بازنشر به مناسبت روز ملی قربانیان سلاح های شیمیایی
حاج صادق روشنی از آن انسان هایی است که بی تعارف انسان را یاد شهادت می اندازد، یاد شخصیت های نمایشنامه های سعید تشکری ، یاد شهید برونسی ، یاد حاج کاظم . انگار انسان ها از یک جایی به بعد عین هم می شوند ، انگار انسان کامل یک جور بیشتر نیست.
 
نوید شاهد گلستان : با آنکه می دانم اغلب اوغات روزه است چای تعارفش می کنم . وقتی می گوید میل ندارم ، مطمئن می شوم که روزه است.اندام نحیف و سرفه های پی در پی و خس خس صدایش انسان را به تردید می اندازد که چطور این انسان همان کسی است که به گفته همرزمانش کوه به او تکیه می کند !

حاج صادق روشنی از آن انسان هایی است که بی تعارف انسان را یاد شهادت می اندازد، یاد شخصیت های نمایشنامه های سعید تشکری ، یاد شهید برونسی ، یاد حاج کاظم . انگار انسان ها از یک جایی به بعد عین هم می شوند ، انگار انسان کامل یک جور بیشتر نیست.


مصاحبه با جانباز 70 درصد


به بهانه پخش مجدد تله فیلم تکلیف از سیمای گلستان و به مناسبت سالروز  پوشیدن لباس عزت و جانبازی با جانباز 70 درصد ، حاج صادق روشنی گفتگویی مفصل کردیم که مختصری از آنرا در ادامه می خوانیم .

لطفا خودتان را بیشتر معرفی کنید

حقیر محمد صادق روشنی هستم از روستای یساقی و فرزند دوم یک خانواده پنج نفری . دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه روستا و دوره دبیرستان را در دبیرستان بازرگانی گرگان سپری کردم.در دوره ابتدایی توسط معلم عزیزم به عنوان امام جماعت انتخاب شدم و این امر تاثیر مهمی در حیات معنوی من ایفا کرد. اینقدر مهم که در معرفی خودم از این مساله یاد می کنم.

چه شد که به جبهه رفتید؟

انسان در زندگی تکالیف متعددی داره ، تکلیف عبادت ، تکلیف محبت به والدین و بسیاری تکالیف دیگه .  در اون زمان احساس تکلیف جهاد در راه خدا من رو بر اون داشت تا برای اولین بار به جبهه بروم .اما دفعات بعدی دلایلی بیشتری داشت.


فضای داخلی جنگ را چطور دیدید ؟ آیا دید امروز شما بعد از 35 سال با اون روز فرق کرد؟

من به صراحت بگویم که در بستان شورای سپاه زاهدان ما را با شعار یک دست سلاح و یک دست دعا آشنا کردند که این مساله اساس تفکر جهادی ما را تشکیل می داد و این مساله جرقه ای از امید در دل ما بود کسانی که راه بلد بودند و قطعا بدون این انسان های شریف شاید پیمودن این راه برای ما آسان نمی بود

بعد از مدت ها تحمل مجروحیت شیمیایی خسته نشدید؟

قطعا نه .. برای من این سرفه ها، سرفه های عشق هستند و روزی نیست که از خداوند نخواهم که این عنایت را  از این بنده ناچیزدریغ نکند .

چه زمانی وارد جبهه شدید و چه مسئولیتهایی داشتید؟

عید نوروز سال 1360 تاریخ اولین اعزام من به جبهه‌های دفاع مقدس بود. ابتدا بعنوان مسئول دبیرخانه در تیپ 41 ثارا...که بعد تبدیل به لشکر ثارا... می‌شود، انجام وظیفه می‌کردم و بعداً بعنوان نیروی داوطلب و تخریب در واحد اطلاعات و عملیات مشغول خدمت شدم.

 

از همرزمان شهیدان بفرمایید

شهیدان بزرگوار حاج حسین میرحسینی - رضا مرادی - حسین یوسف فدایی و بسیاری دیگر از خوبان.

امروز من تکلیف و وظیفه خودم می‌دانم که با شرکت در برنامه‌ها و مراسم خاطره‌گویی دفاع مقدس پیام آن عزیزان را به نسل جوان منتقل کنم . لذا با وجود مشکلات جسمی ، در برنامه‌هایی که حتی در نقاط دور از محل سکونتم ( مثل مریوان) برگزار می‌شود شرکت کرده‌ام.

از آنجا که خودتون در تله فیلم تکلیف نقش اصلی را به عهده داشتید ، نظرتون درباره فیلم هایی که درباره جنگ ساخته شده چی هست .فیلم هایی مثل آژانس شیشه ای ، از کرخه تا راین و ..؟

قطعا فیلم آژانس شیشه ای فیلم بسیار خوبی بود اما من از کرخه تا راین را صدای خودم می دانم

چرا ؟

درد و دل من در فیلم  "از کرخه تا راین "نشان داده شد . سرفه ها در اونجا سرفه های عشق هست ، سرفه ی لبیک به حق هست .انسان وقتی به حج میره میگه الهم لبیک ، این هم همان لبیک هست و باید از آن مراقبت کرد .باید پاسدار بود، پاسدار دل از جانبازی، غیر از اینکه شخصا معتقد هستم جانباز برای نشانه ای که از خدا برای جانبازی و عشق گرفته و به نوعی نشان لیاقت هست دنبال بهبود نمیره و به قول حافظ : لاف عشق و گله از یار بسی لاف دروغ  ..جانباز دنبال اعزام نمیره ..  خود منهم با اینکه جزو اولین نفرات بودم که به خارج اعزام شدم ، دنبالش نرفتم .

لطفا در مورد کتابی که نوشتید توضیح بفرمایید  و اینکه  آیا اسمی هم براش گذاشتید

حقیر تکلیف خودم می دانم که چیز هایی را که دیده ام و درک کرده ام به نسل های بعد انتقال بدم .نسل هایی که جنگ را ندیده و درک نکرده اند . به همین عرض می کنم که قصدم نگارش کتاب یا چاپ کتاب نبوده است . دلنوشته های هست مرتبط با جسم من و شهودی که در اثر عارض شده این نعمات الهی ، سرفه های عشق و دیگر نعمت هایی که خداوند از طریق جبهه به من عنایت کرده است را در این کتاب به نگارش در آورده ام و اسمش را " اجابت دعا " گذاشته ام .

این اسم دلیل خاصی هم داره ؟

چند روزی بود سرفه نداشتم . شدیدا دلواپس شدم ، ترسیدم که نکند خداوند می خواهد منو از خودش دور کند . شکر خدا در نیمه های همان شب سرفه همراه با دلپیچه و مشکلات گوارش شروع شد و در بیمارستان بستری شدم .خدا را شکر کردم که دعایم اجابت

صحبت آخر

صحبت آخر من در مورد ولایت هست . از من سوال می کنند که ولایت را دوست داری یا با ولایت آشنایی ؟ در پاسخ می گم ولایت رکنی از زندگی است . هرکس ولایت را بشناسد و برگردد به قرآن ، متوجه می شود که بدون ولایت ، شناخت خدا و حرکت به سوی خداوند ناممکن می شود .

سرفه هایش بیشتر می شود و فرصت همنشینی بیشتر را از من می گیرد ، اما لبیکش به دعوت حق را حالا دیگر می شنوم و می بینم که این پرستو عزم هجرت دارد .

 

منبع :معاونت فرهنگی و امور اجتماعی / نوید شاهد گلستان

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده