نتوانستم از بچّه‌ها دور باشم
بچّه‌ها! دیگه بسّه بگذارید پسرم را دفن کنم!

دانش‌آموزان را برای آموزش نظامی و فرهنگی به اردوگاه صوفیان برده بودیم ساعت 2 بعد‌از‌ظهر به اردوگاه آمد و گفت: «امشب جشن عروسیمه، با من میای بریم» مات و مبهوت نگاهش کردیم و خندیدیم. گفتیم: «پس چرا اینجایی؟حالا که اینطوره ما خودمون همراهیت می‌کنیم.»

با چند نفر از همکاران همراهش به منزل پدرش در زیارت رفتیم. لباس دامادی تنش کردیم و بعد از صرف چایی و شیرینی به طرف اردوگاه راه افتادیم. آن شب گذشت صبح وقت صبحانه دوباره پیدایش شد. در حال خوردن صبحانه با شوخی و خنده گفتیم: «داماد فراری را ببین که آمده اینجا» او هم خندید گفتم: «آقا داماد چه وقت آمدنه، الان باید پیش همسرت باشی»

گفت: «خواستم، ولی نتوانستم از بچّه‌ها دور باشم»

***

معلم شهید در کنار همرزمان دانش آموز/ شهید علی حیدری پور

دانش‌آموزان با بغض‌های شکسته و اشک‌ریزان برای مراسم تشییع از دیوار مدرسه بیرون پریدند و مدرسه را تعطیل کردند، و آخرین وداع را با معلم شهیدشان داشته باشند.

زیر تابوت هجوم بردند و شانه‌های لرزان تابوت را بر دوش گرفتند و سمت گلزار حرکت کردند.

قبل از دفن شهید، بچه‌های اجازه بلندکردن تابوت را از روی زمین نمی‌دادند. صحنه عجیبی بود! بالاخره، پدرش به گریه افتاد. گفت: «بچّه‌ها! دیگه بسّه بگذارید پسرم را دفن کنم!»

فقط آن روز نبود. غروب به غروب، دور و بر مزارش پر بود از شاگردان و همکاران، صدای قرآن و دعایشان در محوطه گلزار می‌پیچید.

راوی : حسن ناصری دوست و همکار شهید.

حيدري‏پور، علي: بيست و چهارم شهريور 1338، در شهرستان مهديشهر به دنيا آمد. پدرش مختار و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. معلم بود. سال 1360 ازدواج كرد. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. سي و يكم ارديبهشت 1365، در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت تركش به سر، صورت و دست، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده