به مناسبت سالگرد عمليات شهادت طلبانه «شهيد عباس دوران»
دوشنبه, ۳۱ تير ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: شهيد دوران مي نويسد:«مي خواستم سرم را بكوبم به ديوار. ده ماه از جنگ رفته و ما اين همه خلبان - چه فرقي مي كند، كم تجربه يا كاركشته - از دست داده ايم با هواپيماهاي گران قيمتي كه پودر شدند، انگار با تمام دنيا داريم مي جنگيم»








مردي كه بيشتر از 120 پرواز جنگي داشت. خودش گفته بود: «اگر هواپيما بال نداشته باشد، خودم بال در آورده و بر سر دشمن فرود مي‏ آيم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.» در قسمت قبل به بخشي از گفت و گو با همسر شهيد دوران، سركار خانم نرگس خاتون(مهناز) دليرروي فرد\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\"، اشاره شد، در اينجا ادامه مصاحبه و روزهاي پس از شهادت شهيد دوران را با هم مي خوانيم.

امان از روزهاي سخت بدون عباس!

جنگ مثل كابوس است، بدتر از كابوس است. كابوسي كه همه دچارش شدند؛ زن و مرد، پير، جوان. خانواده دوران هم دست كمي از بقيه ندارند. جنگ، دست مرد را مي گيرد و او را از همسرش دور مي كند، در فاصله اي از زمين تا آسمان و بعدها آنقدر دور كه دست زن، هيچ وقت به مردش نمي رسد.

مهناز دليرروي در رابطه با روزهاي فقدان همسرش مي گويد: سخت ترين روزها براي من همان روزهاي اول بعد از شهادت بود. روزهاي خيلي بدي بود حال و هواي خودم را نمي دانستم و متوجه نشدم اين روزها چگونه گذشت. مراسمي گرفتيم. بچه ام كوچك بود از فشار عصبي دوستش نداشتم و نمي توانستم به امير رضا شير بدهم . با گذر زمان به خودم آمدم امير را دوست داشتم و به خود مي باليدم كه يادگاري از او دارم خدا را شكر كردم. اگرچه امير رضا جاي او را نمي گيرد. اما نسل شهيد و افتخار ملت ايران است خصوصا كه او يادگار، افتخار و تاج سر من بود. خدا را شكر مي كنم كه امير رضا هست.

دوران بعد از عباس دوران سختي بود. تك تك صحنه ها عين صحنه تلوزيون در صفحه ذهن من هويداست. خاطره تلخ اولين روز به آمادگي رفتن پسرم بسيار روز بدي بود. روز اول آمادگي رفتن امير رضا روز سختي براي من بود همه بچه ها با پدر و مادرشان شاد و خرسند آمده بودند و عكس مي گرفتند و بغض راه گلوي مرا گرفته بود علي رغم اينكه در طول اين مدت خانواده من مرا ترك نكردند و مورد حمايت خود قرار دادند اما من از تنهايي و نبود عباس آزرده شدم. آن روز يكي از سخت ترين روزهاي زندگي بود. امير رضا پر شور و نشاطي بود خيلي خوش اخلاق و خنده رو و احساسات غريبي روز اول آمادگي را داشت.

عباس خيلي دوست داشت محل زندگي مان تهران باشد ولي من به دليل وابستگي به خانواده و شرايط سني و بچه كوچك در شيراز ماندگار شدم. بعد از شهادتش مشكلات زيادي به وجود آمد.
هفت سال با خانواده ام زندگي كرده بودم شبانه روز با خانواده بودم و مادرم زحمت بزرگ كردن امير را كشيد در حد بي نهايت كمك من بودند خانواده در آن شرايط خيلي حمايتم كردند
وقتي امير به كلاس اول رفت از خانواده جدا شدم و به طور مستقل زندگي كردم ديگر خودم غذا درست مي كردم گفتم امير بايد تخت و اتاق خودش باشد اوهم نبود پدر را خيلي سخت نگرفت بيشتر از امير خودم تحت تاثير فقدان عباس بودم.

عروس شهيد دوران، مادر نسل دوران است/ ازدواج امير رضا

حالا امير رضا در شرف ازدواج است. او مهندسي پليمر خوانده، 7 سال است كه استخدام رسمي شركت نفت است. انتخاب عروس شهيد دوران برايم مهم بود. مخصوصا در شرايطي كه تنها زن گرفتن مسئله مبدا و بنياني نيست. موقعيت اجتماعي شوهرم برايم مطرح بود. عروس شهيد دوران مادر نسل آينده شهيد دوران است. امير رضا تنها يادگار شهيد دوران است و انتخاب همسر مناسب براي او يكي از سخت ترين كارها بود او 4 سال براي يافتن گزينه مناسب تلاش كرد. به فضل خدا همان ايده آلي كه داشتيم بالاخره يافت شد. پسرم امير، فرد معمولي نبود او فوق العاده پسر خوبي، كاري و خوش لياقت است همه دوستش دارند.

شهيد دوران در اوقات فراغتش چه مي كرد؟
شهيد دوران در اوقات فراغت يا روزنامه مي خواند يا اخبار دنيا را گوش مي داد. سرش را روي كاناپه مي گذاشت و از راديو دو موج اخبار دنيا را گوش مي داد در غير اين صورت با امير بازي مي كرد. دوست داشت براي اولين تولد امير 100 نفر مهمان دعوت كنيم.
او اين اواخر ناراحتي معده داشت و معده اش خونريزي كرده بود اگر چه به خاطر تصادفي در سال 55-54 پلاتين در پايش بود اما به عشق وطن پرواز مي كرد و به غذا و خودش نمي رسيد.
در مورد جنگ كه حرف مي زد با شور و هيجان اظهار نظر مي كرد . سخت ناراحت اوضاع وطن بود، حق هم داشت چرا كه صحبت بر سر آرمانش بود.
زياد همديگر را نمي ديديم زندگي من در سه سال خلاصه شد اما آن سه سال به همه زندگي ها مي ارزد و من معتقد بودم كه بدون اراده خدا برگ از درخت نمي افتد.
حتي در نامه اي كه در تاريخ هشتم تيرماه سال60 براي من نوشته بود به اين قضيه ذكر كرده بود كه: \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\"دلم نمي خواهد از سختي ها با همسرم حرفي بزنم. دلم مي خواهد وقتي خانه مي روم جز شادي و خنده چيزي با خودم نبرم؛ نه كسل باشم، نه بي حوصله و خواب آلود، تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه كنم؟ نسبت به همه چيز حساسيت پيدا كرده ام. معده ام درد مي كند. دكتر مي گويد فقط ضعف اعصاب است. چطور مي توانم عصباني نشوم؟ آن روز وقتي بلوار نزديك پايگاه هوايي شيراز را به نام من كردند، غرور و شادي را در چشم هاي همسرم ديدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمين را كه دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم كه اين همه محبت دارند و خوبند، پشت تريبون رفتم. ولي همين كه پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم. حواله زمين را پاره كردم، ريختم زمين. يعني فكر مي كنند ما پرواز مي كنيم و مي جنگيم تا شجاعت هاي ما را ببينند و به ما حواله خانه و زمين بدهند؟ بايد با زبان خوش قانعش كنم كه انتقال به تهران، يعني مرگ من. چون پشت ميزنشيني و دستور دادن براي من مثل مردن است. خيلي خسته ام. ديروز وقتي خبر انفجار دفتر حزب رياست جمهوري را آوردند، مي خواستم سرم را بكوبم به ديوار. ده ماه از جنگ رفته و ما اين همه خلبان - چه فرقي مي كند، كم تجربه يا كاركشته - از دست داده ايم با هواپيماهاي گران قيمتي كه پودر شدند، انگار با تمام دنيا داريم مي جنگيم\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\"



افتخار با همه سختي هايش/ راهنماي روز هاي بلاتكليفي

صحنه جنگ طوري نبود كه همه بتوانند بروند، اين جرات را همه ندارند. همه شهدا قهرمانند من همان موقع در اولين سالهاي شهادت دوران هم گفتم، در اين جنگ از ده ساله به بالا همه قهرمان ملي اند. من ايمان دارم تمام شهيدان انتخاب شده بودند و هر كس همسر اينها شد نيز انتخاب شده است آن سه سال زندگي با عباس براي من از 300 سال زندگي پر بار تر بود.

عباس و شهادت قهرمانانه اش باعث سر بلندي من است. با همه سختي ها يي كه در اين مدت كشيدم. خدا من را براي همسر شهيد دوران بودن انتخاب كرد. تا بتوانم مادر تنها وارث اين شهيد باشم. با گذشت سي سال تمام روزهايي كه با ايشان زندگي كردم در خانه ايشان برايم تداعي مي شود و به خوابم مي ايد و مرا راهنمايي مي دهد. مي گويند درگذشتگان حرف نمي زنندو با حركات مفهومشان را مي رسانند اما شهيد ياسيني پيام همسرم را با كلام به من رساند. چند شب پيش خواب ديدم كه شهيد ياسيني كه با شهيد دوران كه مانند دو برادر بودند به خوابم آمد و پيام شهيد را به من داد و من اگر چه بعد از بيدار شدن ناراحت اين خواب بودم اما با انجام توصيه و پيام شهيد خوشحالم. او به واقع مرا راهنمايي مي كند.
همه سالهاي تنهايي ام با اينكه زندگي سختي بود، 30 سال به شهيد دوران افتخار كردم و اين افتخار همه تألم هايم را مي پوشاند اگر داستان زندگي ام را بنويسم كتاب قطوري مي شود.

شهيد دوران و آثار منتشره

همسر شهيد دوران در رابطه با آثار منتشر شده در رابطه با وي مي گويد: بر اساس داستان آخرين روزهاي زندگي و واپسين مأموريت دوران، فيلم سينمايي اي با نام عبور از خط سرخ در سال ۱۳۷۵ به كارگرداني جمال شورجه ساخته شده است، همچنين كتاب \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\"بال آتش بال خون\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\" بر اساس زندگينامه سرلشكر خلبان عباس دوران توسط انتشارات آجا منتشر شده و شرح تمام احساس من از روز به روز زندگي با شهيد دوران تا احاساسم از روبه رو شدن با استخوان هايش در كتاب \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\"آسمان 4: دوران به روايت همسر شهيد\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\" به قلم زهرا مشتاق از سوي نشر روايت فتح به چاپ رسيده است.

انتهاي مصاحبه/م
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده