نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / حبیب اله لطیفی / متن / وصیت نامه / وصیتنامه شهید حبیب الله لطیفی

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و صلي ا... علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

هر چه فکر کردم که چه بنويسم فکرم بجايي نرسيد آن چه را مي خواستم و يا به ذهنم خطور مي کرد که بنويسم با اندکي تامل در می يافتم که ديگران نوشته اند و لذا ديگر این حقير اگر مطلبي را بيان کنم تکرار و تذکر است که به نفع مومنين است ( بفرموده قران کريم )

هر روز که از عمرم مي گذشت حس مي کردم که علاقه ام به دنيا بيشتر مي شود و دنيا بيشتر به پر و پاي من مي پيچد و يا شايد بلعکس بوده و من به دنيا چسبيده بودم. هر وقت قدري در تنهایی به ياد خدا و آخرت مي افتادم و هر وقت که خاطره دوستان شهيدم در سپاه و بسيج اعم از دوستان اسدآبادی و ساير شهرهايي که در آنجا ها اگر خدا قبول کند خدمت مي کردم به يادم مي آمد آنچنان از خودم بدم مي آمد که ديگر اين اواخر بخاطر اين که آثار منفي روحي و رواني برايم ببار مي آورد کمتر به این مسائل فکر مي کردم.

همواره خود را از درون ناراحت، شرمنده و خجل مي يافتم. تصور اين که تاکنون شاهد اين همه رشادت هاي برادرانيکه از من خيلي سنشان کمتر بود و مردانه و شجاعانه به قلب دشمن مي زدند و من توفيق چنين عملی برايم پيش نمي آمد خيلي دشوار بود.

همواره نيرويي دروني مرا مي آزرد گويي نفس لوامه به تنگ آمده بود و دنياي بودن را برايم دشوار کرده بود و اين بود که همواره در فکر يک گمشده بودم. يکباره فکر مي کردم گمشده ام در حوزه علميه مي باشد اما هر چه خواستم به خودم بقبولانم که بروم ندانستم. بار ديگر فکر کردم گمشده ام در دانشگاه است اما هر چه خواستم درس بخوانم و آماده شوم باز نتوانستم. در سپاه خود را مشغول فعاليت سخت مي کردم که خود را قانع کنم باز احساس دروني و شديد من مرا آزاد نمي گذاشت اما همين که قصد رفتن به جبهه علي الخصوص شرکت در عمليات بسرم می زد شوق عجيبي در وجودم احساس مي کردم و قدري احساس شرمندگي از چهره هاي شهدا مي کردم.

گويي شهدا به من مي گفتند چقدر اهل حرفي. پس از عمليات که هر هفته مي آيي ما را نظاره مي کني و مي روي و آخرش هم در قبرستان اموات دفن مي شوي و از ما فاصله مي گيري هميشه اين تصور در ذهنم بود که خدايا شهدا که الان در همه جا حضور دارند و نظاره گر ما هستند آيا از من راضي هستند يا خير و خدايا من چگونه و با چه رويي در آن دنيا به دوستان شهيدم بنگرم و از اين فکر خيلي مي ترسيدم و راهي بجز شهادت براي ريختن اين ترس وجود نداشت.

آن قدر احساس خجالت و شرمندگي مي کردم که عليرغم ميل شخصي نمي توانستم بيشتر سراغ مجروحين و معلولين بروم و اين اجازه را بخودم بدهم که بعد از هفت سال انقلاب و جنگ با کمال پرويي به عنوان پاسدار انقلاب اسلامي بروم بنشينم جلوي چشم بسيجي و حزب الهي معلول و يا مجروح. لذا به خاطر اين احساس کمتر خدمت اين عزيزان مي رسيدم و اميدوارم مرا حلال کنند.

و اما اينجانب از تمام دوستان و آشناياني که حقي بر گردنم دارند تقاضا دارم که قلبا مرا حلال نمايند و به بزرگواري خودشان ببخشند اگر بر اثر احساسات و ناراحتي عملي کرده ام که موجبات ناراحتي اقوام و يا دوستان فراهم شده اميدوارم که به بزرگواري خود مرا ببخشند و اينجانب هم براي همه از خداوند منان طلب عفو و بخشش مي نمايم و اميدوارم که خداوند به همگي مسلمين و مومنين در خدمت به اسلام و قرآن توفيق عنايت فرمايد.

و اما چند کلامي با خانواده محترمم:

اميدوارم که اين جانب را به خاطر قصوري که در حق شما داشته ام ببخشيد و خداوند انشاء الله در آخرت بخاطر صبر و استقامت شما به شما اجر عظيم عنايت فرمايد. اميدوارم که آقا سجاد را آن طور که خدا مي خواهد بزرگ کنيی.

دنيا چه خوب و چه بد مي گذرد و سختي دنيا و راحتي عقبي را در پي دارد و لذت دنيا و سختي آخرت را. دنيا جهنم است براي مومن و بهشت کافر است لذا بايد بخاطر ايمان به خدا با سختي ها پيکار کنيد بايد روحيه اي چون زينب کبري داشته باشيد و بايد با تعهدي چون اهل بيت ابا عبدا... داشته باشيد تا رستگار شويد و گرنه بهشت را به بها دهند نه به بهانه و ما بايد الگو باشيم.

قصد ما تفوق و برتري جويي نبود قصد ما شکست صدام نبود و مقصد ما فقط رسيدن به فيض عظماي شهادت نبوده بلکه انشاء الله قصد ما اداي تکليف شرعي و الهي خدا بوده و شوق به لقاي او و بس و هر چه از خدا آمد خوش آمد ما به تکليف وظيفه عمل داريم و اگر چنين کرديم هم در دنيا و هم در آخرت پيروزيم.

اميدوارم که فقط در هنگام شهادت خيلي مخلص براي خدا باشم و خداوند گناهانم را عفو نمايد. اميدوارم که خدا اين حقير سرا پا تقصير را در زمره شهدا قرار دهد تا همان طور که علماي دين مي گويند موفق به ديدار خداوند جل جلاله، رسول خدا(ص)، امیر المومنین علي مرتضي(ع) ، فاطمه زهرا(س) ، امام حسن مجتبي(ع) و امام حسين عليهم السلام بشوم و اين برايم از هر بهشتي بالا تر است.

در خاتمه سلام گرم مرا به امام عزيز و بزرگوار که مهر آن نور پاک در قلبم همواره منور بود برسانيد دوست داشتم که دست و پاي امام را ببوسم و ثوابي ببرم که توفيق نداشتم اما برادرانيکه مي دانند، سلام مرا به امام برسانند و از جانب من دستش را به خاطر پيامبر خدا و بخاطر خدا ببوسند.

تقاضا دارم که اين کار را بنمايند و من از امام بزرگوار بسيار تشکر مي کنم که در هدايتم که جزعي از امت اسلام بودم نقش عمده و سازنده اي داشتند. خداوند انشاء الله به امام امت عمري به درازاي آفتاب عنايت فرمايد و ياران با وفاي امام که در غم و شادي با امام بزرگوار شريک بوده اند را نيز در پناه خودش حفظ کند.

سلام مرا به خانواده هاي محترم شهدا برسانيد و ورود خانواده خودم را به جمع اين عزيزان تبريک عرض مي نمايم و اميدورام که خداوند به همگي ما لياقت حفاظت از دستاوردهاي انقلاب و خون شهيدان را عنايت کند و به ابعاد معنوي شهدا بيش از بيش توجه نمائيم.

و السلام علي عباد الله الصالحين

حبيب ا... لطيفي

مورخه 5/12/1364