نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / غلام بازدار / متن / خاطره / شهید غلام بازدار
اطره ای از همرزم شهید غلام رضا بازدار
تابستان بود و هوا به شدت گرم، هيچ سرپناهي هم نداشتيم كه از گزند هواي گرم و آفتاب سوزان در امان باشيم. تير ماه سال 1361 كه جهت انجام مأموريت شناسايي و كمين به منطقه بيات دهلران همراه شهيد غلامرضا بازدار و چهار نفر ديگر از نيروهاي بسيجي شهر دهلران، رفتيم، متوجه حضور نيروهاي بعثي عراق در منطقه تپه هاي بيات شديم آنها از شب قبل تعداد زيادي نيرو و مهمات سبك و نيمه سنگين به منطقه آورده بودند و در حقيقت اينها نيروهاي پيش قراول بوده و براي اينكه جلب توجه نكنند و در نقاط صعب العبور با مشكلي مواجه نشوند با چند رأس قاطر (استر) مهمات نيمه سنگين و تجهيزات خود را حمل مي كردند. با مقر فرماندهي كه در آن دوره فرماندهي مقر را شهيد عبد الصالح امنيان از بچه هاي مشهد مقدس بر عهده داشت، تماس گرفتيم و حضور نيروهاي بعثي و تعداد آنها را گزارش نموديم و تقاضاي تكليف كرديم. در پاسخ به ما گفتند چنانچه توان درگيري داريد و نيروهاي پشتيباني از شما حمايت مي كنند، درگير شويد در غير اينصورت بصورت نا محسوس آنها را زير ديد و كنترل خود داشته باشيد. با توجه به روحيه بالا و عرق ملي و اعتقاد راسخ به دين مبين داشتيم با آنها درگير شديم و به صورت جنگ و گريز و رعايت فاصله از همديگر وانمود كرديم كه تعداد زيادي نيرو هستيم كه خوشبختانه با نزديك شدن تاريكي هوا، نيروهاي بعثي عراق عقب نشستند. بسيار خوشحال بوديم و خدا را شكر نموديم كه فقط تعداد 6 نفر نيرو و حداقل امكانات، تعداد 50 نفر عراقي را كشته و مابقي را متواري نموديم. كه اين جز كمك و ياري و مساعدت غيبي خدا چيز ديگري نمي توانست باشد. گرماي هوا و درگيري شديد حسابي ما را از پاي در آورده بود. فقط يك نفر از ما آنهم از ناحيه پا مجروح شده بود. به محل استقرار نيروهاي بعث رفتيم، مقدار زيادي سلاح و مهمات در آنجا بود كه به كمك قاطرهاي عراقي آن تجهيزات را به محل نيروهاي خودي انتقال داديم. شب بعد عراقي ها با نيرو و امكانات بيشتري به منطقه آمده بودند و در كل تپه هاي بيات مستقر و سازمان دهي شده بودند. تا زمان عمليات محرم كه با ياري خدا و رشادت رزمندگان، آنجا را پاكسازي كرديم. و در مرحله بعد زبيدات عراق را تسخير كرديم. و به بطرف بند بازرگان رفتيم كه دستور آمد جلوتر نرويد و در همان زبيدات مستقر و آماده باشيد. كه در اين بين شهيد غلام بازدار چه رشادتها و پايمرديها كه از خود نشان داد. و با وجود سن و سال كم ،جرأتي به مانند دل شير داشت. از تير و تركش نمي هراسيد و با لبخند به استقبال گلوله ها و تانک ها مي شتافت. پس از آرام شدن منطقه و دفع پاتكهاي دشمن زبون، نيروهاي تازه نفس خودي بجاي ما آمدند و ما هم جهت استراحت و تجديد قوا به دهلران آمديم و گردان 505 محرم را تشكسل داديم و در قالب آن سازماندهي شديم. دستور آمد كه گردان محرم بايد جهت عمليات به منطقه چنگوله مهران برود. «آن زمان برادر پاسدار آصف نژاد كه از بچه هاي خوب و مخلص سپاه تهران بود، فرماندهي گردان محرم را بر عهده داشت. و آقاي عليرضا بازدار برادر بزرگتر شهيد غلامرضا بازدار مسئول آموزش نظامي سپاه دهلران بود» پس از استقرار در منطقه چنگوله و ايجاد آرامش و امنيت در آنجا، اوايل سال 1362 بود كه عمليات والفجر 1 در شرف وقوع بود. هوا باز هم گرم و سوزان بود. همه نيروهاي خود را ساز و برگ كرده بودند و با تمام سادگي و صفاي دل كه داشتند امورات خويش را جهت شهادت پاكسازي و مهيا مي كردند، يكي وصيت نامه مي نوشت، يكي دعا مي خواند و....با شروع عمليات، شهيد بازدار باز هم با جسارت و شهامت مثال زدني، مردانه جنگيد و بعثي ها با مبارزه دليرانه فرزندان انقلاب شكست سختي خوردند و مهمات و تجهيزات فراواني بجاي گذاشتند و همه آنها به غنيمت فرزندان اسلام و قرآن درآوردند . در عمليات والفجر 5 باز هم در خدمت و همرزم شهيد بازدار بودم. حدود ساعت 10 صبح بود، عراقي ها با تانك داشتند پيشروي مي كردند. از لبه خاكريز آنطرف را نگاه مي كرديم كه شهيد بازدار گفت به يكي ديگر از دوستانمان بنام هادي بختي، سرت را از خاكريز بلند كن شايد شهيد شوي در حاليكه خودش مي خنديد . يك قبضه آر پي جي در دست داشت و تانك شكار مي كرد. متوجه شديم يك تانك عراقي به نزديكي خاكريز ما رسيده و 6 نفر نيروي بعثي پشت تانك بصورت پياده بودند كه شهيد بازدار آنرا منهدم كرد و چند ساعت بعد در حين شكار تانك با گلوله مستقيم تانك بعثي ها به شهادت رسيد. روحش شاد و يادش گرامي باد .