نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - دهه شصت
قسمت دوم خاطرات شهید «حمید قدس»
مادر شهید «حمید قدس» نقل می‌کند: «گفت؛ اگه بگم ناراحت نبودم که دروغه اما بعد خوشحال شدم. جنازه‌ برادر بزرگش رو که ندیدم. حالا که دیگه جایی داشتم که بنشینم و دردودل کنم. می‌دونستم بچه‌ام جاش کجاست. دیگه تو مزار شهدا سرگردون نبودم.»
کد خبر: ۵۵۴۳۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۱

قسمت نخست خاطرات شهید «حمید قدس»
هم‌رزم شهید «حمید قدس» نقل می‌کند: «گفتم: خوش به حال ما! با این همه رفیق شهیدی که داریم، ان‌شاءالله آخرتمون آباده! گفت: دلت رو صابون نزن! نامه‌ عملمون اگه خدایی باشه، شهدا هم می‌تونن به اذن خدا دستگیری کنن. یعنی اگه جز این باشه عدالت خدا زیر سؤال می‌ره.»
کد خبر: ۵۵۴۳۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۳۱

پدر شهید «ابوالفضل شمس» نقل می‌کند: «در حال خواندن نماز ظهر بودم که خواهرزاده‌ام به سراغم آمد و گفت: دایی جان! بیا از سپاه آمدن با شما کار دارن. زانوانم سست شد. دیگر توان ادامه نماز را نداشتم. چند نفر ناآشنا خبر شهادت فرزندم را آورده بودند. به خانه برگشتم و به اهل خانه گفتم: فردا ابوالفضل را می‌آرن! باید جشن عروسی براش بگیریم! او روز عاشورا، ساعت دوازده ظهر به خاک سپرده شد و با آمدنش به انتظار سخت ما پایان داد.»
کد خبر: ۵۵۳۹۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۴

خواهر شهید «علی‌اکبر لواف» نقل می‌کند: «روز آخر برای خداحافظی به خانه‌مان آمد. همه حرفم در این چند جمله خلاصه می‌شد: تازه یکی دو ماه بیشتر نیست اومدی، نمی‌شه بمونی و بعداً بری؟ قبول نکرد و گفت: هر کسی باید اندازه خودش به اسلام خدمت کنه.»
کد خبر: ۵۵۳۶۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۰

قسمت چهارم خاطرات معلم شهید «اسماعیل جمال»
هم‌رزم شهید «اسماعیل جمال» نقل می‌کند: «گفتم: اسماعیل! معاون گروهان شدی که بی‌عدالتی کنی؟ با شنیدن صدای من برگشت. همدیگر را بغل کردیم. گفتم: چی شده؟ همیشه یک‌طوری رفتار می‌کنی که آدم فکر می‌کنه آخرین عملیاته که شرکت می‌کنی و قراره شهید بشی؟ گفت: دعا کن شهید بشم، قول می‌دم شفاعت تو رو بکنم. می‌خوام با شهادتم شاهد و گواه قرآن باشم.»
کد خبر: ۵۵۳۵۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۸

قسمت سوم خاطرات معلم شهید «اسماعیل جمال»
هم‌رزم شهید «اسماعیل جمال» نقل می‌کند: «گفت؛ ساعت دو نصف شب بیدار شدن و گوسفند کشتن که سختی نداره، پدرم کارش اینه. ما هم به قصابی و سختی‌هاش عادت کردیم. گفتم: چیزی به پدرت نمی‌گی؟ اعتراضی یا... گفت: دایی‌ام روحانیه، همیشه می‌گه: توی قرآن برای احترام به پدر و مادر سفارش زیادی شده. تو که نمی‌خوای حرف خدا رو زیر پا بذارم؟»
کد خبر: ۵۵۳۴۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۶

قسمت اول خاطرات شهید «قاسم صبور»
هم‌رزم شهید «داود حسنی» نقل می‌کند: «گفت: «داود! دعا کن شهید بشیم. خیلی سخته آدم این همه توی جبهه و جنگ باشه و هیچ چیزش نشه. می‌دونی اگه شهید بشیم، می‌شیم رابط بین مردم و خدا؟ دیگه چی بهتر از این؟»
کد خبر: ۵۵۳۳۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۶

قسمت دوم خاطرات معلم شهید «اسماعیل جمال»
خواهر شهید «اسماعیل جمال» نقل می‌کند: «بعد از خواندن قرآن، تصمیم گرفتم از او بپرسم. مثل دفعه‌های قبل جواب داد: دلم نمی‌خواد برای این نامسلمون‌ها کار کنم. گفتم: کارت رو از دست می‌دی. جواب داد: خواهر! به خاطر حقوق ناچیز و بی‌ارزش، کار حرام نمی‌کنم.»
کد خبر: ۵۵۳۳۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۴

به مناسبت روز معلم، تصاویر شهید «اسماعیل جمال» برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۳۳۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۴

به مناسبت روز معلم، تصاویر شهید گران‌قدر «هوشنگ الله‌بخش»، برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۳۳۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۳

دایی شهید «عباسعلی خروطی» نقل می‌کند: «دختری برایش پیدا کردم و شروع کردم مفصل درباره خصوصیات اخلاقی‌اش گفتن. بلند شد و گفت: می‌خوای عشق این دختر رو به دلم بندازی؟ سپس برگشت و به پنجره خیره شد و زیر لب گفت: اگه عشق جانان بگذاره.» نوید شاهد سمنان به مناسبت روز معلم، خاطراتی از این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۵۳۲۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۳

به مناسبت روز معلم، ویژه‌نامه شهید «نوروزعلی امیرفخریان» شامل زندگی، وصیت‌نامه، خاطرات، اسناد و دست‌نوشته، تصاویر، کلیپ و معرفی کتاب خاطرات این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۳۲۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۲

به مناسبت روز معلم، تصاویر شهید گران‌قدر «نوروزعلی امیرفخریان»، برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۳۲۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۲

مادر شهید «مصطفی پهلوان» نقل می‌کند: «تماس گرفتم با جبهه و گفتم: مادرجان! قرار بود برای مراسم سالگرد بهت بگیم، حالا زنگ زدم خبرت کنم. گفت: نه مادر! نمی‌تونم برگردم. بابا هم راضیه به این که عوض سالگردش توی عملیات شرکت کنم. در همان عملیات رضایت پدر را با شهادتش کامل کرد.» نوید شاهد سمنان به مناسبت روز معلم، خاطراتی از این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۵۳۲۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۲

قسمت دوم خاطرات معلم شهید «هوشنگ الله‌بخش»
پدر شهید «هوشنگ الله‌بخش» نقل می‌کند: «پرسیدم: با تمام این احوال باز هم برگشتین؟ مکثی کرد و گفت: موندن تو اون موقعیت جرأت می‌خواست. ادامه داد: فرمانده، همۀ ما رو شب عملیات جمع کرد. باهامون اتمام حجت کرد که حملۀ فاو احتیاج به نیروی متخصص داره و راهی که داریم، قابل برگشت نیست. هر کسی بخواد می‌تونه برگرده... آن شب خیلی‌های دیگر همراه پسر من به شهادت رسیده بودند.»
کد خبر: ۵۵۳۲۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۲

قسمت دوم خاطرات معلم شهید «شعبان سجادی»
مادر شهید «شعبان سجادی» نقل می‌کند: «متوجه حضور خانم همسایه کنار من شد. سلام کرده و نکرده همان طور سر به زیر وارد خانه شد و به سمت اتاقش رفت. چند دقیقه بعد سراغش رفتم و گفتم: کارت درست نبود! چرا به همسایه درست سلام و علیک نکردی؟ گفت: مامان! درست نیست به‌خاطر یه سلام کردن، چشمم بیفته به چشم نامحرم!»
کد خبر: ۵۵۳۱۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۱

قسمت نخست خاطرات معلم شهید «هوشنگ الله‌بخش»
پدر شهید «هوشنگ الله‌بخش» نقل می‌کند: «سرش را آرام روی شانه‌ام گذاشت. احساس سال‌های دور را داشتم. انگار دوباره هوشنگ با آن معصومیت بچگی، خودش را در بغلم انداخته بود. نمی‌دانستم آن آخرین باری بود که پسرم را در آغوش می‌گیرم!»
کد خبر: ۵۵۳۱۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۱

قسمت نخست خاطرات معلم شهید «شعبان سجادی»
برادر شهید «شعبان سجادی» نقل می‌کند: «تابوت شعبان جلو می‌رفت روی دست‌های مردم. بیشتر روحانیون در مراسمش حضور داشتند. یاد آخرین وصیتش افتادم: مرا مثل داماد‌ها تشییع کنید!»
کد خبر: ۵۵۳۱۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰

قسمت دوم خاطرات کارگر شهید «نعمت‌الله رادمند»
مادر شهید «نعمت‌الله رادمند» نقل می‌کند: «گفتم: خدایا! توی این جمعیت چطور زیارت کنم؟ چطور برگردم؟ در همین حال، یک مرتبه دیدم جمعیت غیبشان زد و صحن خلوت شد. به مقام ابراهیم که رسیدم دیدم کسی خوابیده و پارچه‌ای که شبیه پارچه روی کعبه است روی خود انداخته و فقط سرش بیرون است. گفت: هرچی دلت می‌خواد طواف کن!»
کد خبر: ۵۵۳۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰

قسمت نخست خاطرات کارگر شهید «نعمت‌الله رادمند»
خواهر شهید «نعمت‌الله رادمند» نقل می‌کند: «یکی از دوستان نعمت تعریف می‌کرد: شب قبل از بمباران، چند نفر توی یک سنگر دور هم نشسته بودیم. اون شب گفتیم و خندیدیم. او گفت: بچه‌ها این خنده‌های ما، یک چیزی پشت سر داره.»
کد خبر: ۵۵۲۹۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۹