خداحافظی که بوی شهادت میداد
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «علی دوامی» یکم فروردین ،1344 در روستای گورزانگ از توابع شهرستان میناب دیده به جهان گشود. پدرش محمد، کارگر بود و مادرش هاجر نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. سوم خرداد ،1366 در ابوقریب عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او را در زادگاهش به خاک سپردند.
ایشان در دوران کودکی، بسیار فردی شاد و با نشاط بود و در برخورد با افراد، اعم از کوچک و بزرگ، بسیار خوش رفتار بود. وی از همان سنین کودکی نسبت به مسائل دینی بسیار حساس بود و نسبت به احادیث ائمه کنجکاو بود.
شهید گرامی در دبستان بهار (۲۲ بهمن کنونی) روستای گورزانگ مشغول به تحصیل شد و دوران ششساله آن زمان را به پایان رسانید. هر سال و روزی که به عمر گرامی ایشان افزوده میشد، احساس درونی او و حس کنجکاویاش نسبت به علما و شخصیت روحانی امام بیشتر میگشت و نسبت به او عشق میورزید.
وی در آغاز انقلاب، در سال ۱۳۵۷، وارد مقطع راهنمایی شد. جوانی پرشور و بسیار خوشرو و شوخ طبع بود، هیچگاه مسجد را ترک نکرد، تا آن موقع که به مقام بزرگ شهادت نائل گشت. اما هنوز سوم راهنمایی را تمام نکرده بود که ترک تحصیل کرد و به کار رانندگی پرداخت.
ایشان در خانه رفتاری بسیار مهربان داشت، تا آنجایی که زبانزد همه شده بود و همین رفتار او سبب شده بود که وی شخصیت محبوبی داشته باشد. همیشه در خانه، اهل خانه را نصیحت میفرمود. وی با اینکه جوان بود و شور و حال جوانی داشت، هیچگاه به مسائل انحرافی روی نیاورد و واجبات خویش را ترک نکرد.
وی در سال ۱۳۶۴ به صورت یک جوان داوطلب از طریق ارتش عازم جنگ شد تا دین خود را نسبت به اسلام ادا کند. اوایل سال ۱۳۶۶ بود که شهید گرامی برای آخرین دیدار خویش به مرخصی آمده بود. ولی این بار با دفعات قبلی فرق داشت. گویی به او الهام شده بود که این بار سفر آخرش است و دیگر دیداری نخواهد داشت. رفتار او خیلی تغییر کرده بود؛ همیشه از شهادت حرف میزد و همیشه از شهادت دوستان خویش صحبت میکرد.
سرانجام روز آخر مرخصی فرا رسید؛ روز خداحافظی، روزی که دیگر بعد از آن دیداری نخواهد بود و برای همیشه خانواده را ترک میگفت. عصر روز جمعه، ساعت ۳ باید حرکت میکرد و درست سر ساعت ۳ روز جمعه حرکت کرد. به هنگام رفتن، با چهرهای غمگین و چشمانی اشکبار، در حالی که کوله بار خویش را به دوش میبست، رو به مادر نموده و فرمود:
«مادر جان، حلالم کن، شاید این بار دیگر دیداری نباشد و آخرین دیدار من باشد. اما همیشه به یاد داشته باش که ما امانتهای الهی هستیم که هرگاه او اراده کند، میتواند امانت خویش را دریافت کند، پس نباید دیگر دلبستگی داشته باشیم و از مردن و شهادت ترس داشته باشیم. مادرم! اگر رفتم و برنگشتم، هیچگاه برای من اشک نریز، چرا که فرزند شما به اراده خویش به جهاد میرود و در راه دین و خدای خویش کشته میشود و این سعادت بزرگی است که نصیب هر کسی نمیشود.»
و دیگر او رفت و برنگشت؛ و به گفته خودش، سعادت بزرگی نصیبش گشت.
شهید گرامی در سال ۱۳۶۶ در منطقه ابوقریب در خوزستان، بر اثر انفجار مین به مقام شهادت نائل گردید. پیکر او به خاطر سوختگی شدید، به دلیل شناخته نشدن، ماهها به شهرستانهای بزرگ برده شده بود و سرانجام در روز پنجشنبه به میناب آورده شد، که در عصر روز پنجشنبه، که مصادف با جمعه شب بود، به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی.