دكتر چمران خلاقيت او را مي ستود ...
دوشنبه, ۰۱ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۵۸
دكتر چمران از همه گروه هايي كه به صورت داوطلب در جبهه بودند حمايت كرد و تشويقشان مي كرد. خودش هم با چنين گروهي در كنار مقام معظم رهبري، به اهواز رفت و ستاد جنگ هاي نامنظم را پايه نهاد. دكتر چمران به طور كلي ارتباط سازماني و ارگانيكي با شهيد هاشمي نداشت. ستاد جنگ هاي نامنظم تشكيلات كاملا سازمان يافته اي در اهواز داشت و ما اصلا كسي را به عنوان معاون نداشتيم.
من چندين بار به جبهه رفتم و در هتل كاروانسرا و سپس در آبادان و صحنه مقاومت و روزهاي نخستين دفاع مقدس با ايشان آشنا شدم. قبل از جنگ از شهيد هاشمي شناخت نداشتم و تصور مي كنم شهيد چمران هم همين طور بود. اين تصاويري هم كه از شهيد دكتر چمران و ايشان منتشر شده، مربوط به حضور دكتر چمران در خطوط مقدم جبهه شهيد سيد مجتبي هاشمي است. بعداً كه شهيد چمران به اهواز بازگشت ، در باره كانال هايي كه آنها تا زير پاي دشمن كنده بودند و از آنجا حتي صداي عراقي ها را هم مي شنيدند، صحبت و از حماسه آفريني هاي آن گروه و خود سيد مجتبي هاشمي تعريف كرد. بسيار از اين اقدام شهيد و عملكرد آن گروه، خوشحال بود، البته مشكلاتي را هم مطرح مي كرد.
اهميت گروه فدائيان اسلام از بعد استراتژيك چه بود؟
من نمي خواهم روي گروه ها تاكيد كنم، بلكه تاكيد من بر شخصيت هايي است كه فرماندهي اين گروه ها را به عهده داشتند. اين نيروها، داوطلب بودند و لذا مثل نيروهاي يك گردان ارتش، آموزش ديده و با سلاح ها و قوانين نظامي آشنا نبودند و بنابراين هر فرماندهي مي توانست به ميزان توانايي هاي خودش از اين نيروها استفاده كند. هيچ يك از افراد اين گروه هاي چريكي، آموزش ديده، جنگ ديده و سازمان يافته نبودند و سازمان و تشكيلات خاصي نداشتند و فرماندهان اين گروه ها نقش ويژه اي داشتند. مثلا در آبادان گروه ديگري به نام گردان تانك 14 معصوم با 14 تانك كه از آغاز جنگ تا شكست حصر آبادان ايستاد و مقاومت كرد، توسط شهيد اقارب پرست تشكيل شده بود؛ بنابراين او با اينكه يك نظامي بود، اما 14 تانك او و گردان او يك سازمان نظامي و در سلسله مراتب نبود، بلكه سازماني داوطلب بود كه او فرماندهيش را بر عهده گرفته بود. در اين مورد هم اين فقط او بود كه چنين كاري كرد؛ شايد اگر افسر زرهي ديگري بود، چنين كاري نمي كرد. او با چند نيروي نظامي كه چند تا استوار و گروهبان متخصص تانك بودند، اين گردان را درست كرده بود و اسمش را هم گذاشته بود گردان 14 معصوم، بنابراين در اينجا نقش شخصيت ها مطرح مي شود. در آنجا هم محور، شخصيت شهيد سيد مجتبي هاشمي بود كه گروه را جمع كرده بود. اعضاي گروهش ممكن بود هر فرد و داوطلب ديگري هم باشند و با علاقه مندي در جبهه هاي جنگ مقاومت بكنند، ولي اين محوريت فرمانده بود كه آنها را سازمان داده و جمع كرده بود و به آن صورت و در آن شرايط خطرناك در آنجا مقاومت مي كرد.
با اين توصيف، اين سئوال مطرح مي شود كه شهيد سيد مجتبي هاشمي چه ويژگي هاي شخصيتي داشت كه چنين نقشي را ايفا كرد ؟
برداشت من اين است كه ايشان جاذبه خاصي داشت و مي توانست جوانان را جذب كند. همچنين از قدرت سازماندهي و ساماندهي نيروها و افراد و از روحيه شهادت طلبي و مقاومت در برابر دشمن برخوردار بود. روحيه اش اين طور بود كه بايد به هر طريق و هر شكلي در مقابل دشمن ايستاد و بدون اينكه نظامي باشد و يا دستگاه و سازماني از او حمايت كند، صرفا به خاطر وظيفه شرعي و مكتبي و ميهني از تهران بلند شد و با عده اي از داوطلبان، چه از گروه فدائيان اسلام و چه ديگر داوطلبان كه از طريق فدائيان اسلام به ايشان نپيوسته بودند، به آبادان رفت و ايستاد و مقاومت كرد. در اين مسير آنچه از همه مهم تر است، ايمان، اعتقاد و شهادت طلبي بود كه او را به اين مسير كشاند و سبب شد عده اي گرد او جمع شوند.
اشاره كرديد كه وقتي شهيد چمران به اهواز بازگشتند، در باره نحوه فرماندهي شهيد هاشمي نكاتي را گفتند. در اين خصوص بيشتر توضيح دهيد.
شهيد دكتر چمران به آبادان و بعد هم ماهشهر رفت و به طور كلي يك ديدار از جبهه آبادان و پشت جبهه خرمشهر داشت. همچنين جلسه اي با برخي از فرماندهان در ماهشهر و ديداري با مردم داشت و به اهواز بازگشت. در اين مسير 4، 5 نفر هم بيشتر او را همراهي نمي كردند. شهيد ناصر فرج الله ، آقاي جاهد و آقاي شاه بيگ كه راننده نخست وزيري بود و در اين سفر هم راننده اتوموبيل بود. فكر مي كنم خانم فاطمه نواب صفوي هم حضور داشت.
از جمله بازديدهاي شهيد چمران، خط در اختيار سيد مجتبي هاشمي و يارانش بود. ايشان نزديك به اين مضامين را در باره آنها صحبت كرد كه اين بچه ها با شجاعت تمام و با خلاقيت و ابتكار، كارهاي عجيب و دلهره آوري انجام داده بودند، از جمله اينكه كانال هايي را كنده و تا زير پاي دشمن رفته بودند، به طوري كه حتي صداي صحبت آنها را مي توانستند بشنوند و آنها را تحت مراقبت شديد داشتند و با امكانات كم و نيروهاي داوطلب مردمي كه در آنجا مستقر كرده بودند، از خطوطشان دفاع مي كردند. شهيد چمران در كنار آنها از جبهه هاي مختلف ديگر هم بازديد كرده بود و احساس تقدير و رضايت از آنها داشت. در ديدارهايي كه من هم داشتم، تقريبا همين خصيصه ها را در ايشان ديدم.
آيا شهيد سيد مجتبي هاشمي از شهيد دكتر چمران حكمي براي جنگ نامنظم گرفته بودند؟ اينكه برخي ايشان را معاون شهيد چمران مي دانند صحيح است يا نه؟
دكتر چمران از همه گروه هايي كه به صورت داوطلب در جبهه بودند حمايت كرد و تشويقشان مي كرد. خودش هم با چنين گروهي در كنار مقام معظم رهبري، به اهواز رفت و ستاد جنگ هاي نامنظم را پايه نهاد. دكتر چمران به طور كلي ارتباط سازماني و ارگانيكي با شهيد هاشمي نداشت. ستاد جنگ هاي نامنظم تشكيلات كاملا سازمان يافته اي در اهواز داشت و ما اصلا كسي را به عنوان معاون نداشتيم. شهيد دكتر چمران فرمانده ستاد جنگ هاي نامنظم بود. آنها يك رييس ستاد داشتند كه تا مدت ها امير سرلشگر محمد سليمي بود كه تا سه روز بعد از عمليات هويزه، يعني حدود بيست دي ماه كه مجروح و مجبور شد به بيمارستان و بعد به تهران برگردد، اين مسئوليت را داشت. البته آن موقع درجه سرهنگي داشت . بعد هم كه آقاي سليمي رفت، من بدون حكم، مسئوليت او را ادامه دادم و بعد از شهادت دكتر هم به همين صورت ادامه پيدا كرد. شهيد چمران هم البته از امام اجازه گرفته بود كه به جبهه برود. بنده هم خدمت امام و مقام معظم رهبري گزارش ستاد را مي دادم. ما در ستاد جنگ هاي نامنظم چهار ركن داشتيم كه هركدام يك رييس داشت و معاون نداشت. براي فرماندهان مناطق هم عموما روساي اين اركان حكم مي زدند. مثلا ركن 4 حكم فرمانده عمليات يك منطقه عملياتي در جنگ، ركن 2 حكم مسئولين اطلاعات، ركن 3 حكم مسئولين تداركات و ركن 1 هم حكم مسئولين كارهاي تشكيلاتي را صادر مي كردند. به خاطر اينكه اهواز بمباران بود، نيروها را يكجا متمركز نمي كرديم، بلكه آنها را در مدارسي كه در اختيارمان بود تقسيم مي كرديم و از آنجا به جبهه مي رفتند. آنها هم از ركن يك حكم مي گرفتند. بنابراين دكتر چمران براي كسي حكم نمي زد و معاوني هم نداشت.
پس فعاليت شهيد هاشمي ذيل ستاد جنگ هاي نامنظم دكتر چمران نبود؟
نه، او خود جنگ هاي چريكي مستقلي از دكتر چمران داشت. همان طور كه در غرب كشور هم گروه جنگ هاي نامنظم مردمي وجود داشت و مستقل فعاليت مي كردند و برخي از آنها هم به شهادت رسيدند؛ مثل شهيد سعيد گلاب بخش معروف به محسن چريك كه جوان بسيار ورزيده اي بود و عده اي را به غرب كشور برده بود و به همين شكل كار مي كرد. يكي ديگر رفته بود ايلام و ايشان هم رفته بود منطقه آبادان.
اينها با شهيد چمران ارتباط رسمي و ارگانيك نداشتند؛ اما شهيد چمران به اين افراد خيلي علاقه مند بود. اصلا بچه هاي چريك خودساخته را بي اندازه دوست داشت. آنها را در بغل مي فشرد و مي بوسيد. بر عكس برخي كه دلسردي ايجاد مي كردند، آنها را تشويق مي كرد، چون مي دانست چه بايد بكند. جنگ در آغاز با چنين تفكرهايي اداره شد.
يك پارادوكس در كارنامه اين گروه به چشم مي خورد. از يك سو نيروهاي آموزش نديده بودند، از سوي ديگر شما از دستاوردهايي توسط گروه شهيد هاشمي نام برديد كه دكتر چمران را به وجد آورده بود. اين چگونه ممكن است؟
البته ممكن است عده اي از آنها سربازي رفته بودند و يا آموزش هاي فشرده اي ديده بودند. مثلا خود ما يك آموزش فشرده به نيروهايمان مي داديم و يك هفته نيز آنها را به خطوط عقب تر مي آورديم تا آمادگي پيدا كنند، اما به طور كلي دفاع مقدس ما خلاقيت را به ارمغان آورد. نياز ما به مقاومت سبب شد كه ذهن هاي خلاق و پرنشاط ايراني، ابتكار به خرج بدهند . برادراني هم كه در سپاه بودند، آموزش ديده نبودند. مثلا آقاي شمخاني كه فرمانده سپاه اهواز بود، آن موقع دانشجو بود. حتي برادر عزيزمان سردار جعفري كه فرمانده كل سپاه هستند، دانشجوي معماري بودند كه به سوسنگرد آمده بودند و ازخلاقيت هاي ذهني خودشان استفاده كرده بودند و در سوسنگرد فرمانده سپاه سوسنگرد شدند و مقابل عراقي ها مقاومت كردند و در اين مسير و در طول زمان تجربه هاي فراواني آموختند تا رسيدند به جايي كه فرمانده لشگر و ... شدند. البته در اين فواصل دروه هاي تكميلي علمي را نيز ديدند، اما در روزهاي اول همه اين طور بودند و كسي به آن صورت آموزش نديده بود. شما از بسياري از فرماندهان شنيده ايد كه وقتي براي مسائل اطلاعاتي مي رفتند، هنوز فرق توپخانه خودكششي و تانك را نمي دانستند. هر دو بدنه و لوله داشتند. بايد برايشان توضيح مي دادند كه چه تفاوت هايي هست تا بتوانند درست شناسايي كنند، بنابراين اكثر نيروها آموزش ديده نبودند، ولي در همين مدت كوتاه توانستند تجربه بيندوزند. از ايمان و اعتقاد و خلاقيت و هوش و ذكاوت هم برخوردار بودند و لذا توانستند در مدت خيلي كوتاهي كارهاي بسيار تحسين برانگيزي را به انجام برسانند. شما مي بينيد كه ما افراد زير 30 سال در سپاه داشتيم كه فرمانده لشگر شدند. اصلا مگر فرمانده كل سپاه پاسداران چند سالش بود؟ بنابراين نداشتن زمان و نياز مبرم و هوش و خلاقيت سبب مي شد كه افراد به سرعت آن مراتب را طي كنند.
البته بودن در كنار برادران ارتشي و استفاده از علم آنها هم قاعدتا يكي از اين منابع بود. همه اين نقشه هاي عملياتي و كالك و ... را نظامي ها بلد بودند. ارتشي ها ارائه مي دادند و نيروهاي داوطلب ياد مي گرفتند.
از بازديدهايتان از خط فدائيان خاطره اي در ذهن داريد؟
الآن خاطره خاصي در ذهنم نيست. چند بار از هتل كاروانسرا بازديد كرده و در مسير نيز بچه هاي فدائيان را ديده بودم. در خود آبادان و جاهايي كه مستقر بودند، عموما با مشكلات و سختي ها و كمبودها و ... آنها مواجه مي شديم و تا آنجا كه مي توانستيم دلداري و روحيه مي داديم و مواردي را كه مي توانست روحيه قوي آنها را بيشتر تقويت كند، مطرح مي كرديم.
همان طور كه گفتم آن موقع نيروهاي مردمي و داوطلب و حتي خود سپاه سعي مي كردند در كنار نيروهاي نظامي باشند و آنها را تقويت كنند. نيروهاي نظامي به اين تقويت نياز داشتند. ديدن مردم كه بدون هيچگونه چشمداشتي، همه هستي و جان خود را در طبق اخلاص گذاشته و براي دفاع آمده بودند، انگيزه بيشتري به نيروهاي مردمي مي داد تا بتوانند تلاش كنند. مثلا حفظ خط بهمنشير توسط نيروهاي فدائيان اسلام، به اتفاق امير كهتري فرمانده توپخانه، به صورت مشترك انجام شد. امير كهتري انگيزه بالايي داشت و با شجاعت تمام ايستاده بود و دفاع مي كرد. آمدن اين نيروها در كنار او خيلي موثر بود، علي الخصوص كه همه قسمت هاي ارتش هم از كمبود نيرو رنج مي برد. دوره سربازي را يك سال كرده بودند و كارهاي ديگري را هم انجام داده بودند كه به توطئه بودن يا نبودنش كاري ندارم، اما سبب شده بود پادگان ها همه دچار كمبود نيرو شوند. در آن روزها تصويب كرده بودند هركسي به شهر خودش برود. مثلاً يك نفر كه افسر زرهي خوزستان بود و شهرش قوچان بود، به شهر خود رفته بود كه واحد زرهي نداشت و تانك لشگر 92 بدون خدمه مانده بود. 60، 70 تا از نفربرهاي زرهي پي. ام. پي .وان كرمانشاه خراب شده بود و كار نمي كرد. البته يك عده از نيروهاي مكانيك مردمي به كمك نيروهاي متخصص آمدند و آنها را تعمير كردند.
درهمين موقع هم ارتش صدام حمله كرد. در چنين شرايطي حضور نيروهاي مردمي خيلي موثر بود. تيپ 2 لشگر 92 زرهي از دزفول به اهواز آمده بود تا به آبادان برود. قرار شد اين تيپ بيايد سوسنگرد تا همراه با نيروهاي مردمي شهيد چمران، سوسنگرد را آزاد كنند و بعد به ماهشهر بروند. تانك هاي اينها به جاي 120 عدد، چهل و چند تا بود. فرمانده آنها هم سرهنگ جوادي بود. تيپ 3 نيز كه در جاده سوسنگرد مستقر بود، در يكي از گردان هايش افسر بسيار رزمنده و شجاعي بود به نام سرگرد فردوسي كه مي آمد و از شهيد چمران خواهش مي كرد كه تعدادي از نيروهاي داوطلب را بگيرد و به گردانش ببرد تا در كنار سربازان بجنگند تا هم به نيروهايش روحيه بدهند و هم كمبود نيرويش را جبران كنند. اين نيروها در كنار نيروهاي ارتشي، هم از آنها مي آموختند و كمبودهاي همديگر را جبران مي كردند و هم تقويت روحي يكديگر بودند. اين بسيار كار ارزنده اي بود و هرجا اين نيروهاي مردمي و نيروهاي نظامي هماهنگ مي شدند، مي توانستند كارآيي خود را ارتقا دهند و تجربه بسيار خوبي هم بود.
كمي بعد از شهادت شهيد دكتر چمران، گروه هاي چريكي جمع شدند. گويا شهيد هاشمي بر تداوم اين نوع جنگ اصرار داشتند. آيا شهادت شهيد چمران بر اين امر موثر بود؟
شهادت شهيد دكتر چمران در 31 خردادماه 1360 بود. تا حدود مهرماه اگر اشتباه نكنم، من هم با مقام معظم رهبري كه ايشان هم از پايه گذاران جنگ هاي نامنظم بودند، در ارتباط بودم و ستاد جنگ هاي نامنظم را در كنار دوستان جلو مي برديم. بعد دعوتي شد و به شوراي عالي دفاع رفتم و مشورت كردند و تصميمي گرفته شد. اين جلسه البته يك بار در زمان حضور شهيد رجايي كه ايشان تازه به رياست جمهوري انتخاب شده بودند، تشكيل شد و در همان جلسه هم به ايشان تبريك گفتيم. جلسه دوم بعد از شهادت شهيد رجائي و به هنگام رياست جمهوري مقام معظم رهبري تشكيل شد. در آن موقع گفتند كه بسيج قانونش تصويب شده و قرار بر اين است كه همه نيروهاي چريكي و داوطلب كه به طور نامنظم به جبهه آمده اند، سامان داده شوند و در يك سازمان به نام بسيج جمع شوند تا بهتر توان هدايت و مديريتشان كرد.
اين بعد از شهادت دكتر چمران بود و در زمان حيات ايشان چنين بحثي مطرح نبود، چون شرايط به قدري حاد بود كه هنوز نمي شد چنين مسائلي را مطرح كرد، ولي بعد از شكست حصر آبادان كه نيروهاي نظامي قدري خود را بازيافتند، در آبان ماه يا دي ماه تصويب تشكيل بسيج از مجلس گذشت، بنا براين شوراي عالي دفاع اين تصميم را گرفت كه همه اين گروه ها را در بسيج ادغام كند. لذا از پاييز همان سال به تدريج ستاد ما كه بعد از شهادت دكتر چمران به نام ستاد دكتر چمران شناخته مي شد، در بسيج ادغام شد و با تمام امكاناتش تبديل به يكي از واحدهاي نظامي بسيج منطقه خوزستان شد. در آبادان هم قرار شد فدائيان اسلام و سيد مجتبي هاشمي در اختيار بسيج قرار بگيرند كه گمان مي كنم ايشان نيروهايش را در اختيار بسيج قرار داد و خود ايشان هم در همان مواقع با يك جيپ رنجرور به ستاد جنگ هاي نامنظم آمدند و سلاح هايي را آوردند. حتي يك دراگون هم كه سلاح ضد تانك است در ميان آنها بود. آمده بودند كه با ستاد جنگ هاي نامنظم در اهواز همكاري بكنند. به ايشان گفتم كه شرايط اين گونه است و خود اين ستاد هم قرار است با بسيج هماهنگ شود و الان ديگر جاي اينكه چنين تشكيلاتي شكل بگيرد، نيست. ايشان سلاح و مهمات را در اختيار ما گذاشتند. ما يك انبار اسلحه دقيق و حساب شده و منظم داشتيم كه اگر يك سلاح هم مي آمد يا مي رفت، ثبت و ضبط مي شد و حتي سنگر زيرزميني براي حفظ آنها داشتيم كه اگر بمباران شد، مهماتمان از بين نرود. تجربه اي در لشگر 92 داشتيم كه بمباران شد و همه سلاح هايشان از بين رفت و بعد از آن ما يك انبار بتوني زيرزميني در شمال اهواز به نام زرگان ساختيم كه انبار مهمات ما بود. ايشان اسلحه ها را به آنجا تحويل داد و خودش به تهران بازگشت.
به نظر شما ترور ايشان نزديك به 3 سال و نيم پس از پايان فرماندهيش بر جنگ هاي نامنظم و در حالي كه از ترورهاي منافقين نيز به شدت كاسته شده بود، چه علتي داشت؟
قاعدتا آنها از هر كسي كه در انقلاب به عنوان يك نيروي محرك و تلاشگر و معتقد كار مي كرد، كينه به دل مي گرفتند. به خصوص وقتي كه به دامن صدام پناه بردند، ديگر رسما دشمن نيروهاي رزمنده ما محسوب مي شدند. من احساس مي كنم براي اينكه بر ديگران تاثير بگذارند، كساني را كه در جبهه حضور داشته و جنگيده بودند، مي كشتند تا جنگ رواني براي مردم ايجاد كنند تا به جبهه ها نپيوندند. حتما شنيده ايد، كساني كه در جبهه ها يا حتي يك مورد در اصفهان هواپيماهاي عراقي را زده بودند، پس از مدتي ترور شدند. اينها دستوري و حساب شده بود تا چنين ضربه اي بزنند. ديگر برايشان امروز او مهم نبود كه چه مي كند. او سمبل فردي بود كه مبارزه و مقاومت و دفاع كرده و در برابر صداميان جنگيده و در روزهاي وانفسا و خطرناكي كه كسي نبود، بخشي از آبادان را حفاظت كرده و با غيرت و حميت و شجاعت خود يادگارهايي را بر جاي گذاشته بود. او سمبل و نمونه بود و طبيعتا بايد او را مي زدند تا به خيال خود در ديگران وحشت و رعب ايجاد كنند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره43
نظر شما