نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / محمود سرکاری / متن / خاطره / خاطره

با پروازش، کبوتران را خجالت داد
توی حیاط بودیم. چند دقیقه‌ای می‌شد که محمود مشغول نگاه کردن به کبوترهای در حال پرواز بود. گفتم: «پسر! بسه! خجالت‌شون دادی!» گفت: «پروازشون رو دوست دارم. چی می‌شد ما هم می‌تونستیم پرواز کنیم!»
مدتی بعد پرواز کرد و رفت.
(به نقل از پدر شهید)


این سرِ سرباز امام زمانه!
همانطور که ماشین دستش بود، گفت: «نوبت هرکی هست، بشینه!» هر کس که می‌نشست، بوسه‌ای بر سرشان می‌زد و می‌گفت: «این سرِ سرباز امام زمانه! کوتاه کردن موهاش ثواب داره!»
(به نقل از خواهر شهید)

 

این رو هیچوقت فراموش نکن
چهارده سالش بود. مدتی دنبالش گشتم تا اینکه پیدایش کردم. با آجر، اتاق کوچکی درست کرده بود. توی اتاق می‌نشست و راز و نیاز می‌کرد. پیش او رفتم و گفتم: «آدم دلش می‌گیره! چه جوری توی این مکان به این کوچکی می‌نشینی؟»
گفت: «آخرش، جامون توی همین جاهای کوچیکه! این رو هیچوقت فراموش نکن!»
(به نقل از خواهر شهید)