من يك خميني را كشتم!
دوشنبه, ۰۱ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
در همين حال يكي از تكاوران گارد جلو آمد و آن قدر با سرنيزه به پيشاني شيخ زد كه سر آن روحاني مبارز از قسمت پيشاني جدا شد. سپس عمامه ي شيخ را سردست گرفت و فرياد زد:..
در كنار نيروهاي مردمي و مدافعين شهر روحانيوني نيز بودند كه به دور از بازي هاي سياسي و كسب قدرت، درگير و دار حكومت، اسلحه در دست گرفته و مبارزه مي كردند. وجود اين روحانيون قوت قلبي براي مدافعان شهر بود. از جمله ي اين روحانيون شيخ شريف قنوتي بود.
او يك روحاني همه فن حريف بود. شجاع بود و دلير، صبور بود، خوش فكر و خوش برخورد، روزها در كنار بچه ها مي جنگيد و شب ها مشغول عبادت و نماز شب مي شد. در مسجد جامع چند نفر، از زنان مومن و متعهد بودند كه به كارهاي آشپزي و امدادگري مشغول بودند.
روزي به شيخ شريف گفتند:
"ـ اگر عراقي ها بيايند تكليف ما چيست؟ اگر به دست آن ها اسير شويم.
(شيخ به شوخي گفت)ـ نترسيد، همين جا بمانيد و كارتان را بكنيد، اگر عراقي ها آمدند خود من با تيربار همه ي شما را مي كشم و شهيد مي شويد.
روحيه ي اين خواهرها تا اين حد بالا بود، كه با شنيدن اين حرف خوشحال شدند و رفتند سركارهايشان."
اما روز بيست و چهارم مهر، حادثه تلخي رخ داد. همه ي مدافعان شهر شيخ شريف قنوتي، اين عاشق ژوليده و بي ريا را مي شناختند. او كه گروه ضربت الله اكبر را تشكيل داد و در همه ي عرصه هاي حياتي حاضر بود.
شيخ شريف در گرما گرم جنگ روز بيست و چهارم مهر به همراه يك راننده، ظرف آب را برداشت و براي كمك و آب رساني به سوي بچه ها مي رفت كه روبه روي فلكه ي تانكر آب به وسيله ي تكاوران گارد رياست جمهوري عراق به رگبار بسته شد. شش گلوله به راننده و يازده گلوله شيخ شريف خورد. در همين حال يكي از تكاوران گارد جلو آمد و آن قدر با سرنيزه به پيشاني شيخ زد كه سر آن روحاني مبارز از قسمت پيشاني جدا شد. سپس عمامه ي شيخ را سردست گرفت و فرياد زد:" من يك خميني را كشتم، من يك خميني را كشتم."
مرگ است ناز نازان، پيوند عشق بازان سرهاي سرفرازان بالاي دار ديدم
منبع: نرم افزار چند رسانه اي شاهد "خرمشهر، شهر مقاومت"
انتهاي پيام/م
نظر شما