چهارشنبه, ۱۵ شهريور ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: حواله ي زمين را كه دادند دستم، فقط به خاطر دل همسرم آن را گرفتم و به خاطر او و مردم كه اين همه محبت دارند و خوب اند پشت تريبون رفتم؛ ولي همينكه پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم، حواله را پاره كردم...



به گزارش خبرنگار نويد شاهد روايت جذاب و خواندني از زبان شهيد عباس دوران عنوان مي شود:

دلم نمي خواهد از سختيها با همسرم حرف بزنم، دلم مي خواهد وقتي به خانه مي روم جز شادي و خنده چيزي با خودم نبرم. نه كسل باشم، نه بي حوصله و نه خواب آلود، تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه كنم، نسبت به همه چيز حساسيت پيدا كرده ام، معده ام درد مي كند و دكتر هم مي گويد فقط ضعف اعصاب است.

چطور مي توانم عصباني نشوم؟ آن روز وقتي بلوار نزديك پايگاه هوايي شيراز را به نام من كردند، غرور و شادي را در چشمان همسرم ديدم، خانواده ام نيز خوشحال بودند. حواله ي زمين را كه دادند دستم، فقط به خاطر دل همسرم آن را گرفتم و به خاطر او و مردم كه اين همه محبت دارند و خوب اند پشت تريبون رفتم؛ ولي همينكه پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم، حواله را پاره كردم و ريختم روي زمين؛ يعني آنها فكر مي كنند ما پرواز مي كنيم و مي بينيم تا شجاعتهاي ما را ببينند و به ما حواله خانه و زمين بدهند؟

مي خواهند مرا به تهران انتقال دهند، بايد با زبان خودشان قانعشان كنم كه انتقال به تهران يعني مرگ من، چون پشت ميزنشيني و دستور دادن براي من مثل مردن است...
برگرفته از كتاب خاطرات ناب(3)
انتهاي پيام/س/ع
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده