نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
خاطراتی از شهید والامقام عباسعلی فیض
فریادش در پاسگاه پیچید و دستور بازداشت عباسعلی را داد. روز بعد او در میان صلوات مردم آزاد شد. مردم جلوی پاسگاه منتظر او نشسته بودند.
کد خبر: ۴۴۰۶۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۵

خاطره ای از سردار رشید اسلام شهید حجت اله سلیمانی به نقل از همرزم شهید
با حالت بسیار سوزناکی، به درگاه پروردگار دعا می کرد و لحظات را همچنان، با گریه و التماس به درگاه الهی به سر می برد...
کد خبر: ۴۴۰۵۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۴

شهادت 23 مهرماه؛
پايان سال 62 براي من دردناکترين دوران زندگي بود در آخرين روزهاي سال شصت و دو . شهادت برادرم حيدر کشاورز درسي بر درسهايم افزود . شهادت جانگداز او باعث شد که بيشتر از هر زمان ديگر تنها شوم.
کد خبر: ۴۴۰۴۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۲

شهادت 20 مهر ماه؛
يادبود روز آخر از پاسگاه شهيد دستغيب در محور زاويه که مدت دو ماه در آنجا بودند و در تاريخ 14 آذر ماه 1364 از آنجا به شيخان رفتيم و ما در همان پاسگاه مانديم...
کد خبر: ۴۴۰۳۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۱

با شروع جنگ تحمیلی و لبیک به ندای رهبر کبیر انقلاب اسلامی وارد سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد و به عنوان بسیجی در لشگر حضرت امیر(ع) در منطقه عملیاتی مهران به مبارزه حق علیه باطل پرداخت
کد خبر: ۴۴۰۳۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۱

نمایه شهدا در کلام رهبر/
رهبر معظم انقلاب چهارم مهر 97 در مراسم شب خاطره دفاع مقدس فرمودند: اگر صدای شهیدان را بشنویم، خوف و حزن ما هم محو خواهد شد به برکت صدای شهیدان؛ این حزن و خوفِ ما را از بین خواهد برد و بهجت و شجاعت و اِقدام را برای ما به ارمغان خواهد آورد. ۹۷/۷/۴
کد خبر: ۴۴۰۲۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۰

خاطره‎ای از پدر شهید «یونس نوروزی»؛
شهید والامقام «یونس نوروزی» از پاسداران سپاه حضرت عباس(ع) استان اردبیل است که در سن 22 سالگی، در سال 85 به دست گروهک تروریستی پژاک در منطقه شمالغرب کشور به فیض شهادت نائل آمد.
کد خبر: ۴۴۰۲۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۰

خواهر شهید حسین باقری از محبت به مردم و گره گشایی او از مشکلات روایت می کند: باهـم در خیابـان قـدم می‌زديـم کـه صـدای جر و بحـث پیـرزن و پیرمـردی توجـه مـا را جلـب کـرد.......
کد خبر: ۴۴۰۰۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۶

خواهر شهید والله علی بابایی از برادر خود چنین می گوید: شـخصی بـا موتـوری کـه به نظـرم خیلی آشـنا می آمد، سـراغ او را گرفت.‏ ياد موتور ولی الله افتادم که‏ يکباره غیبش زده بود و ....
کد خبر: ۴۴۰۰۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۶

پدر شهید سید موسی امینی از چگونگی حضور فرزند خود در جبهه و شهادت او می‌گوید: برایم خیلی سخت بود، نمی‌دانستم چگونه به مادرش خبر دهم.....
کد خبر: ۴۴۰۰۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۷

معرفی فرماندهان استان زنجان(2)؛
کمال جان نثار، فرزند علی، به سال 1331 در شهر زنجان به دنیا آمد. زمانی که شش سال بیش نداشت پدرش را که باغبان بود از دست داد و مسئولیت سرپرستی خانواده بر عهده مادرش – تمام موسوی ویری – و برادر بزرگ ترش – جلال قرار گرفت.
کد خبر: ۴۴۰۰۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۰

یادها و خاطره ها
شب تا لحظه شهادتش بر بالینش بودم. به علت شیمیایی شدند پزشکان از معالجه اش بی نتیجه ماندند و خودش هم بی طاقت شده بود و به همین خاطر در منزل بستری شد.و خودم مدام بر بالینش بودم ...
کد خبر: ۴۳۹۹۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۰

شهادت 15 مهر ماه؛
در دهم تير ماه 1360 خود را به پاسگاه تنگ ابوالحيات معرفي کردم در آن روز حمزه داش اميري هم همراه من بود و با هم به پاسگاه ابوالحيات خود را معرفي کرديم و از آنجا ما به پاسگاه نودان فرستادند و از پاسگاه نودان به گروهان ژاندارمري کازرون مراجعه کرديم.
کد خبر: ۴۳۹۹۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۵

«از من بپرسند!...» عنوان کتابی است که در قالب 96 داستان کوتاه، خاطرات یک تخریب چی از سال های دفاع مقدس را روایت می کند.
کد خبر: ۴۳۹۹۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۵

یادها و خاطره ها
مأموران رژیم حتی ما را از برگزاری مراسم عزاداری و فاتحه خوانی منع می کردند. خود آنها جنازه را به همراه چند شهید دیگر که در همین روز شهید شده بودند، به صالح آباد برده و دفن می کنند...
کد خبر: ۴۳۹۸۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۴

نثر ادبی در وصف معلم شهید پرویز نورزی از شهدای مهرماه استان ایلام
هر چه گفتی، هر چه را که بر زبان راندی، سخنهایت کلام حق قرآن بود...
کد خبر: ۴۳۹۸۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۴

خاطره ای از ماجرای اعزام شهید مدافع حرم سید جلال حبیب الله پور به سوریه به نقل از دوست شهید که توسط نوید شاهد مازندران منتشر شد.
کد خبر: ۴۳۹۸۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۴

آنها چند نيروي مسلح با چند کاليبر 50 با ما فرستادن تا سنندج ساعت 6 بود که به سنندج رسيديم و آن غروب يکي آمد و اسم ما را نوشت و ما را به آسايشگاه برد ما آنشب آنجا بوديم کارون بعد هم بعد از ظهر رفتيم شهر و چند ساعتي توي آن شهر قدم زديم و آنها بما گفتند چيزي توي شهر نخوريد ممکن است شما را سمي بکنند و بعد ساعت 5 به پادگان اعزام نيرو توحيد برگشتيم و آن شب ما هم در آن پادگان بوديم صبح بعد بما اسلحه دادن و به ما گفتن خودتان را آماده کنيد که تا يک ساعت ديگر شما را مي بريم جلو .
کد خبر: ۴۳۹۶۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۱

ساعت 10 صبح به ما خبر دادند که 3 شهيد آوردند و ما رفتيم تشيع جنازه آن شهيدان و تا ظهر برگشتيم آن موقع ساعت 12 بود ما رفتيم به مسجد و نماز را خوانديم و با بچه ها توي آسايشگاه رفتيم و چند ساعتي استراحت کرديم موقعی که بيدار شديم تقريباً ساعت 4 بود همه از پادگان بيرون رفتيم و توي خيابان ايستاديم تا يک اتوبوس آمد و ما سوار شديم رفتيم منطقه فاو...
کد خبر: ۴۳۹۴۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۹

زندگی به سبک شهدا
انسان از مصاحبت با او لذت می برد ، به مسائل مادی اهمیت نمی داد. از همان ابتدا احساس کردم جایش در دنیای دیگر است. مثل یک پرنده ی پر بسته و عاشق آزادی بود...
کد خبر: ۴۳۹۴۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۹