نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / علیرضا لیشی / متن / زندگی‌نامه / زندگینامه

روی دیدن خانواده همرزم شهیدش را نداشت

نوید شاهد - هر بار كه جهت مرخصي به زادگاه خود مراجعت مي‌نمود، دوران مرخصي اش را دور از چشم والدين دوست شهيدش سپري كرده و به محل خدمت بازمي گشت. این قسمتی از زندگی شهید «علیرضا لیشی»بود که نوید شاهد آذربایجان غربی شما را به مطالعه نامه این شهید والامقام دعوت می‌کند.

نوید شاهد استان آذربایجان غربی؛ اينك سخن از كسي است كه معتقد به مرگ سرخ در مقابل زندگي ننگين و سازش با ستمكاران و متجاوزين بود كه همواره بي محابا مرگ سرخ با عزت را انتخاب مي‌كند، چرا كه شهادت را تنها راه آسان براي رسيدن به لقاءالله مي داند.

شهيد «عليرضا ليشي» در سال 1341 در محله امامزاده شهرستان خوي و در یک خانواده مذهبی، ديده به جهان گشود .

پس از طي دوران طفوليت، دوره ابتدايي تحصيل خود را در دبستان سعدي به پايان رسانيد و سپس براي كمك به هزينه زندگي به كسب و كار مشغول شد.

در طي دوران انقلاب كه بازار و اماكن عمومي شهر از طرف ضدانقلابيون تهديد مي‌شد، به نگهباني و حراست از اين اماكن، دوشادوش ساير امت انقلابي دفاع میکرد و حريم انقلاب را پاس مي‌داشت.

 عليرضا مانند همه عاشقان لقاء الله در تب و تاب جبهه مي‌سوخت، تا روزي‌ كه او به اتفاق دوست و يار همرزمش، «ميرمهدي سيد نظري» به خدمت سربازي اعزام شدند و پس از طي دوره آموزشي مقدماتي در پادگان عجب شير، دو يار هم پيمان از هم جدا شدند، مهدي به سرپل ذهاب و عليرضا به گرگان و از آنجا به گنبد كاووس اعزام شد كه سپس ميرمهدي سيد نظري در جبهه سرپل ذهاب به درجه رفيع شهادت نائل مي گردد و خبر شهادتش عليرضا را از آمدن به پيش خانواده خجل و شرمنده مي سازد.

هر بار كه جهت مرخصي به زادگاه خود مراجعت مي‌نمود، دوران مرخصي اش را دور از چشم والدين دوست شهيدش سپري كرده و به محل خدمت بازمي گشت. او گمشده‌اي داشت كه در بدردنبالش مي گشت و به همين دليل به اتفاق 60 تن از دوستان و همرزمان، تقاضاي عزيمت به جبهه را مي‌نمايند كه مورد قبول واقع نمي‌شود، لذا نامه‌اي مي‌نويسند وعاجزانه از ايشان تقاضاي اعزام به جبهه را مي نمايند كه مورد قبول واقع شده و مقدمات سعادت آنان كه همانا اعزام به جبهه و شركت در جهاد عظيم الهي است، فراهم مي‌گردد و ايشان واسطه سعادت ابدي اين پاك باختگان مي‌شوند.

 بدين گونه مشكل حل مي شود و آنها راهي جبهه خونين اهواز مي شوند. روزها بدين منوال سپري مي‌ساختند تا روزي كه بانگ جرس كاروان شهادت در تاريخ دهم فروردین 61 به صدا در آمد و عاشق خسته دلي را كه از فرسنگها راه دور به اميد پيوستن بدان كاروان متحمل مشقات و سختيهاي بسيار شده بود، صدا زد و از همين خبر شوق وجودش را فرا گرفته و چهره اش گلگون گشت وسرانجام در دهم فروردین 61 در اهواز، همانند لاله هاي سرخ گلزار شهدا خون به چهره اش پريد و در كنار معبود و خداي شهيدان براي هميشه آرام گرفت و به لقاءالله پيوست.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.