نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / مرتضی قاسمی / متن / خاطره / خاطرات

این خاطرات به نقل از مادر شهید مرتضی قاسمی است که تقدیم حضورتان می‌شود.

من مال آخرتت

گفت: «مادر! می‌خوام با خدا معامله کنم. باید جبهه برم و شهید بشم.»

گفتم: «مرتضی! من طاقت ندارم.»

گفت: « مادر! این بچه‌ها مال این دنیات و من مال آخرتت. نمی‌خوای در قیامت شفاعتت رو بکنم؟»


توی جبهه که بالش ندارن!

تازه از جبهه آمده بود. خسته بود. رفتم برایش بالش و تشک آوردم. دیدم روی فرش خوابیده، بدون تشک و بالش.

گفتم: «پسرم! بگیر بالش رو زیر سرت بذار!»

گفت: «همین جوری خوبه مادر، نمی‌دونی بچه‌ها چه سختی‌هایی می کشن! توی جبهه که بالش ندارن.»


می‌خوام محاسنم به خون رنگین بشه

وقتی آمد ریش‌هایش بلند شده‌بود. پرسیدم: «مادر جان! آنقدر کار داری که نتونستی ریش‌هات رو کوتاه کنی؟»

گفت: «می‌خوام وقتی شهید شدم محاسنم به خون رنگین بشه.»