نگاهي به زندگاني و آراي عين القضات همداني، حلاجي ديگر
چهارشنبه, ۰۶ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۰۵:۵۷
عين القضات همداني عارف، اديب و نويسنده مشهور قرن ششم هجري است. وي كه از شاگردان بي واسطه خيام نيشابوري و محمدغزالي و با واسطه احمدغزالي است آثاري گرانمايه در فلسفه و عرفان اسلامي به زبان هاي فارسي و عربي دارد كه از مهم ترين آنها مي توان به تمهيدات، رساله يزدان شناخت و زبده الحقايق اشاره كرد. وي در آثار فلسفي خويش به راه حكيم ابوعلي سينا مي رود و در تأويل و تفسير آيات، احاديث و مباني اسلامي تا آنجا پيش مي رود كه به شهادت رسيده و به اين واژه معناي تازه اي مي بخشد. نگارنده در اين مقاله در پي كاوش در زندگاني و شهادت اين عارف بزرگ برآمده است.
خلاصه مقاله
عين القضات همداني عارف، اديب و نويسنده مشهور قرن ششم هجري است. وي كه از شاگردان بي واسطه خيام نيشابوري و محمدغزالي و با واسطه احمدغزالي است آثاري گرانمايه در فلسفه و عرفان اسلامي به زبان هاي فارسي و عربي دارد كه از مهم ترين آنها مي توان به تمهيدات، رساله يزدان شناخت و زبده الحقايق اشاره كرد. وي در آثار فلسفي خويش به راه حكيم ابوعلي سينا مي رود و در تأويل و تفسير آيات، احاديث و مباني اسلامي تا آنجا پيش مي رود كه به شهادت رسيده و به اين واژه معناي تازه اي مي بخشد. نگارنده در اين مقاله در پي كاوش در زندگاني و شهادت اين عارف بزرگ برآمده است.
اي چرخ فلك خرابي از كينه توست
بيدادگري شيوه ديرينه توست
اي خاك اگر سينه تو بشكافند
بس گوهر قيمتي كه در سينه توست 1
بي گمان آن گاه كه حكيم خيام نيشابوري اين رباعي را مي سرود؛ به ذهنش خطور نمي كرد كه روزي يكي از برجسته ترين شاگردانش را به دار بياويزند و سپس در بورياي نفت آلود پيچيده؛ بسوزانند و قرن ها بعد اين رباعي سرآغاز مقاله اي شود در باب همان شاگرد...
فناء و شهادت
مفهوم شهادت در فرهنگ اسلامي را مي توان با مقام فنا در گستره عرفان و تصوف اسلامي مطابق دانست. چنان كه در قرآن كريم آمده است: (كل شي هالك الا وجه له الحكم و اليه ترجعون)2و بيان اين منزل از منازل سير و سلوك و تفسير و تأويل آن، بخش چشمگيري از ادبيات عرفاني فارسي را به خود اختصاص داده است. عطار نيشابوري در منطق الطير كه به شرح سرمنازل و مصائب سير و سلوك مي پردازد؛ در آخرين منزل مرغان را به وادي فنا كشانده و در بيان آن چنين مي گويد:
بعد از اين وادي فقر است و فنا/ كي بود اينجا سخن گفتن روا
عين وادي فراموشي بود/ لنگي و كرّي و بي هوشي بود
صدهزاران ساية جاويد تو/ گم شده بيني ز يك خورشيد تو
بحر كلي چون به جنبش كرد راي/ نقش ها بر بحر كي ماند به جاي؟!
هر دو عالم نقش آن درياست بس/ هرك گويد نيست اين سوداست بس
هرك در درياي كل گم بوده شد/ دايما گم بودة آسوده شد
دل درين درياي پرآسودگي/ مي نيابد هيچ جز گم بودگي
گر از اين گم بودگي بازش دهند/ صنع بين گردد، بسي رازش دهند
سالكان پخته و مردان مرد/ چون فرو رفتند در ميدان درد
گم شدن اول قدم،زين پس چه بود/ لا جرم ديگر قدم را كس نبود
چون همه در گام اول گم شدند/ تو جمادي گير اگر مردم شدند 3
بيان اين مفهوم در جاي جاي ديوان ديگر شاعران زبان فارسي نيز به ويژه اشعار مولانا و حافظ جلوه گر است:
برآرد عشق يك فتنه كه مردم راه گيرد به شهر اندر، كسي ماند كه جوياي فنا باشد4
***
در فنا چون بنگريد آن شاه شاهان يك نظر پاي همت را فنا بنهاد بر فرق بقا5
***
پس از آن سوي عدم بدتر از اين از صد عدم اين عدم ها بر مراتب بود هم چون كه بقا6
***
بر لب بحر فنا منتظريم اي ساقي فرصتي دان كه ز لب تا به دهان اين همه نيست7
***
انديشه از محيط فنا نيست هر كه را بر نقطة دهان تو باشد مدار عمر8
«فنا» عدم شعور سالك به خود و لوازم خودي خويش است و مرادف با محو، كه به معناي بي خودي و بي خويشي است و در اين معنا برابر صحو (هشياري و با خويشي) قرار مي گيرد. يعني آن كه صفات بشري نفي شود و اراده سالك در اراده حق تعالي مستهلك گردد. تا آنجا كه «اگر بنده خود را محو نكند، مظهر اسماء و صفات الهي نمي شود و اين زدايش كه عرفا آن را تخليه نيز مي نامند در مدارج فناء و قرب النوافل كه مرتبه تبديل صفات است؛ نيز ضرورت دارد»9
مقام فنا بر دو گونه است: يكي آن كه سالك از خودي خود به درآيد و محو حق تعالي و فاني در راه او شود و ديگر آن كه به عالم ملكوت نيز بي اعتنا گردد. اين مرحله در نتيجه استغراق در عظمت باري تعالي و مشاهده جلوه هاي وجود اوست.
به بياني ساده تر «حقيقت فنا آن است كه سالك به علم يقيني دريابد كه حق تعالي عين وجود است و جز خدا هر چه باشد؛ عدم مطلق است. «سوي الله» او را هيچ در هيچ نمايد. از سر هستي خويش برخيزد. خداي را به خداي دريافت كند و جز پروردگار، احدي را به رسم وجود نشناسد تا حقيقت لااله اله الله هديه گردد.»10
دقت در اين تعريف و تعاريف مشابه آن به خصوص عبارت «از سرهستي خود برخيزد»؛ ما را به نزديكي و اين هماني دو مفهوم والاي شهادت و فناء رهنمون مي سازد. چرا كه در فرهنگ اسلامي شهادت، اوج ايثار و بذل جان در راه حق است. اين كه بنده آنگاه كه از تعلقات دنيوي دست مي كشد و هر چه داشته فدا مي كند؛ دست ها را خالي از نثار در برابر عظمت كبريايي او مي بيند و جان را تنها تحفه اي كم ارزش مي يابد كه برايش به جا مانده؛ بي درنگ آن را نيز فداي لبخند رضاي يار مي كند و فاني في الله مي شود. از اين رو مقام شهادت و فنا قابل تطبيق و بررسي هستند. حال يا سالك در عين حيات به مقام فنا دست مي يابد و جلوه «موتوا قبل ان تموتوا» مي گردد؛ كه مي توان آن را به شهادت باطني تعبير كرد يا علاوه بر منزل گزيدن در مقام فنا، به راه حق و اعتقادات والاي خويش، سر به باد مي دهد. كه در اين صورت به مقام شهادت ظاهري نيز دست مي يابد؛ و در اين مقام زندگي و مرگ عين القضات شاهدي نيكوست.
اوضاع سياسي، اجتماعي و ديني نيمه دوم قرن پنجم و ششم هجري
دوراني را كه عين القضات در آن زندگي كرد، مي توان دوران اضطراب تاريخ نام گذاشت. حكومت غزنويان سقوط مي كند و در پي آن سلسله هاي ايراني نژاد نواحي عراق، فارس، كرمان، گرگان و طبرستان نيز بر مي افتند. در اين زمان غلامان زرد پوست تركمن، سلسله سلجوقيان را بنيان گذاشتند و پس از تصرف بخش بزرگي از خراسان و شكست مسعود در مرو، خطبه به نام طغرل بيك محمد از احفاد سلجوق بن دقاق خواندند. فتوحات سلجوقيان به سرعت گسترش يافت و آن ها پس از تسخير بغداد در سال 447 هـ .ق سرحدات خويش را از طرفي به سواحل مديترانه و مرزهاي دولت روم شرقي رساندند و از طرف ديگر به مرزهاي دولت فاطميان مصر. اوج قدرت آل سلجوق در زمان پادشاهي طغرل، الب ارسلان و ملكشاه است. در اين دوران دو وزير كاردان خراساني، يعني نظام الملك طوسي و عميد الملك كندري در سامان بخشيدن به اوضاع دربار سلجوقيان نقش اساسي ايفا مي كنند. با اهتمام آن دو، تشكيلات كشوري، اداري و درباري بر اساس فرهنگ و آداب ايراني پي ريزي شد و علاوه بر آن قدرت نظامي عظيمي به حمايت سلطنت فراهم گرديد.
اما اين اقتدار و شكوه چندان نپاييد و با كشته شدن خواجه نظام الملك طوسي به دست فدائيان اسماعيلي و مرگ عميدالملك كندري، شيرازه حكومت از هم گسسته شد و بروز اختلاف ميان درباريان و تجزيه ممالك آل سلجوق، زمينه را براي سقوط سلجوقيان در زمان سلطان سنجر و روي كار آمدن خوارزمشاهيان ايجاد كرد.
سلجوقيان افرادي بسيار متعصب و آنچنان در نشر مذهب و عقايد خود سختگير بودند كه از هيچ كشتار و خونريزي در راه تثبيت عقايدشان فروگذار نبودند. تعداد زيادي از آن ها «حنفي» و بعضي از بزرگان دربار مذهب «شافعي» داشتند و از اين رو با جلب نظر خلفاي بغداد به سهولت مخالفان خود را كه بيشتر از حكما، معتزليان، شيعيان اسماعيليه و اثني عشري بودند؛ سركوب مي كردند. اگر چه برخي از وزراي دربار در حمايت از حكما و بزرگان صوفيه مي كوشيدند اما در مقابل سياست ديني خاص سلجوقيان كه مبني بر تقويت قدرت علماي شرع و تضعيف حكما و عرفا بود؛ راهي از پيش نبردند.
از جمله اقشاري كه از جانب دربار مورد فشار قرار داشتند شيعيان اسماعيلي و اثني عشري بودند، چرا كه سلجوقيان به جاي ديلميان در عراق عجم، جبال، طبرستان، فارس و عراق عرب روي كار آمده بودند و شيعيان آن نواحي پيوسته درصدد قيام و مبارزه با آل سلجوق بودند. هم چنين دوران حكومت سلجوقيان در ايران با اوج قدرت خلفاي فاطمي مصر مصادف بود. چنانكه فاطميان، براي دربار خطري جدي محسوب مي شدند، چراكه پيروانشان در ايران فعاليت هاي گسترده اي را آغاز كرده بودند. چنانچه گفته شد اين دوره از دوران هاي پرمشقت و مرارت بار شيعيان ايران به شمار مي رود.
تصوف و عرفان در نيمه دوم قرن پنجم و ششم هجري
با وجود تمام سختگيري هايي كه دربار بر اقشار مخالف خود روا مي داشت اين دوران مهم ترين دوره فعاليت صوفيه به حساب مي آيد. از ابتداي روي كار آمدن دولت سلجوقيان اهل تصوف در تربيت و پرورش مريدان بيش از پيش تلاش كردند و نتيجه آن ظهور مشايخ بزرگي در تصوف بود كه تأليفاتي گرانمايه در شرح و بيان اصول و مباني تصوف از آنها بر جاي مانده است. مانند: شيخ ابوالقاسم عبدالكريم قشيري(م465هـ) مولف رساله قشيريه كه از كتب بسيار معروف تصوف است
. علي بن عثمان جلابي هجويري صاحب كتاب كشف المحجوب است. اين كتاب در ذكر مبادي تصوف و معرفي افرادي از پيشروان متصوفه است.
خواجه عبدالله انصاري از نوادگان ابو ايوب انصاري است. همان كه در مدينه النبي، شتر پيامبر اسلام(ص) بر در سراي او ايستاد و پيامبر اكرم(ص) در بدو ورودشان به آن شهر، در منزل او اقامت كردند. وي از شاگردان ابوالحسن خرقاني است. از آثار او مي توان به طبقات الصوفيه كه بعدها مورد توجه عبدالرحمان جامي در تأليف نفحات الانس قرار گرفت، منازل السائرين به عربي و رسايل اشاره كرد. شيخ ابوالفتوح احمدبن محمدغزالي طوسي مولف سوانح العشاق است. اين كتاب از نمونه هاي زيباي نثر عارفانه فارسي است كه بعدها مورد توجه بسياري از اهالي متصوفه و كلام قرار گرفت و از آن جمله شاگرد او عين القضات همداني است. از ديگر آثار احمد غزالي لباب الاحياء، كتاب الذخيره في علم البصيره و بحرالحقيقه و مكاتيب است. و در نهايت عين القضات همداني است كه شرح احوال و آثار او به تفصيل مي آيد:
تولد و تحصيل
عين القضات ابوالمعالي عبدالله بن محمد بن علي ميانجي همداني در واپسين سال هاي قرن پنجم هجري در همدان به دنيا آمد. نياكان او از اهالي ميانه بودند؛ به اين جهت او را «ميانجي» و به سبب موطنش «همداني» مي خوانند. عين القضات در آغاز جواني نزد استادان بزرگي چون حكيم خيام نيشابوري، شيخ احمد غزالي و شيخ محمد حمويه زانوي تلمذ به زمين زد و آنچنان در دانش ها و كمالات عصرخود، سرآمد شد كه احمد غزالي او را «قره العين» ناميد. عين القضات در سخنانش از احمد غزالي و محمدحمويه بسيار ياد كرده است وبه ويژه مصاحبت بيست روزه خود را با احمد غزالي در همدان، از عوامل توجه نهايي خود به كمالات دانسته است. هم چنين وي را به سبب كثرت مطالعه، غور و تعمق در آثار محمدغزالي مي توان شاگرد بي واسطه او دانست.
عين القضات در كلام، حكمت، عرفان و ادب پارسي و عربي تبحر فراوان داشت و بيشترين اندوخته علمي خويش را از طريق مطالعات شخصي و خصوصي گرد آورد. رياضيات، علوم ادبي، فقه و حديث، كلام، فلسفه و تصوف از ديگر معارفي است كه در آثارش جلوه گر است.
آثار و تأليفات
اين جوان پرشور آنچنان مراتب فضل، دانش و عرفان را پيمود و يك شبه ره صدساله رفت كه تا 21 سالگي يازده رساله و كتاب در فلسفه و عرفان نوشت و همين آثار كافي بود كه آتش دشمني حاسدان و متعصبان را عليه او مشتعل كند. وي در 24 سالگي مشهورترين كتاب فلسفي خود يعني «زبده الحقايق» را نوشت و به چنان نام و آوازه اي دست يافت كه بسياري از بزرگان و عده كثيري از عوام را شيفته و مريد خود ساخت. گرچه دكتر شفيعي كدكني مي گويد: « عين القضات پير بي مريد بود»11 از جمله آثار او مي توان به موارد زير اشاره كرد:12
1. رساله يزدان شناخت: اين كتاب از مهم ترين آثار عين القضات به زبان فارسي است. كه در مسايل الهي، حكمت و علوم طبيعي در سه باب نوشته است. او اين تأليف را به نام عزيزالدين مستوفي تأليف كرده است.
2. رساله جمالي: اين رساله، رساله اي مختصر در بيان نسبت انبيا و قرآن با خلق است كه در سه فصل كوتاه به زبان فارسي تأليف شده است. عين القضات اين رساله را براي جمال الدين اشرف الدوله ازشاهزادگان معاصر خود نوشته است.
3. تمهيدات: به زبان فارسي و در بيان اصول طريقت و اسرار عارفان و در ده تمهيد است.
4. لوايح: در بيان آراي صوفيانه است كه در نگارش آن به سوانح 13 احمد غزالي نظر داشته است. اما در اين رساله شاگرد از استاد پيشتر مي رود و در فصول و كيفيت بيان مطالب و شرح دقايق نسبت به سوانح برتر و ممتاز است.
5. مكاتيب: در بيان حقايق و رموز عرفان است كه براي مريدان نوشته شده است.
6. زبده الحقايق: مشهورترين كتاب فلسفي عين القضات است كه آن را در 24 سالگي نوشته است. اين كتاب درباره علم به ذات و صفات خداوندي، ايمان به حقيقت نبوت و قيامت است و در صد فصل و به زبان عربي نگارش يافته است.
7. نامه هاي عين القضات: گنجينه اي بكر از ادب و عرفان فارسي است و نثري ارزشمند از قرن ششم هجري محسوب مي شود. اين نامه ها كه اكنون 127 عدد از آن ها در دست است؛ آنچنان كه خود تمهيدات مي گويد؛ بيش از 133 نامه بوده است كه آن ها را براي بزرگان عصر، مريدان و دوستانش نوشته است. چنان كه نيمي از اين نامه ها به نام كامل الدوله از وزراي عصر اوست.
عين القضات اين نامه ها را اگر چه براي نزديكان خويش نوشته است اما به راستي هيچ شباهتي ميان آنها و نامه هاي دوستانه و اخوانيات نيست. اين نامه ها در بيان حقايق حكمي و عرفاني نوشته شده اند به گونه اي كه مي توان آن را دوره اي كامل از اصول تصوف دانست. مهم تر آن كه نامه ها در بيان مسايلي مرتبط است كه به صورت متوالي بيان شده است. آنچنان كه هر يك در حكم رسالات مفصلي است. گويا عين القضات غالب نامه هايش را به منظور تحرير رسالات مورد نظر خود نوشته است. از اين رو اين آثار بيشتر به يادداشت هاي روزانه نويسنده شباهت دارد. چهره عين القضات در اين نامه ها چهره معلم اخلاق و پيرطريقتي است كه بر خلاف وعاظ زمان خود در فروع دين و جزييات اخلاق غرق نمي شود و همواره مريدان را به انديشيدن در باب هدف زندگي و عدم دلبستگي به دنيا رهنمون مي شود.14
8. شكوي الغريب عن الاوطان الي علماء البلدان: آخرين كتاب عين القضات و يادگار روزهاي حبس در بغداد است. اين كتاب كه به زبان عربي است به نام «دفاعيات» نيز شهرت دارد و دربر دارنده شكايات نويسنده از گرفتاري ها و محنت هايي است كه بر او وارد آمده است؛ اين كه به اتهام بي ديني از همدان دور گشته و در بغداد به گوشه زندان نشسته است.
عين القضات در اين رساله از يازده تأليف ديگر خود ياد كرده است كه تاكنون هيچيك از آن ها به دست ما نرسيده است:15
1 - قري العاشي الي معرفه العوران و الاعاشي
2 - رساله علايي به زبان عربي
3 - المفتلذ من التصريف
4 - امالي الاشتياق في ليالي الفراق
5 - منيه الحيسوب(في عمل الحساب الهندسي)
6 - غايه البحث عن المعني البعث (في النبوه و ما يتعلق بها من المقدمات العلميه) كه در 21 سالگي آن را نوشته است
7 - صوله البازل الامون علي ابن اللبون
8 - نزهه العشاق و نهزه المشتاق. مجموعه اي از اشعار در نسيب كه هزار بيت بوده است
9 - المدخل الي العربيه و رياضيه علومها الابيه(در ده جلد كه ناتمام بوده است)
10 - تفسير حقايق القرآن (در ده جلد كه ناتمام بوده است)
11 - هفتاد بيت شعر عربي (در مدح حضرت رسول ص و...) آرا و افكار عين القضات و سرانجام كار او شوق و وجد عارفانه عين القضات سبب شد كه اين نادره روزگار كه در سراسر عمر كوتاه خود به حالات و سرگذشت حسين بن منصور حلاج نگاهي تحسين آميز داشت؛ حقايق عارفانه و آراي ديني خود را كه دنباله نظر وحدت وجوديان بود، بي محابا اظهار كند. از جمله مواردي كه سبب شد انگشت اتهام متعصبان به ويژه ابوالقاسم درگزيني-وزير سلطان سنجر- به سوي او نشانه رود به شرح زير است:
الف) عين القضات را به پيروي از عقايد فلاسفه و اعتقاد به قدم عالم متهم كردند. وي در رساله شكوي الغريب خود به اين امر اشاره مي كند و مي گويد: «دشمنان من از اشاره من به مصدر وجود و نيبوع وجود چنين پنداشته اند كه من تعريض به قدم عالم دارم و حال آنكه در اين رسالت قريب ده ورق در اثبات حدوث عالم نوشته ام»16 كه ظاهرا بدخواهان وي گويي آن ده برگه را نديده و نخوانده گرفته اند.
ب) حسادت بسياري از علماي معاصر وي به مراتب فضل و دانش و كمالات عين القضات كه گوي رقابت از آنها ربوده و تكتاز ميدان فضايل و سرآمد علماي زمان شده بود.
ج) وي علاقه فراواني به عارف پاكباخته حسين بن منصور حلاج داشت و به تأويل و تفسير حالات و سخنان او اهتمام داشت و اين گويا به مذاق بسياري از اهل شرع خوشايند نبود.
د) حسن بيان و نفوذ كلام عين القضات سبب شده بود كه از مستعمان بسياري از علما كاسته شود و مريدان بسياري از بزرگان همچون عزيزالدين مستوفي از وزراي سلاجقه عراق، و شيفتگاني در ميان عوام گرد او آيند.
هـ) و از همه مهم تر بيان حقايق متصوفه و آراي فلسفي و هم چنين شرح و تأويل اخبار و حديث در آثار فارسي و عربي عين القضات است. وي كه در آقار خود به بيان مطالبي از عرفان نظري مي پردازد كه فراتر از درك عوام و متعصبان زمان است. محمدحسين بيات در كتاب مباني عرفان و تصوف از قول استاد شهيد مطهري، عرفان نظري را اينگونه معنا مي كند:
«عرفان نظري مانند فلسفه الهي است كه به تفسير هستي مي پردازد؛ درباره خدا، جهان و انسان بحث مي كند و كيفيت ارتباط خدا و جهان را بيان مي دارد. البته فلسفه در استدلال هاي خود تنها به مبادي عقلي تكيه دارد ليكن عرفان نخست با مبادي كشفي حقيقت را با علم حضوري كشف مي كند. آن گاه آن را با زبان عقل و استدلال توضيح مي دهد. ابزار كار فيلسوف عقل و منطق و استدلال صرف است، در صورتي كه وسيله و ابزار كار عارف در درجه نخست دل است.»17
بنابرآنچه گفته شد افكار و انديشه هاي صوفيانه عين القضات و قدم در راه عرفان نظري نهادن سبب تنگ شدن عرصه بر وي گرديد. او خود در اين باره مي گويد: «مصطلحات صوفيه دليل كفر و الحاد من نيست و مرد عاقل منصف، سزاوار است كه چون اين سخنان را بشنود به معاني آن مراجعه كند و حكم بر زندقه و الحاد گوينده آنها، پيش از استفسار مراد وي، عملي دور از بينايي و دانايي است.»18
با اين همه آزار و اذيت هاي دشمنان و مخالفان عين القضات راه به جايي نبرد و وي همچنان بي پروا از افكار و انديشه هاي فلسفي و تعلقات عرفاني خويش پرده بر مي داشت. و از آن جمله است معادشناسي عين القضات كه در تمهيدات و نامه هاي خود آشكارا در بيان آن به راه ابن سينا مي رود و اخبار وارده در امور آخرت را حمل بر تمثيل مي كند. اگر چه خود در جواني بر همان اعتقادي بوده است كه متشرعان دوران بر آن بوده اند و جلوه اين افكار در كتاب زبده الحقايق كاملا آشكار است اما در سال هاي بعد قدم در راه آرا و افكار ابن سينا به ويژه معاد شناسي او مي گذارد و در كتاب تمهيدات و نامه هاي خود به شرح و تفصيل آن مي پردازد.
عين القضات در بيان عالم تمثيل مي گويد: «بناي وجود آخرت بر تمثل است و تمثل شناختن، نه اندك كاري است بلكه معظم اسرار الهي دانستن تمثل است و بينا شدن بدان. دريغا «متمثل لها بشرا سويا» جوابي تمام است. جبرييل خود را از آن عالم روحانيت به طريق تمثيل به مريم نماياند، جبرييل را مردي به صورت آدمي ديد و زماني صحابه پيامبر(ص) جبرييل را به صورت اعرابي مي ديدند و زماني جبرييل خود را بر مصطفي (ص) در صورت دحيه كلبي مي نمود. اگر جبرييل است روحاني باشد، اعرابي در كسوت بشريت ديدن صورت چون بندد؟ و اگر جبرييل نيست كه را ديدند؟ پيامبر (ص) گفت: «رأيت ربي ليله المعراج علي ثوره شاب امرد قطط» اين نيز هم در عالم تمثل ميجوي.»19
وي چنين در بيان تجربه اي از مكاشفات خود در اين باب مي گويد: «در اين مقام من كه عين القضاتم، نوري ديدم كه از وي جدا شد و نوري ديدم كه از من بر آمد و هر دو نور بر آمدند و متصل شدند و صورتي زيبا شد. چنان كه چند وقت در اين حال متحير مانده بودم. «رأيت ربي في احسن صوره» اين باشد.» 20
عين القضات در تفسير احوال آخرت و بيان معاد شناسي خود چنين مي نويسد: 21 1
- مرگ: از نظر قاضي مرگ يعني فنا و هر كه اين مرگ ندارد؛ زندگاني نيابد: نزد ما مرگ اين باشد كه هر چه جز معشوق باشد از آن مرده شود، تا هم از معشوق زندگاني يابد و به معشوق زنده شود.»
2 - گور: نزد طالبان گور آدمي، قالب اوست. پس گور، بشريت آدمي است آنجا كه حضرت رسول(ص) فرموده است: «القبر كله عذاب» بشريت آدمي بوده است كه سراسر همه عذاب و رنج است.»
3 - عذاب گور: «نفس»، آينه خصال ذميمه باشد و عقل و دل آيينه خصال حميده بود، مرد در نگرد صفات خود را ببيند كه تمثل گري كند و وجود او و عذاب او آمده باشد. پندارد كه آن غيري باشد، آن خود او باشد و از او باشد اگر خواهي از مصطفي (ص) نيز بشنو آنجا كه شرح عذاب گور كرد: «فقال انما هي اعمالكم ترد اليكم»
4 - نكير و منكر: همه محجوبان روزگار را اين اشكال پيش آمده است كه دو فريشته در يك لحظه به هزار شخص چون توانند رفتن. بوعلي سينا اشكال پيش آمده را چنين حل مي كنند: «المنكر هو العمل السيء و النكير هو العمل الصالح.»
5 - صراط: صراط، باطن مرد باشد. صراط مستقيم به قول ابن عباس، جاده شرع است. در دنيا، هر كه به صراط شرع مستقيم آمد، بر صراط مستقيم حقيقت، راست آمد. و هر كه راه خطا كرد، حقيقت خود را درخطا افكند.
6 - ميزان: ميزان عقل باشد. حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا. اين قسطاس مستقيم در باطن باشد.
7 - بهشت و دوزخ: بهشتي كه در آن به بيان مأكولات و شجرها و حوريان پرداخته مي شود بهشت عموم باشد. در آن بهشت يك طعام ذوق هفتاد طعام دارد و هفتاد گونه حلاوت يابد از يك كلام. اما محبان خداي را -تعالي- جنتي ديگر باشد به جز اين بهشت. پيامبر(ص) از آن بهشت چنين خبر داد: دوستان او، چون او را بينند دربهشت باشند و چون بي او باشند، خود را در دوزخ دانند. آن پير مگر از اين جا گفت كه: «العشق هو الطريق و رويه المعشوق هو الجنه و الفراق هو النار و العذاب»
بيان چنين آرايي در دوراني كه ويژگي هاي آن پيش از اين آمد؛ مسلما از سوي انباي روزگار بي جواب نمي ماند. در دوراني كه سياست ديني سلاجقه مبني بر تقويت حاكمان شرع و جلب حمايت خلفاي بغداد و سركوب حكما و فلاسفه است؛ چنين جسارتي گناهي است از گناهان كبيره و برابر است با الحاد و زندقه. اين شرح و بسياري آراي ديگر كه عين القضات جوان در تصانيف خود آورده بود؛ سبب شد كه وي به كفر و الحاد و دعوي الوهيت متهم شود. او را از همدان به بغداد برده و مدتي در زندان محبوس كردند و فقهاي عصر خونش را مباح شمردند. عين القضات را به همدان بازگرداندند و ابوالقاسم درگزيني بر در سرايي كه عين القضات روزگاري در آن به تدريس مي نشست؛ داري برپا كرد. بي گمان آنگاه كه عين القضات به سوي چوبه دار خويش قدم بر مي داشت به شباهت دوست داشتني خود و منصور حلاج مي انديشيد. شباهتي كه خود در تمهيدات، آن را پيشگويي مي كند:
«بار خدايا! محبان خود را چند كشي؟ گفت: چندان كه ديت يابم. گفتم: ديت ايشان چه مي باشد؟ گفت: جمال لقاي من ديت ايشان باشد. ما كليد سرّ اسرار بدو داديم، او سرّ ما آشكار كرد، ما بلا در راه نهاديم تا ديگران سر نگاه دارند. اي دوست! هان! سر چه داري؟ سر آن داري كه سر در بازي تا او سر تو شود. دريغا هر كسي سر اين ندارد. فردا باشد روزي چند عين القضاه را ببيني كه اين توفيق چون يافته باشد كه سر خود فدا كند تا سروري يابد!
من خود مي دانم كه چون خواهد بود! اي عزيز اين بيت ها نيز بشنو:
چندان ناز است ز عشق تو در سر من
كاندر غلطم كه عاشقي تو بر من
يا خيمه زند وصال تو بر سر من
يا در سر اين غلط شود اين سر من 22
او همچنين در مكاتيب خود آورده است: «... و گروه ديگر مست آمدند، زنار بربستند، و سخن هاي مستي آغاز كردند. يعضي را بكشتند و بعضي را مبتلاي غيرت كردند، چنان كه اين بيچاره را خواهد بودن، ولي ندانم كه كي خواهد بودن، هنوز دوراست... اي عزيز، روزگاري برين سوخته مي گذرد كه از وجود خود نيز ننگ مي دارم و جز ناله و سوختن سودي نه...»23 و چنان كه خود خواسته بود در 33 سالگي به شب چهارشنبه 7 جمادي الآخر سال 525 هجري به دار آويخته شد و سپس در بوريايي به نفت آغشته، سوزانده شد و اينچنين عين القضات همداني را كه خاكسترش بر دوش باد، سراسر همدان را پيمود از گوري كه خود در تأويلش نوشته بود: «يا باغي از باغ هاي بهشت است و يا گودالي از گودال هاي دوزخ»؛ بي نصيب گذاشتند.
پي نوشت ها
1. خيام نيشابوري، رباعيات (تهران: آتليه هنر، 1379)، ص13.
2. قرآن كريم، سوره 28(قص)، آيه 88
3. عطار نيشابوري، منطق الطير، تصحيح صادق گوهرين (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1376)، صص220-219.
4. مولانا جلال الدين بلخي، كليات ديوان شمس، تصحيح بديع الزمان فروزانفر (تهران:بهزاد، ج2، 1379)، ص 201، غزل 566.
5. همان ص50، غزل131.
6. همان ص61. غزل 158.
7. شمس الدين محمد حافظ شيرازي، ديوان حافظ، تصحيح غني-قزويني(تهران: انتشارات علمي، ج4، 1372)،ص55.
8. همان، ص 182.
9. محمد دامادي، شرح بر مقامات اربعين (تهران: دانشگاه تهران، ج2، 1375)، ص160.
10. همان، ص161، به نقل از احسان الله استخري، اصول تصوف(تهران:بيتا)، ص622.
11. به نقل از يكي از شاگردان دكتر شفيعي كدكني.
12. عين القضات همداني، رساله لوايح، تصحيح و تحشيه رحيم فرمنش(تهران: منوچهري، 1377)، صص و-ي- و ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، خ ج 1و 2 (تهران: ققنوس، ج13، 1374)،صص 353-352
13. مهم ترين اثر احمد غزالي است كه آن را به خواهش يكي از دوستان خود در معاني و احوال و اسرار عشق نوشته است. بدان نحو كه مورد توجه و تأمل صوفيان واقع شد. وي هر يك از اسرار و معاني را درفصلي مورد بحث قرار داده و در ضمن اين فصول، تمثيلات كوتاه و حكايات مختصر براي توضيح بيان خود گنجانيده است و به اشعار مختلف از غل و رباعي پارسي و تازي استشهاد كرده كه همه لطيف و دل انگيز است. شيوه انشاي سوانح بسيار ساده و در عين سادگي پر مغز و پر معني است. گرم روي و سوختگي نويسنده از همه جاي كتاب مشهود است و اين امر موجب شده كه در عبارات سوانح به قدر ديواني از شعر لطف و حال ديده شود.» ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، خلاصه ج1و2 (تهران» ققنوس، ج13، 1374)، صص 350-349.
14. نرگس جابري، عين القضات، همشهري (شهريور 1382).
15. عين القضات همداني، رساله لوايح، تصحيح و تحشيه رحيم فرمنش(همان)، ص ي.
16. ذبيح الله صفا، همان، ص 351.
17. محمدحسين بيات، مباني عرفان و تصوف(تهران: دانشگاه علامه طباطبايي، 1374)، صص 9-8
18. ذبيح الله صفا، همان، ص 352.
19. زهرا فتحي، «رساله اصخويه ابن سين و معاد شناسي عين القضات همداني»، مجموعه مقالات همايش بين المللي ابن سينا، ص 7. به نقل از عين القضات همداني، تمهيدات، تصحيح و توضيح عفيف عسيران(تهران: منوچهري، ج2، 1359)، صص 294-293.
20. زهرا فتحي، همان، ص 7 به نقل از عين القضات همداني، همان، صص 288-287.
21. همان، ص8. 22
. نرگس جابري، همان. 23
. ذبيح الله صفا، همان، ص 351.
سپيده يگانه كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي
نظر شما