از مبارزه در کوچههای انقلاب تا عملیات فتحالمبین؛ روایتی صادقانه از زخمی که هنوز تازه است
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، در میان هزاران رزمندهای که برای دفاع از وطن به میدان رفتند، برخی نه با رتبه و درجه، که با دلشان جنگیدند. اسماعیل محمدی زارع، نوجوانی که از کوچههای انقلابی مشهد راهی خط مقدم شد، امروز یکی از راویان بیادعای آن روزهای سخت و پرافتخار است. او در این گفتوگوی بلند با «نوید شاهد»، از ماجراهای تلخ و شیرین دوران انقلاب، اعزامهای بیخبر، عملیاتهای سنگین، لحظه مجروحیت و دلتنگیهای بعد از جنگ میگوید؛ با زبانی ساده اما پر از احساس و با نگاهی به گذشتهای که هنوز در جانش زنده است.
نوید شاهد: از دوران نوجوانی و روزهای انقلاب برایمان بگویید. چطور وارد جریان انقلاب شدید؟
جانباز محمدی زارع: آن روزها نوجوان بودم، حدوداً 16 ساله. همراه برادرم در مسجد مقدس زاده فعالیت میکردیم. هر شب بعد از نماز جماعت، در مسجد جمع میشدیم، اعلامیهها را پخش میکردیم. ساواک مدام دنبال ما بود. یک شب، بیخبر، هنگام بازگشت از مسجد، مأمورها به خانهمان حمله کردند. چهل، پنجاه نیروی گاردی درِ خانه را لگد میزدند و فحاشی میکردند. با کمک مادرم، از پشتبام فرار کردیم و چند روز در خانه همسایهها پنهان بودیم.
نوید شاهد: پس از انقلاب، چطور وارد جبهه شدید؟
جانباز محمدی زارع: بعد از پیروزی انقلاب، به سربازی رفتم؛ دوره آموزشی را در شیراز گذراندم، بعد منتقل شدم به پایگاه نیروی هوایی همدان. پس از پایان خدمت، در سال 1360 در شرکت آلون پت استخدام شدم. تنها چند ماه بعد، در ساعت 3:30 صبح، اطلاعیهای آمد که هرکس داوطلب است برای جبهه ثبتنام کند. بدون اینکه به مادرم بگویم، ثبتنام کردم.
نوید شاهد: واکنش مادرتان چه بود وقتی متوجه شد شما عازم جبههاید؟
جانباز محمدی زارع: شب قبل از اعزام، با مادرم صحبت کردم. پیرزن بود و تنهایش گذاشته بودم. گریه کرد، اما گفت: «اگر راهت راه درستیست، برو. شهید بشی، سرافراز میشم. قاچاقچی که نمیری.» آن شب حرفهایش تا همیشه در ذهنم ماند.
نوید شاهد: اولین اعزامتان چطور بود؟ به کجا رفتید؟
جانباز محمدی زارع: سوم محرم بود، ما را از پادگان امام حسن تهران اعزام کردند. شب عاشورا به ساوه رسیدیم، یک ساعت به خانوادهها سر زدیم، بعد رفتیم اسلامآباد. حدود ۴۰ روز در پادگان بودیم. دوره آموزش، ورزش، کلاس قرآن، و بعد اعلام شد که عملیات داریم.
نوید شاهد: اولین عملیاتتان چگونه گذشت؟
جانباز محمدی زارع: شب از اذان مغرب تا اذان صبح، ۳۰ کیلومتر پیادهروی کردیم تا به منطقه عملیاتی رسیدیم. منطقه کوهستانی بود، چادر زدیم و در دل کوه مستقر شدیم. اما متأسفانه عملیات بیبرنامه بود، فرماندهی مشخصی نداشت. گاهی ستون پنجمیها داخلمان بودند. در آن شلوغیها بسیاری از بچهها شهید شدند یا مجروح. من و چند نفر دیگر خودمان را از آن مهلکه بیرون کشیدیم.
نوید شاهد: عملیات بعدی که در آن شرکت کردید کدام بود؟
جانباز محمدی زارع: عملیات بعدی، فتحالمبین بود. منطقهای به نام «شیاکوه» یا «شیهکور». همهچیز پیادهمحور بود. در کوهستان مستقر شدیم. شب عملیات، با بچهها شوخی میکردیم، یکیشان گفت: «امشب شهید میشیم.» گفتم: «نه بابا!» اما صبح، همان رفیق کنارم شهید شد. موج حملات و خمپارهباران شدید بود.
نوید شاهد: مجروحیتتان در کدام عملیات و چگونه رخ داد؟
جانباز محمدی زارع: در همان عملیات فتحالمبین بود. یک ترکش سنگین به ناحیه لگن و پا اصابت کرد و استخوانم کامل خرد شد. افتاده بودم در دره، نه توان حرکت داشتم، نه آب، نه کمک. نارنجکی در دست داشتم، چون از اسارت میترسیدم. ساعتها در همان وضعیت ماندم تا بالأخره چند نوجوان امدادگر آمدند و کمک کردند.
نوید شاهد: شرایط انتقال به بیمارستان چطور بود؟
جانباز محمدی زارع: انتقال بسیار سخت بود. مسیر طولانی، یخبندان و عدم دسترسی به آمبولانس باعث شد ساعتها در سرمای شدید با پای شکسته روی برانکارد باشم. ابتدا به آسایشگاه جانبازان در فرودگاه منتقل شدم، بعد از چند روز انتظار، با زحمت زیاد، سوار هواپیما شدم و به تهران، بیمارستان چمران منتقل شدم.
نوید شاهد: مدت درمانتان چقدر طول کشید و وضعیت جسمیتان چگونه بود؟
جانباز محمدی زارع: نزدیک به سه ماه بستری بودم. نه میتوانستم بنشینم و نه راه بروم. حتی برای رفتن به سرویس بهداشتی، مادر پیرم باید کمکم میکرد. شبها از درد بیتاب میشدم. اما مادرم، با تمام وجود کمکم میکرد، هرچند بارها از ناراحتی بغض میکرد و گریه میافتاد.
نوید شاهد: امروز که سالها از آن دوران گذشته، چه حسی دارید؟ پیامی برای نسل امروز دارید؟
جانباز محمدی زارع: ما برای شرف، وطن، خاک، و امنیت مردممان جنگیدیم. با دست خالی و دلی پر. امروز وقتی میبینم بعضیها قدر آن فداکاریها را نمیدانند، دلم میگیرد. اما هنوز معتقدم: اگر هزار بار دیگر به دنیا بیایم، باز هم برای خاک وطنم میجنگم.