نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - دهه شصت
پدر شهید «قاسمعلی امین‌بیدختی» نقل می‌کند: « پسرم صدایم زد و گفت: بابا! مامان و زن داداش می‌تونن بیان. زیاد معلوم نمی‌شه که سرش جدا شده. گفتم: باباجان! خدا صبری به مادرت بده. قاسمعلی این سر رو بار‌ها به آسمان بلند کرده بود.»
کد خبر: ۵۵۰۰۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹

قسمت دوم خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
مادر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل می‌کند: «دیدم شانه‌هایش می‌لرزد. پایم جلو نمی‌رفت. نوه‌ام را فرستادم. پرسید: دایی چرا داری گریه می‌کنی؟ در حالی که دست‌هایش را دیدم که اشک‌هایش را پاک می‌کرد، شنیدم که‌ می‌گفت: دایی جان! گریه عشق به امام حسینه. همان حرف برایم کافی بود تا مطمئن شوم، آخرین باری است که پسرم را بدرقه می‌کنم.»
کد خبر: ۵۴۹۹۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸

قسمت اول خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
خواهر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل می‌کند: «گفتم: داداش جان! وقتی مرد خونه نباشه، زندگی سخت‌ می‌گذره. حمیدرضا محکم و جدی جواب داد: من هم برای خودم یک پا مَردم. حاضرم هر کاری بگین انجام بدم، ولی نمی‌تونم ببینم به آبجی‌ام سخت بگذره.»
کد خبر: ۵۴۹۸۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷

قسمت دوم خاطرات شهید «سیامک افرادی»
مادر شهید «سیامک افرادی» نقل می‌کند: «سیامک گفت: تو خرمشهر بعثی‌ها می‌یان توی خونه و زندگی مردم می‌ریزن؛ پدر‌ها و مادر‌ها رو می‌کشن و حیثیت، آبرو و عفتمون رو می‌برن. این فکرا داره دیوونم می‌کنه.»
کد خبر: ۵۴۹۵۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۱

قسمت نخست خاطرات شهید «محمدمهدی پریمی»
هم‌رزم شهید «محمدمهدی پریمی» نقل می‌کند: «شهید پریمی کم سن و سال بود؛ اما از خواب زود بلند می‌شد و از سنگر بیرون می‌آمد. با توجه به آن سرما و لباس غواصی خیس، آن را بر تن می‌کرد و با عشق و علاقه داخل آب می‌شد.‌ می‌گفت: این لباس دامادی من است و بایستی با این لباس به شهادت برسم.»
کد خبر: ۵۴۹۴۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰

مادر شهید «حسین افشار» نقل می‌کند: «بعد از شهادتش، لباس دامادی، یک دست رختخواب و تعدادی دیگر از وسایل را برای کمک به جبهه فرستادم، وسایلی که بوی حسینم را می‌داد.»
کد خبر: ۵۴۹۰۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۴

کلیپ/
به مناسبت سالروز عملیات غرورآفرین والفجر هشت، تصاویر حرکت رزمندگان استان سمنان جهت شرکت در این عملیات برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۴۹۰۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۳

قسمت دوم خاطرات شهید انقلاب «محمدرضا قریب‌بلوک»
مادر شهید «محمدرضا قریب‌بلوک» نقل می‌کند: «آن سال تابستان خیلی گرمی داشتیم. به علت کمبود بارندگی خشک سالی شده بود. حاضر شدیم تا برای مراسم تشییع و تدفین محمدرضا برویم. جمعیت زیادی جمع شده بود. با وجود آفتاب داغ، انگار بوی باران می‌آمد.»
کد خبر: ۵۴۸۳۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳

قسمت نخست خاطرات شهید انقلاب «محمدرضا قریب‌بلوک»
مادر شهید «محمدرضا قریب‌بلوک» نقل می‌کند: «امام را در لباسی سبز درحالی که هاله‌ای از نور اطرافش بود زیارت کردم. با زبان دل حاجتم را برایش گفتم. امام (ع) با دست مبارکش پنج زنجیر طلایی به دستم داد. خیلی خوشحال شدم. می‌خواستم از حرم خارج شوم که یکی از زنجیر‌ها از دستم افتاد.»
کد خبر: ۵۴۸۲۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۲

قسمت سوم خاطرات شهید «محمد اشتری»
هم‌رزم شهید «محمد اشتری نقل می‌کند: «نوزدهم بهمن ماه ۱۳۶۴ بود. به طرف منطقه عملیاتی والفجر هشت حرکت کردیم. از بچه‌ها طلب مغفرت و شفاعت می‌کردیم. محمد گفت: موسی‌جان! رضایم به رضای خداست. یک جان ناقابل دارم، پیشکش خدا.»
کد خبر: ۵۴۸۱۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱

مادر شهید «اسماعیل برهانی» نقل می‌کند: «بعد از عملیات بیت‌المقدس دو در منطقه گوجار، خبر آوردند پسرت شهید شده، اما نیاوردنش. از آن روز بود که فهمیدم چشم انتظاری یعنی چه؟ سه ماه بعد پیکرش پیدا شد، اما نگذاشتند ببینمش. آتش حسرت جانم را سوزاند.»
کد خبر: ۵۴۸۰۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰

قسمت دوم خاطرات شهید «محمد اشتری»
پدر شهید «محمد اشتری» نقل می‌کند: «در حالی که انگشتم را روی صورت محمد گذاشته بودم، عکس را نشانش دادم. لبخندی زد و گفت: مثل ورزشکار‌ها نشسته. گفتم چرا اینطوری نشسته. گفت: زانو‌های شلوارش رو وصله زده. نمی‌خواسته شما ببینین و براش شلوار نو بخرین.»
کد خبر: ۵۴۸۰۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰

قسمت نخست خاطرات شهید «محمد اشتری»
پدر شهید «محمد اشتری» نقل می‌کند: «به نظرم پتوی محمد نورانی شده بود. با احتیاط پتو را کنار زدم. محمد که غافلگیر شده بود، سریع چراغ قوه را خاموش کرد. بلند شد و با خجالت در رختخواب نشست. با بغض گفتم: محمد! بابا، توی دعاهات ما رو هم فراموش نکن.»
کد خبر: ۵۴۷۹۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹

مادر شهید «علیرضا نهروان‏‌حیدرآبادی» نقل می‌کند: «یازده سال چشم انتظاری، جانم را به لبم رسانده بود. نمی‌دانستم زنده است یا نه. خانمی که نمی‌شناختمش، سه تا قبر را نشانم داد و با اشاره گفت: پسرت اونجاست!»
کد خبر: ۵۴۷۸۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

پدر شهید «علی بایگانی » نقل می‌کند: «یک روز گفتم: پسرم! چرا تو خیابون این‌قدر سرت رو پایین می‌گیری، اگه کسی از روبرو بیاد و آشنا باشه متوجه‌اش نمی‌شی. گفت: پدرجان! ممکنه یک نامحرم از روبرو بیاد، اون وقت چشمم به او می‌خوره.»
کد خبر: ۵۴۷۶۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

قسمت دوم خاطرات شهید «حسین باقریان»
برادر شهید «حسین باقریان» نقل می‌کند: «روی شهدا را یکی‌یکی پس می‌کردند؛ چه آرام و با شکوه خوابیده بودند. همه آشنا بودند و من قلبم داشت از جا کنده می‌شد. نفسم به شماره افتاده بود تا وقتی چشمم به سروصورت حسین افتاد، گفتم: حاجی این حسین است! حسین ما! برادرم! حاجی برادرم چرا خانه نیامده؟! چرا اینجا خوابیده؟!»
کد خبر: ۵۴۷۵۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۳

یکی از اعضای خانواده شهید «رمضان یداللهی» نقل می‌کند: «برای مخالفین انقلاب جلسه می‌گذاشت و آن‌ها را راهنمایی می‌کرد و از رژیم و کارهایش انتقاد می‌کرد. گفتم: این همه زحمت می‌کشی مگه اون‌ها حالیشونه؟ گفت: حتی اگه توی این جمع یک نفر هم به راه راست هدایت بشه برای ما کافیه. باید راه رو نشونشون داد.»
کد خبر: ۵۴۶۷۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۸

مادر شهید «ابوالفضل جعفریان» نقل می‌کند: «یک شب در اتاق نشسته بود و در حال جلد کردن کتاب قطوری بود. گفتم: این کتاب چیه؟ مال خودته گفت: آره، امروز بالاخره تونستم بخرمش. نهج البلاغه است. این کتاب رو بخونین تا روز قیامت شرمنده امام علی نشین.» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گران‌قدر دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۴۴۸۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۹

برادر شهید «علی‌اصغر کلامی» نقل می‌کند: «مادرم پرسید: توی سرخه کسی شهید شده؟ صورتم داغ شد. مادر به جان امام قسم داد. گفت: وقتی دیروز از دیدار امام برمی‌گشتم، ازم مصاحبه کردن. حرفی رو که اونجا زدم، حالا می‌گم: حاضرم هر سه پسرم در راه انقلاب شهید بشن.» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.
کد خبر: ۵۳۷۹۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۳۰

به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس در کامیاران:
نوید شاهد - تا دیروز ترس جامعه از این بود که آیا نسل آینده پیامدهای ناشی از جنگ دفاع مقدس را دریافت کرده اند یا نه؟ و ما با دیدن جوانانی همچون شهید «داریوش یوزی» و شهید «میثم محسنی‌فر» که متولد دهه 60 هستند به این حقیقت رسیدیم که نسل امروز این پیامدها را به خوبی دریافت کرده‌اند و از عهده این امر خطیر یعنی جان فشانی برای وطن بر آمده اند.
کد خبر: ۴۸۵۷۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۸