ساختار و عناصر داستان كوتاه
دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۰۹

ساختار و عناصر داستان كوتاه
هر داستاني براي شكل گيري خود از « ساختار» و « عناصري» تشكيل مي شود كه با هنرمندي و خلاقيت داستان نويس به صورت يك داستان كامل، ظهور و نمود مي يابد و داستان نويس با كمك اين عناصر به آفرينش پيكره ي داستان مي پردازد. نويسنده با نوشتن يك داستان خوب و پرمحتوا پيام و هدفي سازنده را به خواننده منتقل و القا مي كند. خواننده نيز با علاقه ي فراوان از خواندن داستان كوتاه لذت فراوان مي برد چرا كه با آدم ها، مكان ها، شخصيت ها و حوادث مختلفي سروكار دارد كه برايش آشنا هستند.
داستان كوتاه از عناصر مختلفي تشكيل شده است كه عبارتند از:
1- طرح ( Plot)
طرح در داستان را مي توان چنين بيان كرد:
« طرح داستان نوعي قاب بندي و نقش مايه اي است، دربرگيرنده ي وقايع و رويدادهاي پياپي كه قانون علت و معلولي در آن مستتر باشد. طرح، چارچوب داستان را شكل مي دهد و ساختار كنش ها و حوادث داستاني را براساس نظم وبه كمك شخصيت هايي مي ريزد.»
« طرح بيان ترتيب و توالي حوادث برحسب رابطه ي عليت است. يعني منطق هر داستاني بر ترتيب علت و معلول حوادث و وقايع است.»
اي. ام. فورستر در تعريف طرح و تفاوت آن با داستان مي نويسد:« واژه ي پيرنگ در داستان به معني روايت حوادث داستان با تأكيد بر رابطه ي عليت مي باشد.
" سلطان مرد و سپس ملكه مرد" اين داستان است . اما" سلطان مرد و بعد از چندي ملكه از فرط اندوه در گذشت" طرح است.»
« در داستان ، كه از نزديك طرح با ساير عناصر داستاني به وجود مي آيد، روابط علي به نحوه ي غيرمستقيم نشان داده مي شود. داستان نويس كاردان طرح را در كل اندام داستان حل و محو مي كند و به خواننده فرصت نمي دهد كه خطوط آن را، يعني روابط علي بين رويدادهاي داستان را، به چشم ببيند و بشنود.طرح خوب و استادانه طرحي است كه هم از انسجام برخوردار باشد، هم از تداوم، و هم به اوج و به نتيجه برسد.»« طرح، چارچوب داستان و رشته اي از وقايع به هم وابسته است.»
2- موضوع
موضوع- سوژه- داستان، بايد جالب، گيرا و جذاب باشد و با تجربه ها، نيازها، علايق و ساير توانايي ها و قدرت درك و فهم مخاطب، متناسب باشد، به طوري كه براي خواننده، طبيعي، قابل قبول، منطقي و معقول بوده و بتواند پاسخگوي نيازهاي خوانندگان و پرسش هاي آنان و محرك و مشوق تخيل و كنجكاوي خوانندگان به سوي هدفي متعالي و مثبت باشد.
«موضوع مناسب براي تبديل شدن به داستان، اگر هيچ خصوصيت بارزي نداشته باشد، حداقل بايد داراي نكته اي باشد كه آن را از موضوع هاي معمولي و تكراري متمايز كند.»
« موضوع هر داستاني مفهومي است كه داستان درباره ي آن نوشته مي شود. در داستان كوتاه، موضوع به لحاظ ساختاري مانند پيكري است كه اندام هاي داستان به آن مربوط اند و رويدادهاي داستان مستقيم يا غيرمستقيم بايد به نحوي به آن مربوط باشند.»« موضوع در حقيقت بذر اوليه اي است كه در زمين ذهن داستان نويس كاشته مي شود، و داستان براساس همين بذر اوليـه است كه رشد مي كند و شكل مي گيرد . و موضوع " كل فضاي داستان" را دربر مي گيرد. بدون آن كه نظر نويسنده را در مورد آن مسأله خاص مطرح كند.»
3- درون مايه
در اصطلاح ادبيات، « درون مايه و مضمون» را چنين مي توان برشمرد:
« فكراصلي و مسلط در هر اثري است؛ خط يا رشته اي كه درخلال اثر كشيده مي شود و موقعيت هاي داستان را به هم پيوند مي دهد و جهت فكري و ادراكي نويسنده اش را نشان مي دهد.»« جان مايه يا درون مايه در داستان،" جهت گيري و ديدگاه نويسنده " را نسبت به محيط پيرامون خود نمايان مي سازد. در حقيقت جهان بيني، ديدگاه و تجربيات شخصي نويسنده است كه درون مايه ي اثر را به وجود مي آورد.»
« درون مايه ي داستان كه گاه از آن به فكر اصلي يا مضمون ويا پيام داستان تعبير مي شود ديدگاه و جهت گيري نويسنده است نسبت به موضوع داستان. درون مايه برآيند معنوي داستان است و از اين رو در پرورش و پرداخت آن، همه ي عناصر داستاني به نحوه ي دخالت دارند. در واقع درون مايه ي داستان، ثمره ي " نظمي دقيق ميان عناصر داستاني" است. ازاين نظم به " وحدت هنري" تعبير مي شود.»
جوزف شبيلي، درون مايه را چنين تعريف كرده است: « درون مايه عبارت است از موضوع مقاله- داستان- عمل يا حركت اساسي – زيربنايي- يا موضوع كلي كه داستان تصويري از آن است.»« فكر اصلي هر داستاني را درون مايه آن داستان مي گويند. درون مايه هر داستان " نكته ي مهمي را درباره ي انسان و زندگي او" بيان مي كند.»
4- شخصيت و شخصيت پردازي
عبداالحسين بقال لاله در كتاب « تبيين جايگاه داستان در ادبيات نمايشي» براي تعريف شخصيت» چنين مي نويسد:
« شخصيت، سازمان پويايي- زنده- جنبه هاي ادراكي، انفعالي، ارادي و بدني- شكل بدن و اعمال حياتي بدن- فرد آدمي است.»
« منظور از شخصيت، افراد و اشخاص و يا قهرمانان داستان اند كه به خاطر اهميتي كه در ساختار و آفرينش داستان دارند از ارزش هنري فراواني برخوردار مي باشند به طوري كه هر يك از افراد و اشخاص داستاني شبه شخصي است تقليد شده از اجتماع كه بينش جهاني نويسنده بدان فرديت و تشخص مي بخشد.»« در ادبيات، شخصيت، فرد ساخته شده اي است كه مانند اشخاص حقيقي از ويژگي هايي برخوردار است و با اين ويژگي ها در داستان و نمايش ظاهر مي شود.»
« يك داستان نويس براي آن كه شخصيت هاي داستانش را خوب به خواننده بشناساند، بايد او را نسبت به خصوصيات ظاهري و اخلاقي شخصيت هاي داستانش- تا حدي كه به كار داستان مي آيد- آگاه سازد. اين عمل را شخصيت پردازي مي گويند.»
« خلق شخصيت هاي داستان كه نويسنده هر يك را با خصوصيات اخلاقي و روحي معيني در دنياي داستان و نمايش نامه مي آفريند شخصيت پردازي مي گويند و انگيزه ي رفتار و گفتار اشخاص ساخته شده همه از خصوصيات خلقي و رواني آن ها مايه مي گيرد.»
به طوركلي هر نويسنده اي در شخصيت پردازي، بايد هميشه با شخصيت هاي داستانش باشد و با آن ها زندگي كند و به آن ها انس و علاقه داشته باشد و احساس ها، خاطره ها، خوبي ها، بدي ها، زشتي ها، زيبايي ها و تـداعي ها ذهني را از زبان شخصيت هاي داستاني بيان كند. يعني داستان خود را به كمك شخصيت هاي داستاني در قالب رفتار و گفتارهايشان پيش ببرد.درفصل شخصيت و شخصيت پردازي درباره ي شخصيت و اهميت آن در ادبيات داستاني بحث كلي تر خواهد شد.
5- زاويه ي ديد
سيما داد در كتاب « فرهنگ اصطلاحات ادبي» مي آورد:« زاويه در لغت به معني محل و گوشه است و زاويه ي ديد يعني محل يا دريچه ي ديدن. در اصطلاح داستان، زاويه ي ديد به موقعيتي گفته مي شود كه نويسنده نسبت به روايت داستان اتخاذ مي كند و دريچه اي است كه پيش روي خواننده مي گشايد تا او از آن دريچه و مجراي بخصوص، حوادث داستان را ببيند وبخواند.»
« زوايه ي ديد نمايش دهنده ي شيوه اي است كه نويسنده به وسيله ي آن مصالح و مواد داستان خود را به خواننده ارايه مي كند و در واقع رابطه ي نويسنده را با داستان نشان مي دهد.»« منظور از ديدگاه يا زاويه ي ديد در داستان، " فرم و شيوه ي روايت داستان" است توسط نويسنده. به عبارت ديگر ديدگاه، روش نويسنده است در گفتن داستان. هر شيوه ي روايت مانند دريچه اي است براي ارايه ي اطلاعات داستان به خواننده.»
« زاويه ي ديد، " كانون توجه احساس " است كه از آن جا كنش داستان را مي پروانيد. زاويه ي ديدهاي عيني، صرفاً حقايق را به طور غيراحساساتي و بدون رفتن به ذهن هيچ يك از شخصيت هاي داستاني، گزارش مي كنند و چون داستان كوتاه مستلزم احساسات نيرومندي است، پس با زاويه ي ديد ذهني نوشته مي شود.»
« شريف آكتاش، زاويه ي ديد را با اين جملات تعريف مي كند:« سلسله حوادث موجود در متن ادبي و عناصري از قبيل زمان، مكان و شخصيت كه در به وجود آمدن اين سلسله حوادث مؤثرند.
از طرف چه كسي انجام مي گيرد يا ادراك مي شود؟ وازطرف چه كسي براي چه كسي نقل مي شود؟ آيا پاسخ اين سؤالات تعريفي براي زاويه ي ديد نمي توان محسوب بشود؟»
تعريف ديگر « زاويه ي ديد» چنين است:
« زاويه ي ديد عبارت است از " ديد بصري به شخصيت، حادثه، زمان و مكان موجود" در رمان و داستان كوتاه.»
پس « زاويه ي ديد»، يعني« روايت داستان از نگاه ها و زاويه ي ديدهاي مختلف» و به عبارتي يعني داستان از زبان چه كسي روايت مي شود يعني همان « عامل نقل يا روايت يا داستان » است.« معمول ترين شيوه هاي روايت، استفاده از اول شخص (من) و سوم شخص (او) است.
در روايت اول شخص، خود نويسنده يكي از افراد داستان است و گاهي خود قهرمان اصلي است، اما در روايت سوم شخص، نويسنده بيرون از داستان قرار دارد و اعمال قهرمانان را گزارش مي دهد.»
« زاويه ي ديد در قصه يا داستان، شيوه ي ارايه مواد و مصالح به خواننده و چگونگي نقل روايت يا توصيفات است. به بيان ديگر، پاسخ به پرسش هايي مانند اين كه « راوي كيست؟» يا« داستان از نگاه و منظر چه كسي بازگو مي شود؟» نشان دهنده ي « زاويه ي ديد» هستند.»
6- پيرنگ
با مراجعه به كتاب « فرهنگ اصطلاحات نقد ادبي» نوشته ي « بهرام مقدادي » مي توان گفت:
« پيرنگ عبارت است از نقشه، طرح يا الگوي رخدادها دريك نمايش، شعر يا قصه، به بيان ديگر، پيرنگ، " توالي حوادث يا رخدادهاي يك داستان" است. در پيوستار فضا/ زمان، پيرنگ
پرسش هاي پي درپي خواننده در سه زمان مطرح مي شود:
چرا آن اتفاق رخ داد؟
چرا اين اتفاق مي افتد؟
پس از اين چه اتفاقي روي خواد داد و چرا؟»
اي.ام . فورستر دركتاب « جنبه هاي رمان» به توصيف ساده و مفيد پيرنگ پرداخته است. او مي گويد:
« ما داستان را روايتي مي دانيم كه درآن حوادث و رخدادها برحسب ترتيب و توالي زماني مرتب شده اند. پيرنگ نيز نقل حوادث و روايت رخدادهاست با تكيه بر موجبيت و روابط علت و معلول.»
ارسطو نيز تعريف صريحي براي « پيرنگ» داده است و مي گويد:
« پيرنگ، " تنظيم كننده ي حوادث" ، و تقليد از " عمل" است. منظور از تنظيم كننده ي حوادث توالي طبيعي حوادث است نه ترتيبي كه ممكن است نويسنده به سليقه و ذوق خود با پس و پيش كردن حوادث به داستان بدهد. " تقليد از عمل" بايد آغاز و ميانه و پاياني داشته باشد.»
سيما داد درتوضيح « پيرنگ» مي نويسد:« واژه ي پيرنگ از هنر نقاشي به وام گرفته شده است و به معناي طرحي است كه نقاشان برروي كاغذ مي كشند و بعد آن را كامل مي كنند يا طرح ساختماني است كه معماران مي كشند و از روي آن ساختمان را بنا مي كنند، واژه ي پيرنگ در داستان ، به معناي " روايت حوادث داستان با تأكيد بر رابطه ي عليت" مي باشد.»دكتر بهرام مقدادي در كتاب « فرهنگ اصطلاحات نقد ادبي» در تعريف پيرنگ مي گويد:« پيرنگ به معني مرتب كردن كنش هاست. كنش معمولاً محصول جدال و كشمكش است. اين " جدال" ممكن است ميان " افراد" باشد ( انسان در مقابل انسان)-؛ يا جدال با " قواي بيروني" باشد، مانند جدال طبيعت، جامعه، يا سرنوشت- ( انسان در مقابل محيط)؛ يا جدال انسان با " چيزي در درون خودش" باشد- ( انسان در مقابل خود)؛ شخصيت محوري اين جدال را " قهرمان داستان"، و قواي مخالف او را " ضد قهرمان " مي نامند.»
« پيرنگ، يكي از مهم ترين اجزاي ساختمان نمايشي ( دراماتيك) يك داستان ات و به گفته ي آرنولدبنت:
« يك پيرنگ خوب، همه چيز يك داستان است.»
يا به گفته ي سامرست موام:
« پيرنگ به منزله ي خطي است كه به توجه خواننده، سمت مي دهد. ودر داستان سرايي، اين، شايد مهم ترين نكته باشد. زيرا با سمت دادن به همين توجه است كه نويسنده، خواننده را صفحه به صفحه با خود مي كشاند، و حالت مورد نظر را دراو ايجاد مي كند.»
7- صحنه
« صحنه، ظرف زماني و مكاني وقوع عمل داستاني است. هر داستان درجايي و در محدوده اي از زمان اتفاق مي افتد. اين موقعيت زماني و مكاني وقوع حوادث داستان، صحنه ي داستان از تشكيل مي دهد. ظرف زمان مي تواند در برگيرنده ي دوره ي تاريخي معيني باشد. تعبير مفهومي مكان در صحنه ي داستان تا حدي شبيه مفهوم " ميزانسن" است در هنر نمايش.»
سيما داد در تعريف « صحنه» مي گويد:
« در اصطلاح داستان نويسي، صحنه عبارت است از موقعيت مكاني و زماني كه عمل داستان در آن تحقق مي يابد. براي مثال، صحنه ي رمان " چشم هايش" از" بزرگ علوي" درايران پيش از سال 1320 شمسي است و وقايع دراين ظرف زماني و مكاني رخ مي دهد.»
ابراهيم يونسي در « هنر داستان نويسي» مي گويد:
« صحنه ي داستان، محلي است كه آكسيون داستان در آن واقع مي شود؛ به عبارت ديگر، زمينه اي است كه اشخاص داستان نقش خود را بر آن بازي مي كنند.»
« صحنه، يك كنش مرتبط و متوالي است، به انضمام توصيف مستتر درآن و مصالح زمينه، و بايد همان گونه به نظر خواننده برسد، كه انگار خود او مشغول مشاهده و شنيدن آن صحنه بوده است.»« اليزابت بوئن» مي نويسد:
هيچ اتفاقي در" ناكجا آباد" رخ نمي دهد. محل اتفاق ، رنگ و جلايي به حادثه مي دهد. " سه عنصر اصلي داستان كوتاه" را: " شخصيت"، "حادثه" و " صحنه" دانسته اند. درداستان بلند و رمان نيز، صحنه پيوسته يكي ازعناصر اصلي به شمار مي آيد؛ چرا كه شخصيت در مكان عمل مي كند و همان گونه كه " بوئن" مي نويسد: هيچ اتفاقي در " ناكجاآباد" رخ نمي دهد؛ يعني نماياندن مكان داستاني به شخصيت و حادثه هويت مي بخشد.»
« پس، « صحنه ي داستان، شامل زمان و مكان حوادث داستان است» و يكي از مقوله هاي بسيار مهم داستاني بوده و مخرج مشترك ساير عناصر داستاني، چون، طرح، ساختار، شخصيت پردازي، موضوع و كنش داستان مي باشد.
به قول جمز بي هال:
« آن كس كه نتواند صحنه اي را بنويسد، قادر به نوشتن داستان نيز نخواهد بود.»
خلاصه اين كه « صحنه » يكي از عناصر اصلي داستان است. بدين لحاظ آن ها قالب هاي كوچك تر هنري هستند كه « روايي بوده و درجهت پيشبرد و پرداخت بهتر داستان» به كار گرفته مي شوند.
8- گفت و گو
در كتاب « واژه نامه ي هنر داستان نويسي» در توضيح اين موضوع آمده است:
« گفت و گو، به معناي مكالمه و صحبت كردن با هم و مبادله ي افكار و عقايد است كه درداستان منظوم، داستان، نمايش نامه و ... به كار مي رود. به عبارت ديگر،" صحبتي كه درميان شخصيت ها يا به طور گسترده تر، آزادانه در ذهن شخصيت واحدي در هر اثر ادبي صورت مي گيرد"، گفت و گو ناميده مي شود. گفت و گو نيز يكي از عناصر مهم داستان است؛ پيرنگ را گسترش مي دهد و درون مايه را معرفي مي كند و عمل داستاني را به پيش مي برد.»
گفت و گو همان گونه كه « سيما داد» مي نويسد:
« گفتار شخصيت هاست كه ممكن است ميان اشخاص داستان رد و بدل شود يا در ذهن شخصيت واحدي تحقق ياد(تك گويي).
گفت و گو همسنگ توصيف است و سبب مي شود طرح داستان (پيرنگ) گسترش يابد، يا درون مايه نشان داده شود و يا به معرفي شخصيت ها بپردازد تا تا عمل داستاني پيش برود.»
«لئونارد بيشاپ» درمورد « كاربردهاي گفت و گو» مي گويد:
« براي اين كه خواننده روابط شخصيت ها را به نحوي واقعي احساس كند، شخصيت ها بايد با هم صحبت كنند. هنگامي كه نويسنده از گفت و گو استفاده مي كند، روابط شخصيت ها با هم رسماً آغاز مي شود. نويسنده با به كارگيري گفت و گو كاري مي كند تا روابط اشخاص با هم شروع شود، تعميق پيدا كند، تصديق يا مجدداً تصديق شود، تداوم پيدا كند يا تمام شود.»
« گفت و گو كاركردهاي مختلفي را در « آثارنمايشي و داستاني» ايفا مي كند:
« 1- اطلاعاتي در مورد شخصيت ها، مكان ها و موقعيت ها مي دهد.
2- فضاسازي هاي مختلف براي زمان و مكان مي كند.
3- زمينه ساز درگيري هاي حسي و فيزيكي است.
4- عامل اصلي فعال و انفعالات است.»
9- لحن
جمال ميرصادقي دركتاب « عناصر داستان» مي نويسد:
« لحن، " طرز برخورد" نويسنده نسبت به اثر است، به طوري كه خواننده آن را حدس بزند، درست مثل لحن صداي گوينده اي كه ممكن است طرز برخورد او را با موضوع و مخاطبش نشان بدهد؛ مثلاً تحقيرآميز، نشاط آور، يا موقرانه، رسمي يا صميمي باشد، همان طور كه لحن نويسنده هم طرز برخورد اوست.»
دكتر سيروس شميسا در توضيح « لحن»، مي نويسد:
« لحن ايجاد فضا در كلام است. شخصيت ها در زبان خود،را بيان مي كنند و به خواننده مي شناسانند. ازاين رو لحن، مفهومي نزديك به سبك دارد.
شخصيت ها را از طريق لحن آنان مي شناسيم و با آنان رابطه ايجاد مي كنيم. البته گاهي يك شخصيت واحد ممكن است لحن هاي مختلفي داشته باشد. به هرحال، لحن، " نقطه نظر و ديد نويسنده نسبت به موضوع داستان" است. لحن مي تواند، رسمي، غيررسمي، صميمانه، مؤدبانه، جدي، طنزدار ... باشد و ازاين رو لحن با تأثيرگذاري داستان، رابطه دارد.»
« آن چه كه در داستان از آن به عنوان لحن نام برده مي شود تا حدي شبيه همان مفهومي است كه به گفتار عادي نسبت داده مي شود: حالت بيان كه ناشي از تلقي نويسنده- گوينده- است از موضوع. واقعه اي واحد از نگاه ناظران مختلف به گونه هاي متفاوتي كه مبتني بر برداشت آن هاست و مي تواند گفته شود. وقتي مردي همسرش را طلاق مي دهد اين واقعه مي تواند از نگاه راويان گوناگون به شيوه هاي طعنه آميز، طنز آلود، تحقيرآميز و يا دلسوزانه روايت شود. به هركدام ازاين روايات لحن گفته مي شود.»« لحن در داستان همانند لحن كلام در گفتار است . لحن " احساس نويسنده" را به داستان و خواننده منتقل مي كند. لحن بيش از هر چيز ديگري در داستان حال و هواي داستان را تعيين
مي كند، احساسي كه " موجب انسجام داستان" مي شود.»
از نظر ادگار آلن پو، كه خود از پيشروان داستان هاي علمي- تخيلي بود، اين تأثير غالب – لحن- همه چيز داستان بود. او نوشته است كه:
« دركل اثر هيچ كلمه اي نبايد نوشته شود كه ميل مستقيم يا غيرمستقيم به طرح از پيش تعيين شده نداشته باشد. هر داستاني لحن متمايز خود را دارد كه از نزديك عناصر يكسان و همگرا- تصاوير شخصيت ها، سرعت عمل، جزييات زمينه، انتخاب زاويـه ي ديد و بالاتر از همه سبك- به دست
مي آيد.»ناصر ايراني در توضيح و تعريف « لحن»، مي گويد:
« عنصري كه به گوينده امكان مي دهد كه معاني متعدد را از يك جمله ي واحد، بدون پس و پيش كردن كلمه اي از آن، اخذ كند، لحن ناميده مي شود. بخش عمده اي از تأثير لحن ما به خاطر صداي ماست. " اثرهنري منثور" محروم است از صداي زنده. با اين همه، عنصر لحن نقش تعيين كننده اي در آن دارد. نقش لحن، در داستان را مي توان مشابه نقشي دانست كه " نورپردازي" در" تئاتر" دارد و " موسيقي" متن در "سينما".
10- فضا
سيما داد در توضيح « فضا» در داستان مي نويسد:
« واژه ي فرنگي " اتمسفر" از علم هواشناسي به وام گرفته شده است و در اصطلاح ادبيات و هنر به " تأثيرات اثر ادبي يا هنري" عطف مي شود. در ادبيات " فضا" و" رنگ" با حالت مسلط مجموعه اي كه از " صحنه" ، " توصيف" و گفت و گو تشكيل مي شود، سروكار دارد و علاوه بر جزييات جسماني و رواني آن مجموعه، تأثير مفروض بر خواننده را هم دربر مي گيرد. به تعبير ديگر، فضا و رنگ، هوايي است كه خواننده به محض ورود به دنياي مخلوق اثر ادبي استنشاق مي كند.
به عنوان مثال فضاي تيره و ترسناك و پرتنش پرده ي اول " مكبث" از" شكسپير" به عنوان نمونه اي از فضاي شوم است كه از همان آغاز به خاطر حضور سه جادوگر، چنين فضايي را نشان مي دهد.»
سيروس شميسا در تعريف « فضا» مي نويسد:
« فضا- جو- فضاي ذهني داستان است كه نويسنده آن را به وجود مي آورد. در صحنه ي تئاتر مثلاً، جو را با گذاشتن دكور و تنظيم نور به وجود مي آورند و در داستان با عبارات و توصيفات. در جو و فضا، توصيفات برخلاف زمينه، بيشتر جنبه ي دروني و ذهني دارد و از اين رو فضا از زمينه ي داستان قوي تر و حساس تر و مؤثرتر است. فضا مي تواند شاد يا غمگينانه باشد. " شكسپير" فضاي ترسناك آغاز "هملت" را با گفت و گوي موجز نگهباناني كه متوجه حضور روح شده اند به وجود آورده است.»
« مفهوم فضا در داستان به روح مسلط و حاكم بر داستان اشارت دارد. درحالي كه لحن به گونه اي آگاهانه محصول تلقي نويسنده است از موضوع و رويدادهاي داستان، كه در نحوه ي گويش روايت نمود پيدا مي كند. فضا سايه اي است كه داستان در اثر تركيب عناصرش بر ذهن خواننده مي افكند. اين سايه، در بافت و جوهر، يك دست و بدون تغيير است. در واقع ساير كنش هاي داستان در نسبتي طبيعي با اين فضا به كار گرفته مي شوند. فضاي داستان به تبع درون مايه داستان مي تواند سرد و بي روح، پر اميد و يا اضطراب آور باشد.
فضاسازي در داستان از عناصري است كه به دشواري به چنگ نويسنده مي آيد. و خلق فضا- مثل اصل داستان نويسي- آموختني نيست و تجربه اي است شهودي كه نويسنده در فرآيند توليد هنري اش آن را مي آفريند.»
11- زبان
مصطفي مستور درمورد « زبان» در داستان معتقد است:
« زبان، شيوه ي سخن گفتن نويسنده است در داستان. اين شيوه مي تواند از سوي راوي و يا خود نويسنده اختيار شود.عناصري كه به زبان هويت مي دهند طيف گسترده اي را تشكيل مي دهند كه دريك سوي آن قواعد دستوري يا صرف و نحو زبان قرار دارد، در ميانه ي آن آرايه هاي زباني نظير: استعاره، تمثيل، تشبيه، نماد، اسطوره، كنايه، قياس، اطناب و ايجاز و در انتهاي ديگر آن كاركردهايي نظير: طنز، توصيف و گفت و گو.
وقتي كه گفته مي شود " زبان داستان نمادين. استعاري ، موجز، توصيفي، كنايي، طنزآلود و يا محاوره اي است" اشاره به " يكي از عناصر مسلط زبان بر روايت" است.»زبان براي نويسنده ، وسيله ي بيان درونيات و ذهنيات است. آن چه به خيال و تصورهاي نويسنده شكل و جنبه ي عيني و ملموس مي بخشد و به انديشه ها و ذهنيات او صورت مادي و حقيقي مي دهد زبان است . زبان در داستان از اهميت فراواني برخوردار است تاجايي كه وجودش بخشي از داستان را تشكيل مي دهد و به عنوان عنصري اساسي و ارتباطي به حساب مي آيد. نويسنده قادراست به كمك آن با آگاهي و آشنايي به فرهنگ گذشته و حال، بهترين كلمات و عبارات را دربهترين موقعيت در داستانش بنشاند. زبان بايد بيان كننده ي عواطف و روابط حساس انساني باشد و نويسنده هم بايد با شناخت و آگاهي از آهنگ و ظرفيت تاريخي و عاطفي و ذات يك كلمه به نحو صحيح در به كارگيري آن ها در پيشبرد نثر داستاني استفاده كند.
12- زمان
داريوش عابدي در ارايه ي تعريف « زمان و كاركردهاي آن در داستان» مي نويسد:
« در داستان هم، زمان وجود دارد. هر داستاني از لحظه ي مشخصي شروع مي شود و پس از طي زماني كه ممكن است يك دقيقه، يك ساعت، يك روز و يا ... باشد، به پايان مي رسد. هيچ داستاني بدون زمان نمي تواند وجود داشته باشد؛ فقط مدت زمان در داستان هاي مختلف فرق مي كند. گاهي ممكن است حوادث داستان در يك دقيقه روي دهد، و گاهي هم در يك ساعت، و يا يك روز، يا يك سال و يا... ولي در هر صورت، خواننده در هنگام خواندن داستان متوجه حضور زمان در داستان مي شود. پس نمي توان داستاني نوشت كه درآن زمان وجود نداشته باشد.»
پس، هر حادثه اي در داستان در زماني خاص اتفاق مي افتد و در هر زماني، شرايط خاصي وجود دارد كه متناسب با آن بايد اعمال، رفتار و گفتار شخصيت هاي داستاني را تنظيم كرد. نويسنده در هر داستان مقدار معيني از زندگي شخصيت اصلي يا اشخاص ديگر را به صورت زمان واقعي داستان، بين مي كند كه اين زمان داستاني، مي تواند دو ساعت، دو روز، سه هفته، يك ماه، دو سال و ... يا حتي دوران كودكي تا پيري شخصيت يا اشخاص داستان را دربر گيرد.
زمان به نويسنده كمك مي كند تا طول زمان واقعي و دقيق حوادث و وقايع داستان را كه براي اشخاص داستاني پيش مي آيد، مشخص كند. به عبارتي، زمان در داستان مي تواند بسياري از واقعيت هاي نامشخص زندگي گذشته و كنوني را بيان نمايد، كه با زندگي و روزگار ما منطبق تر و صورت پذير باشد.
13- مكان
عبدالحسين بقال لاله براي روشن شدن ظرفيت و تبيين « مكان» در داستان چنين مي نويسد:
« مكان، فضاي عيني وقوع داستان يا اثر نمايشي است كه هويتي معين پيدا مي كند. " زمينه" در داستان و آثار نمايشي، پذيرش شخصيت و تناسب او با محيط را تسهيل مي كند. بي مكاني عارضه اي است كه نشان از پنهان كاري نويسنده دارد تا از آزار و اذيت عوامل محدود كننده در امان باشد. " بي مكاني در اثر نشانه ي ايستايي جامعه است". هر داستان در ظرفي مكاني اتفاق مي افتد كه نمي توان آن را ناديده گرفت. برخي از مكان ها عمومي اند؛ مثل قبرستان، جاده، گذر و ... برخي از مكان ها خاص اند؛ مثل كوه المپ، معبد دلفي، تخت جمشيد و ... مكان هاي عمومي مي توانند ظرفيت جهان شمول نگري را پذيرا باشند.»
نويسنده وقتي كه مكاني را وصف مي كند بايد خواننده را با خود به آن جا ببرد و تصويري روشن و قانع كننده از آن مكان را در پيش روي خواننده قرار دهد. و نويسنده بايد در توصيف مكان داستاني، از محيط خود دور نشود و اشخاص داستان را در محيط هاي آشنا به حركت وا دارد تا باعث ناكامي خود و گمراهي خوانندگان نشود.
« براي ولتي- نويسنده ي آمريكايي- مكان نه تنها منبع الهام، كه منبع معلومات است. او مي گويد:
« چيزهاي مهم را مكان به من مي گويد ومرا هدايت مي كند و در خطي مستقيم پيش مي برد؛ زيرا مكان، توضيح دهنده و محدودكننده ي كارهاي من است . به من كمك مي كند تا بشناسم، به جا بياورم و توضيح بدهم. همه ي كارهاي لازم را مكان برايم انجام مي دهد و مرا حفظ مي كند؛ زيرا نمي شود داستاني نوشت كه در " ناكجاآباد" اتفاق مي افتد . يا در هر صورت، من نمي توانم بنويسم، نمي توانم چيزي انتزاعي بنويسم . من به چيزهاي انتزاعي علاقه اي ندارم.»
ولتي سپس در توضيح نقش مكان در يكي از داستان هايش به نام « جايي براي تو نيست عزيزم»
مي نويسد كه:
« درحقيقت، اين داستان را مكان نوشته است.»
ولتي گرچه فقط يك بار دلتاي رودخانه ي « مي سي سي پي»- محل وقوع داستان – را ديده، اما به خاطر تأثير شگرفي كه از آن ديدار پذيرفته، چنين فضايي ساخته است. ولتي معتقد است، آثار خوب نويسندگان براساس مكان هايي به وجود آمده اند كه نويسنده آن ها را شناخته است.
جان آپدايك شاعر و داستان نويس آمريكايي مي گويد:
« گرچه به جنوب شرقي " پنسيلوانيا"، علاقه مند است، اما به اين دليل محل وقوع حوادث داستاني اش آن جاست كه مي داند حوادث در آن جا چگونه اتفاق مي افتد؛ چون آن جا را مي شناسد و با امكانات اساسي مكان آشناست. پس به راحتي در ذهن نويسنده مجسم مي شود.»
گوستا و فلوبر، براي اين كه منظره اي را دقيق توصيف كند، تمام روز را در ايواني مي نشست و با شيشه هاي رنگي گوناگون به زمين، جاده ها و درختان نگاه مي كرد تا ببيند شكل آن ها در هر ساعت چه تغييري مي كند و يادداشت هايي بردارد.
ناصر ايراني، از جمله داستان نويسان ايراني است كه مكان هاي متفاوتي را در داستان هايش توصيف كرده است. او نيز معتقد است كه رمان نويس بايد محل وقوع حوادث داستاني اش را ببيند. ايراني مي گويد:
« براي اين كه داستان هاي " عروج" و " راه بي كناره" را بنويسم، بايد به جبهه مي رفتم، آن فضاها را حس مي كردم و آن مكان ها را مي ديدم كه همين كار را نيز كردم. نويسنده بايد مكان حوادث داستاني اش را ببيند. اگر شما مي خواستيد فضاي جبهه را توصيف كنيد، بايد به آن جا مي رفتيد، و گرنه توصيف هاي تان واقع نما نمي شد.»
14- حادثه
در تعريف « حادثه» در داستان با اشاره به منابع مراجعه شده مي توان نظرات ذيل را مورد نظر قرار داد:
« حادثه از برخورد دست كم دو چيز يا دو نيرو يا اتحاد دو چيز و دو نيرو با هم به وجود مي آيد، حادثه از اجزاي تركيب كننده ي پيرنگ است و براي آشكار كردن خصوصيت هاي شخصيت، پيرنگ را به پيش مي برد.»سيروس شميسا در تعريف « حادثه» مي گويد:
« جدال منجر به حادثه مي شود. براي اين كه بتوان به چـرايي و انگيزه ي حادثه ها جواب داد بايد به جدال ها برگشت، زيرا دريك داستان سطح بالا، هيچ حادثه اي تصادفي و اتفاقي نيست، بلكه مسبوق و مبتني بر جدالي است . گاهي يك حادثه مي تواند تمامي يك داستان را تشكيل دهد.»
پس در داستان كوتاه، حادثه بايد به دنبال حادثه ي ديگر بيايد و اين حوادث همه بر عنصري كه همان انتظار باشد در حركت خواهند بود و انتظار نيز با كمك حوادث داستاني به اوج داستاني منتهي خواهد شد. نويسنده نيز از طريق حوادث بهتر مي تواند شخصيت هاي داستان را معرفي كند.
« سيروس پرهام، خلق حوادث داستاني را درآثار رئاليستي خارج از اراده ي نويسنده مي داند. او مي گويد:
« آدم هايي كه نويسندگان بزرگ رئاليست آفريده اند. همين كه بر صحنه ي كتاب پا مي گذارند، زندگي مستقلي كه از دايره ي اراده ي نويسنده بيرون است، شروع مي كنند. آمدن و رفتن شان، رنج ها و شادي هايشان و سخن كوتاه، سرنوشت ايشان به اراده ي نويسنده تعيين نمي شود، بلكه همه " ناشي از تأثيرات متقابل ميان خصوصيات روحي آنان و شرايط محيطي" است كه نويسنده، ايشان را درآن جاي داده است. قهرمانان " بـالزاك" داراي سرنوشتي كه او مي خواهد، نيستند؛ سرنوشت آنان نتيجه ي نحوه ي برخوردشان با حوادث واقعي و زاييده ي تضادهاي دروني اجتماعي است.
چنان كه معروف است، " تولستوي" هنگام نوشتن رمان هاي خود نمي دانست كه در صفحات بعد چه روي خواهد داد و " بالزاك" گاهي بر مرگ قهرمان خود مي گريست؛ به عبارت ديگر، مرگ قهرمانان بالزاك، نه فقط براي نويسنده غير منتظره بود، بلكه دلخواه او هم نبود.»ابراهيم حسن بيگي مي گويد:
« مردم ايران در بيست ساله ي پس از انقلاب به اندازه ي دويست سال متوالي حوادث گوناگون را تجربه كرده اند. دو حادثه ي بسيار بزرگ، يعني وقوع " انقلاب اسلامي" و " هشت سال دفاع مقدس" عمري ده ساله داشته اند، اما دراين ده سال، حوادث بنيه اي صد ساله دارند؛ لذا اين دوحادثه- كه في نفسه حوادثي جهان شمول نيز هستند- براي نويسندگان ايراني، دست مايه هاي خوبي براي نوشتن بوده است. هرچند بيشتر نويسندگان ما هنوز پي به عظمت اين حوادث نبرده اند؛ اما درآينده اي نه چندان دور كه فضاي ايران از حب و بغض هاي سياسي پاك شود و نويسندگان ما از مدار سياست هاي روز خلاصي يابند، نويسندگان جواني پا به عرصه ي داستان نويسي خواهند گذاشت كه انقلاب و جنگ را آن گونه كه بايد خواهند نوشت.»
محمود دولت آبادي نويسنده ي بزرگ معاصر، جان مايه ي بسياري از حوادث داستانش را از محيط پيرامونش گرفته است. وقتي از او سؤال مي شود چگونه در « جاي خالي سلوچ» يك باره عباس پير مي شود. آيا چنين چيزي را ديده ايد يا شنيده ايد؛ او پاسخ مي دهد:
« چنين چيزي، هم تجربه شده و هم مايه ي افسانه اي بسيار خيال انگيز دارد. اين كه مي گويم هم تجربه و هم شنيده شده، مبناي روان شناسي دارد. در همين جنگ تحميلي، قوم و خويشي داشتيم كه به جنگ رفت. وقتي برگشت، ناگهان تمام موهايش سفيد شده بود. در روان شناسي هم داريم كه بر اثر ترس و اندوه شديد، رنگ مو سفيد مي شود. گويا آن شبي كه مجلس را به توپ مي بندند. موهاي " علامه دهخدا" سفيد مي شود و ازنظر افسانه اي، اين تحول ناگهاني در بيشتر نقاط ولايت ما ، يك روايت عام است.»
حادثه، در داستان كوتاه عاملي است بسيار مهم كه وجودش براي طرح داستان گسترش آن ، ضروري است و باعث مي شود تا خواننده به خواندن داستان ادامه دهد. نويسنده نيز براي خلق حادثه، معمولاً شخصيت يا شخصيت هايي را كه با مشكل و درگيري روبه رو هستند با قدرت و ظرافت تمام، پرداخت نموده، مطرح مي كند و بعد با گسترش و سير طبيعي داستان كم كم و به طور منطقي اين مشكل را حل مي كند.
15- سبك
« جاناتان سويفت، نويسنده ي انگليسي سبك را كاربرد كلمات مناسب در جاي مناسب مي دانست و تأكيد داشت كه « سبك» نوشته بايد با مطلب مورد نظر، موقعيت و مخاطبان، متناسب باشد. در تعريف متداول تر « سبك» شيوه ي خاصي است كه نويسنده يا شاعر براي بيان مفاهيم خود به كار مي برد و به عبارت ديگر اين كه نويسنده يا شاعر آن چه را گفته است، چگونه بيان كرده است؛ بنابراين، سبك شامل طرز تنظيم و ترتيب عقايد، انتخاب واژگان، تصويرخيال، ساختار و تنوع جمله ها، ضرباهنگ، تكرار، انسجام، تأكيد، وحدت و لحن است.
در بررسي و تجزيه و تحليل سبك هر نويسنده به همه ي اين عناصر توجه مي شود، زيرا هر نويسنده يا شاعري آن ها را به شيوه ي خاص خود به كار مي برد و بدين گونه سبك او مشخص مي شود.
« سبك» در حقيقت، نشان دهنده ي « طرز تفكر و شخصيت نويسنده يا شاعر» است يا چنان كه ژرژلويي بوفون طبيعي دان فرانسوي گفته است:
« سبك خود نويسنده است.»سيما داد در تعريف « سبك» مي گويد:
« در ادبيات ،سبك روشي است كه شاعر و نويسنده براي بيان موضوع خود بر مي گزيند. يعني سبك، " شيوه ي گفتن" است. شاعر و نويسنده به واسطه ي سبك، درتمام مراحل از انتخاب موضوع گرفت تا نوع كلمات، لحن و سياق تأليف عناصر گوناگون، تأثير خود را بر اثر برجاي مي نهد.»
« اما، افلاطون، سبك را كيفتي دانسته كه « در بعضي از آثار وجود دارد يا ندارد»؛ او سبك را مجموعه اي از ويژگي ها مي داند كه در نوشته اي جمع مي شود و آن را از ديگر نوشته ها متمايز مي كند.»
آن چه از اين تعريف بر مي آيد اين است كه نه تنها افلاطون اعتقاد به بررسي سبكي آثار ادبي دارد، بلكه در بررسي ويژگي هاي سبكي به مفهوم « نقد اصالت سبك» عنايت دارد.
« راهنماي رويكردهاي نقد ادبي» درباره ي محدوده ي نقد سبكي مي گويد:
« سبك شناسي به معناي مطالعه ي واژه ها و دستور زبان مورد استفاده ي يك نويسنده نيست، بلكه مطالعه ي روشي است كه نويسنده با آن واژه ها، دستور زبان و نيز عوامل ديگر را در جمله و به طور كلي درمتني به كار مي گيرد.»
جمال ميرصادقي درباره ي سبك مي نويسد:
« سبك به رسم و طرز بيان اشاره دارد، تدبير و تمهيدي است كه نويسنده در نوشتن به كار مي گيرد. بدين معني كه انتخاب كلمه، ساختمان دستوري، زبان مجازي، تجانس حروف و ديگر الگوهاي صوتي در ايجاد سبك دخيل هستند. آرايش كلمات به طريقي كه به سرعت، فرديت نويسنده و فكر و نيت او را بيان كند.»
گذشته از « طرز بيان» كه در اين تعريف آمده است، گروهي سبك را تنها طرز بيان دكتر محمد مندور در « نقد و ادبي» مي نويسد:
« مقصود از سبك تنها چگونگي تأليف از نظر لفظي نيست، بلكه مقصود روش كلي نويسنده در كيفيت تأليف، تعبير، انديشه و احساس است.»
« سبك شيوه ي نويسنده است در چگونگي كاربرد زبان در انتقال انديشه در داستان. در واقع سبك ها از يك سو زاييده و محصول طبيعت انعطاف پذير زبان اند و از سوي ديگر قالب هايي براي بيان انديشه ي مسلط در داستان. »
به هرحال سبك هر نويسنده منحصر به فرد است، گرچه همه ي نويسندگان لزوماً صاحب سبك نيستند. سبك ها درواقع ثمره ي موزون سازي عناصر داستان در پيكره اي زيبا و هنرمندانه اند، به گونه اي كه در درون مايه داستان به عنوان روح كلي و فكر اصلي اثر در كالبد عناصر صوري داستان به بهترين شكل نمود يابند و تأثير بگذارند.
« سبك، به يك اثر ادبي وجهه ي خاص خود را از لحاظ صورت و معني القا مي كند. و آن نيز به نوبه ي خويش وابسته به " طرز تفكر گوينده يا نويسنده" درباره ي حقيقت مي باشد.
سبك به معني عام خود، عبارت از تحقق ادبي يك نوع ادراك جهان است كه خصايص اصلي محصول خويش- از منظوم يا منثور- را مشخص مي سازد.»
در « فرهنگ معين» درباره ي سبك آمده است:
« روشي خاص كه شاعر يا نويسنده، ادراك يا احساس خود را بيان مي كند؛ طرز بيان ما في الضمير.»
16- تكنيك
مصطفي مستور براي بيان تكنيك داستان مي گويد:
« تكنيك به مجموعه روش هايي گفته مي شود كه در صورت بندي روايت مورد استفاده قرار
مي گيرند. تأكيد براين نكته ضروري است كه:
اولاً تكنيك روش است.
ثانياً اين روش تنها در فرم روايت به كار مي رود و نه درمعناي آن.
به عبارت ديگر تنيك ابزاري است در خدمت " چگونه گفتن" و نه " چه گفتن".»
ناصر ايراني درتعريف تكنيك مي نويسد:
« تكنيك وسيله اي است كه نويسنده به كمك آن تجربه اش را بيان مي كند. تكنيك تنها وسيله اي است كه نويسنده در اختيار دارد تا موضوع يا محتواي داستانش را كشف كند، معناي آن را به خواننده منتقل سازد، و بالاخره، آن را ارزشيابي كند.»
بنابراين در هنر، درهمه ي شكل هاي هنري و از جمله رمان، تكنيك نقشي لازم را به عهده دارد و هيچ هنرمندي قادرنيست خود را از قيد ان رها سازد، چون « هنر بدون تكنيك قابل تصور نيست.» آن چه بدون تكنيك قابل تصوراست محتوا يا تجربه است كه به آن هنر نمي تواند گفت.
جمله ي « هنري جيمز»، بيان ديگري از مطلب بالا مي باشد كه او شكل را، كه مفهومي است كلي تر از تكنيك، حافظ و تداوم بخش محتوا مي داند. او مي گويد:
« آن چه محتوا را حفظ مي كند و دوام مي بخشد فقط شكل است و بس.»
پس، وقتي ما صحبت از « تكنيك» مي كنيم، منظورمان همه طريقه هايي است كه نويسنده براي ايجاد ساختار ادبي داستان به كار مي برد كه شامل تنظيم پيرنگ، مفاهيم، شخصيت پردازي، برقراري و اداره ي زاويه ديد، كاربرد صحنه، ابداع شيوه هاي تمثيل، نماد و به علاوه ي « سبك» است.
منبع:
مستور/مصطفي/پيشين/ض75 و76
عباديان/محمود/درآمدي بر سبك شناسي در ادبيات/ص15
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۴
انتشار یافته: ۱
عالی