چهارشنبه, ۰۳ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۲۵
به همه گفته بود لباس سپاه، کفن من خواهد بود. اما با همه عشقی که به سپاه داشت، هرگز با لباس سپاه، بیرون از محیط کار دیده نشد و توجیهش این بود که مبادا مغرضان با مشاهده خطایی از یک پاسدار، آن را متوجه اصل سپاه کنند و این نهاد مقدس و مردمی، بدنام شود. در مدتی که مسئول پوشاک و تدارکات در سپاه بود، خودش از پوشاک مرغوب موجود در انبار استفاده نمی‌کرد و می‌گفت: ما باید از همه کمتر بگیریم. وقتی «مهندس» خطابش می کردند ناراحت می‌شد و می‌گفت: مرا فقط «پاسدار» صدا بزنید که مقدس‌تر از این برایم، چیزی نیست.

شهید «مهندس جواد فیاض مهر»؛ شهیدی که سپاه معبدش بود/

به گزارش نوید شاهد، دوم بهمن 1362 روز شهادت بزرگمردی است که با زندگی و مرگ سرخش معنای پاسداری را تفسیر و ترجمانی عاشقانه شد. شهید مهندس «جواد فیاض مهر»، مسئول تدارکات سپاه، دلیرمردی که از وقتی خود را شناخت، در مبارزه بود و در هجرت و جهاد و خدمت و هدایت، از زندان و شکنجه ساواک، تا جهادگری ساده و برق کشی برای دورافتاده ترین روستاهای کشور، از به تن کردن لباس مقدس پاسداری سپاه تا خدمت در تدارکات جبهه و جنگ و سرانجام در جبهه قصر شیرین، خمپاره دشمن، جواز وصل و ورود او شد به سراپرده لقای معشوق ازل و: «عاشقان را عشق، فرمان می‌دهد منزل به منزل»... حکایت حیات او، قصه شگرف نسلی است که ناباورانه‌ترین و عجیب‌ترین معجزات عالم انسانی را در عمر کوتاه و غریب خویش بر روی این زمین، تبدیل به واقعیت کرد. حکایت انسانهایی که گویی از آسمان آمده بودند، یکچند در این زمین، معجزه آفریدند و باز به همان خاستگاه آسمانی خود پرواز کردند و :

«ما به فلک بوده‌ایم، یار ملک بوده‌ایم/ باز همانجا رویم جمله، که آن شهر ماست...»

 

مهندس برق، مبلغ دین، زندانی ساواک

 

جواد فیاض مهر در آذر ماه سال 1335 در خانواده‌ای مذهبی در کرمانشاه به دنیا آمد. از همان کودکی با رفتن به مساجد وتکایا و شرکت در مراسم سوگواری سرور شهیدان و آشنایی با خاندان عترت و اهل بیت (ع) در مسیر تربیت مذهبی قرار گرفت.

دوران تحصیلات ابتدایی  و راهنمایی را در زادگاهش گذراند و در سال 1354 از هنرستان فنی حرفه‌ای با موفقیت، فارغ‌التحصیل شد و در همان سال در دانشسرای فنی بابل در رشته مهندسی برق پذیرفته شد.

جواد با مشاهده جو مسموم و تلاش‌های همه‌جانبه رژیم ستمشاهی در جهت اسلام‌زدایی، تمام همت خویش را در خودسازی و تربیت معنوی و روحی خود برای تاثیرگذاری و انتقال و اشاعه مفاهیم دینی و معنوی و هدایت و روشنگری جامعه، به‌کار گرفت و با شرکت در کلاس‌های ایدئولوژی و معارف اسلامی و ارتباط مستمر با روحانیت، آگاهی و بینش اسلامی خود را تعمیق و گسترش بخشید و کسب معلومات اعتقادی – اجتماعی وسیاسی را وجهه همت ساخت و با عضویت در تشکل‌های مذهبی و نشر  و پخش اعلامیه های ضد رژیم، علنا وارد مبارزات سیاسی شد. در تظاهراتی که در نیمه اول اردیبهشت سال 1357 در شهرستان بابل انجام شد، نقش فعالی داشت. به همین دلیل پس از شناسایی توسط ساواک، دستگیر و سه ماه زندانی شد.

 

مخلص، گمنام و بی‌ادعا، از عضویت در «جهاد سازندگی» تا «سپاه پاسداران»

 

در سال 58  موفق به اتمام تحصیلات خود در مقطع لیسانس شد. اما هر مدرک و عنوانی، کوچکتر از آن بود که نظر بلند او را به خود معطوف کند. از این جهت بمنظور برق رسانی به روستاهای محروم و دور افتاده و خدمت به مستضعفان و محرومان و رساندن پیام انقلاب اسلامی و مهمتر از همه اجرای امر امام (ره) به مدت 6 ماه به فعالیت افتخاری در میان جهادگران مخلص و گمنام و بی ادعای «جهاد سازندگی» پیوست. برادری از آن روزها چنین می‌گوید:

«زمانی که شهید فیاض در جهاد سازندگی بودند، گاهی به جامعه اسلامی دانش‌آموزان می آمدند. در یکی از این روزها با هم برخوردی داشتیم؛ ایشان گفت: در جهاد، نیاز به نیروی متخصص بخصوص برق احساس می شود  و امام فرموده‌اند که روستاها را باید آباد کرد. ما هم اگر بتوانیم گوشه ای از این کار بزرگ را بگیریم، خدمتی به اسلام و مسلمین کرده‌ایم. محل کار ما، اطراف روستای کرد نشین «روانسر» از توابع کرمانشاه بود با مردمی مستضعف چه از جهت فکری و چه از جهت مالی. به خانه های روستاییان که می‌رفتیم، برادر فیاض با برخوردهایش در سایه رعایت موازین و آداب اسلامی، تمام افراد را تحت تاثیر قرار می‌داد و حتی برخوردهای او تاثیر بسیار بیشتر و بهتری داشت تا خود برق‌رسانی!...»

 

در سال 1359 با اوج گیری تحرکات حزب بعث علیه انقلاب اسلامی و ایران، جذب سپاه شد و با وجود موقعیت تحصیلی و تخصصی و امکانات فراوان شغلی، پاسداری را به عنوان یک وظیفه و مسئولیت شرعی پذیرفت و همواره شکرگزار این انتخاب بود. او به دلیل ایمان و اخلاص خود و تقید کامل به احکام الهی و ضوابط شرعی و همچنین تخصص و دانش مدیریتی کافی، یکی از بهترین و زبده‌ترین اعضای سپاه شد و موقعیتی ممتاز و شاخص پیدا کرد.

با همه همرزمانش رفتاری بسیار پرعطوفت و مهربانانه داشت و سلوک و برخوردش بلحاظ اخلاقی زبانزد خاص و عام بود. مطیع و مرید محض ولایت و به خصوص عاشق خالص امام خمینی (ره) بود. آنچنان به دنیا بی‌علاقه بود که گویی از دنیا بریده است و برای حضور در صحنه‌های خطر در دفاع از اسلام و کشورش، کوچکترین تردیدی به خود راه نمی‌داد از آنجا که توان علمی و کاری بالایی داشت، مسئولین، اجازه حضور در جبهه را به او نمی‌دادند و او بارها از طرق مختلف، اعتراض و نارضایتی خود را از این مساله نشان داده بود.

در رابطه با بیت المال و اموال سپاه، با حساسیت زیادی برخورد می‌کرد و اعتقادش بر این بود که در اسلام، قبول مسئولیت، با مزیت و منفعت مادی توام نیست و قبول مسئولیت در حکومت اسلامی بر اساس تقوا و فضیلت است، بدون آنکه مزایا و مواهب مادی در‌پی داشته باشد.

 

مهریه عروس: یک جلد «صحیفه سجادیه»!

 

جواد فیاض مهر، در سال 58 و در سن 23 سالگی ازدواج کرد. مراسم عقد ازدواج در نهایت سادگی و با حضور اعضای اصلی دو خانواده انجام شد و مهریه عروسی: یک جلد کتاب صحیفه سجادیه بود.

اخلاقمداری، تواضع و فروتنی، مهربانی و صدق و صفا و خلوص او همه را در همان اولین برخوردها مجذوب خود می‌کرد. همه او را به‌عنوان الگوی واقعی اخلاق و نجابت و پاکی در رفتار می‌دیدند. در رعایت احکام دینی بسیار مقید و مصمم بود. مطالعه او بخصوص مطالعات دینی و مذهبی، ترک نمی‌شد. اهل تهجد و شب زنده داری و تعبد و تداوم در عبادت بود. از ریا وخودنمایی، بشدت بیزار بود و در برابر مشکلات و شدائد، بسیار صبور و در اداره امور خانه، پابپای همسر خود، رفیق و همراه بود.

 

هیچوقت با لباس سپاه، بیرون از محل ماموریت و خدمت، دیده نشد!

 

شهید در نامه‌ای به تاریخ 29/3/1361  از منطقه « تنک کورک» می‌نویسد: « بخاطر زندگیم خدا را شکر کردم و به خاطر این نعمت که در سپاه هستم، هرچند برای خدمت، کم سعادت هستم ولی خدا مرا جزو سپاهیان و پاسداران قرار دهد.»

او پاسداری را مقدس تر از هر عنوان، و ارزش آن را، والاتر از ارزش‌های ناشی از مدرک می دانست. بنا بر نقل یکی از برادران، یکبار لیستی از طرف کارگزینی آمده بود که می بایستی میزان تحصیلات و سایر مشخصات در آن نوشته می‌شد . یکی از برادران از شهید جواد سوال کرد: شما مهندسی دارید ؟ و این شهید عزیز بسیار ناراحت شد که چرا متوجه شده که او فلان مدرک را دارد! با اینکه توان دنبال اسم و عنوان و مقام رفتن را داشت اما می‌خواست فقط یک پاسدار بماند و به تکلیف خود عمل کند.

با همه عشق و باوری که به سپاه و لباسش داشت و آن را مقدس می‌دانست، هرگز با لباس سپاه، در خارج از محیط کار دیده نشد و استدلالش این بود که شاید مغرضین و افراد ناآگاه، با مشاهده خطایی از یک سپاهی، آن را متوجه کل سپاه کنند.

 

این حق شما نیست!

 

از برادران همکارش در سپاه نقل شده است: «زمانیکه شهید جواد، در قسمت تدارکات سپاه، مسئولیت داشت و مشغول خدمت بود، زیاد بودند کسانی که جهت دریافت وسایل تدارکات مراجعه می‌کردند و او تشخیص می‌داد که حق گرفتن آن وسایل را ندارند به آنها خیلی صریح و رک می‌گفت: این حق شما نیست!

کسانی بودند که قانع نمی‌شدند و اصرار می‌کردند و جواد برای اینکه مراجعان با ناراحتی از اتاق بیرون نروند تا آنها می‌گفتند ، ما باید چکار کنیم؟ می‌گفت: صلوات! و آنقدر صلوات می‌فرستاد تا طرف با خوشرویی از اتاق بیرون می‌رفت و بعد خودش متوجه می‌شد که حق گرفتن آن وسایل را نداشته.

در طی مدتی که مسئول پوشاک و پشتیبانی در سپاه بود، خود از پوشاک مرغوب موجود در انبار استفاده نمی‌کرد و می‌گفت: ما باید از همه کمتر و ساده‌ترینش را بگیریم.  

در رابطه با وسایل سپاه هم، همینگونه برخورد می‌کرد و هرگز کار سپاه را محدود به اوقات مقرر و تعیین شده نمی‌دانست. چه بسیار شبها که جهت انجام کارهای سپاه تا دیر وقت مشغول کار بود و به خانه نمی‌آمد.

در کارش بسیار جدی و موفق و با پشتکار و شکیبا بود. نظمی که به بایگانی داد هنوز هم آثارش باقی است. خیلی ناراحت بود که مسئولان اجازه رفتن او را به جبهه نمی‌دادند. اما در پشت جبهه که بود، حداقل به اندازه یک رزمنده ایثارگر و پرتلاش، زحمت می‌کشید و در انجام کار هم، ساعات اداری نمی‌شناخت.

در واحد تدارکات هم که بود، کارها را به سرعت انجام می‌داد و از کاغذبازی و سرگردانی افراد جلوگیری می‌کرد.

با اعتقاد به کار پشت جبهه علاقه بسیاری به حضور در جبهه داشت. با آنچنان علاقه و شوقی از معنویت حاکم بر فضای جبهه سخن می گفت که یقین داشتیم روح بیقرار او تنها در آن فضای ملکوتی آرامش می‌گیرد.  

همواره برای کمک‌رسانی و یا اعزام به جبهه، داوطلب و پیش‌قدم بود و مدام در تلاش بود تا رضایت مسئولین را جهت رفتن به جبهه کسب کند.

 

لباس سپاه، کفن من خواهد شد!

 

بارها گفته بود: «من تدارکاتی نیستم، می‌خواهم به جبهه بروم» و در بسیاری از موارد با مراجعه به فرماندهی، برادران مسئول، مانع از رفتن او می‌شدند. یک لحظه از فکر سرنوشت اسلام ، انقلاب و جنگ، بیرون نمی‌رفت. چه بسا ماهها، در جبهه حضور مستمر داشت اما کمتر کسی می‌دانست. می‌گفت: «لباس سپاه، کفن من خواهد بود.»

 در اوائل سال 60، مدت هشت ماه در جبهه سرپل ذهاب و پادگان ابوذر بود. طی این مدت، همیشه از کمترین زمان جهت دیدار با خانواده و رسیدگی به کارهای خصوصی استفاده می‌کرد و هیچگاه انجام کاری را بر رفتن به جبهه مقدم نمی‌دانست. از سپاه به‌عنوان بازوی ولایت فقیه نام می‌برد و با مسائل، برخوردی تعبدی و تکلیفی داشت. خود را مقید به اطاعت از مسئولان سپاه به عنوان اطاعت از ولایت می‌دانست. رسالت اصلی سپاه را پاسداری از مرزهای اعتقادی می‌دانست و در همین خصوص، با آموزشهای عقیدتی، سیاسی در سپاه به‌عنوان ضرورت برخورد می‌کرد و مشوق همه برای شرکت و حضور جدی و مستمر در آن بود.

 

خدا به داد خانه آخرتمان برسد!

 

یکی از همسایگان شهید، چنین نقل کرده است: «سال 1362 بود و مشغول ساختن خانه بودیم. چند روزی مرخصی گرفته بودم. آن زمان در گیلانغرب بودیم. روزگار سختی بود. همه چیز صفی بود. صبح زودی بود که برای خرید لوازم آسفالت ساختمان به در مغازه مورد نظر رفتم. در آنجا دیدم شهید مهندس جواد فیاض مهر هم ایستاده است. به نظرم تیر ماه بود. ساعت شش صبح تا حدود ساعت یازده صبر کردیم تا موفق شدیم خریدمان را انجام بدهیم وچون همسایه بودیم با هم به محله برگشتیم. موقع برگشتن به من گفت ببین این ساختن ساختمان دنیای ماست این همه سخت و مشکل است. خدا به داد منزلگاه آخرتمان برسد. او هنوز ساختمانش تکمیل نشده بود و برای یک روز هم در خانه مسکونی خود زندگی نکرد که به شهادت رسید و آسمان، منزلگاهش شد.»

 

آسمانی‌تر از‌آن بود که در خاک بماند...

 

شهید جواد فیاض مهر، این انسان والایی که چشمه فیاض معرفت و محبت بود و جانش روشنای معنی مهر، پس از سال‌ها حضور مداوم و موثر در جبهه ها سرانجام در تاریخ دوم بهمن 1362 در قصرشیرین، صبح هنگام، وقتی که برای سرکشی به وضعیت مخابراتی خط مقدم، در حال عزیمت بود، مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به مقام والای شهادت، نایل آمد. او به آرزوی خویش رسید و لباس سپاه، جامه مقدس خدمت و رزم و عبادت، کفن سرخش شد و در جوار معبودش آرام گرفت.  

 

عاشقانه‌ترین وصیتنامه

 

فرازهایی از وصیتنامه این شهید را در ختم سخن می‌آوریم. وصیتنامه ای که سراسر، عشق به شهادت است و سرشار از روح عاشقانه‌ی ناب شهید به همسر و همراه زندگی اوست که خود می‌گوید جز به او، هیچ دلبستگی به هیچ چیز این دنیا نداشته است:

«خداوندا؛ فتح الفتوح که همانا ایمان و عشق به الله و شهادت فی سبیل‌الله و ولی عصر (ارواحناه فداه) می‌باشد، نصیب ما گردان و از گناهان ما در گذر و تا مرا نبخشی از این دنیا نبر

 خداوندا؛ امام خمینی را نصرت بیشتر عطا کن و وجود عزیزش را تا انقلاب مهدی (عج) نگهدار

خداوندا؛ علمای ربانی ( آیت الله مشکینی، آیت الله خامنه‌ای، مهدوی کنی ، صدوقی و...) را حفظ فرما

خداوندا ما را جزء سپاهیان و حزب خودت و از اولیاء خود قرار ده

از همه طلب مغفرت می‌کنم و از خداوند می‌خواهم که صبر به مادرم بدهد و توجه بیشتری بکند که این دنیا یک امتحان است و خداوند همه ما را یاری دهد که از این امتحان، موفق بیرون بیائیم

خداوندا خودت همسرم را حفظ کن او معنی توکل را به من فهماند روسفید از آزمایشهایت بگردان

خداوندا همسرم را به دست خودت سپردم: و توکلت علی‌الله

همسرم! من از تو راضی بودم و اگر بهشت، نصیبم شد فقط تو را و یاد تو را می‌خواهم

همسرم! خدا از همه چیز بالاتر است و من به هیچ چیز در دنیا دلبستگی به‌جز تو نداشته‌ام

خداوندا؛ شهادت را که فخر اولیاء تو می‌باشد، نصیبم کن...»

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده