نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
نوید شاهد - برادر شهید "سیدعلی تقوی" نقل می‌کند: «آن روز سیدعلی به بنیاد رفته‌بود و وسایل سیدابوالفضل را تحویل گرفته‌بود. همه را یک‌به‌یک به مادر نشان می‌داد. حتی لباس‌های خونی‌اش را و گفت: لباس‌های برادرم که خونيه، من همین لباس‌ها رو می‌خواهم بپوشم و به جبهه بروم.» نوید شاهد سمنان توجه شما را به خاطرات ی از این شهید گران‌قدر جلب می‌کنیم. مادرم گفت: «تو با این سن کم نمی‌تونی بری.» اما سیدعلی کاری به اعداد و
کد خبر: ۴۸۹۱۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۸

نوید شاهد_ همسر شهید نقل می کند: «محمد در کودکی در مدرسه نقش یک شهید را بازی کرد سال ها بعد وقتی جوانی رشید شده بود در نمایشنامه زندگی این نقش را حقیقت بخشید و برای همیشه جاویدان ماند.»
کد خبر: ۴۸۹۱۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۹

نوید شاهد - «بخش خیاطی خیلی بزرگ بود طوری که با کامیون طاقه‌های پارچه را می‌آوردند و خانم بنایی برای دوخت و دوز لباس زیر رزمنده‌ها، آنها را سی یا پنجاه‌تایی برش می‌زد و بقیه هم چرخ می‌کردند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۹۱۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۸

نوید شاهد - مادر شهید محمد غفاری نقل می کند: «هنگامی که محمد در کودکی مسموم شد به دلیل نداشتن هزینه بیمارستان او را در منزل بستری کردیم در حدی که دیگر از زنده ماندنش قطع امید کردیم. در آخرین امید به ائمه اطهار متوسل شدم و از آنها حاجت گرفتم.»
کد خبر: ۴۸۹۱۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۸

نوید شاهد - نشست آینه های ایثار ، که مروری بر ادبیات خاطره نویسی زنان در دفاع مقدس داشت با حضور جمعی از نویسندگان و پژوهشگران بانو و آذر خزاعی نویسنده کتاب پلاک 140 ،عصر دیروز در فرهنگسرای امام(ره) برگزار شد.
کد خبر: ۴۸۹۱۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۷

یادی از شهید ریچارد ابراهیم امرود آغاج از شهدای مسیحی
نوید شاهد - سلام عرض می کنم از ظریف ترین لایه های وجودی قلب و روحم به شما خانم مهربان و تسلیت عرض می کنم و از خداوند متعال برای شما صبر خواهانم.
کد خبر: ۴۸۹۱۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۱۵

نوید شاهد - کتاب ققنوس فاتح که در ده فصل به زندگی و خاطرات مهندس شهید محسن وزوایی اختصاص دارد، در شبکه ایران صدا به صورت گویا درآمده است. در فصل آخر کتاب، وصیت‌نامه‌ی این شهید پرافتخار را می‌شنویم.
کد خبر: ۴۸۹۰۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۸

نوید شاهد - «در عملیات حصر آبادان روی مین رفتم، به همراه دو نفر از دوستانم شهید شده بودیم، ما را به سردخانه انتقال داده بودند و در موقع فرستادن به شهرمان گنبد متوجه شده بودند که بدنم گرم است ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۹۰۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۷

نوید شاهد خراسان جنوبی دفترچه خاطرات شهید "غلامرضا حیدری" را منتشر می کند. او روز دوازدهم خرداد ماه 1344 در روستای اسفدن از توابع شهرستان قائنات متولد و روز هجدهم شهریور ماه 1364 در محل پیرانشهر کردستان به فیض شهادت نایل شد.
کد خبر: ۴۸۹۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۹

امام جمعه شهر بوئین‌زهرا:
نوید شاهد - مراسم گرامیداشت هفته دفاع مقدس و یاد شهدای روستای فیض‌آباد مقابل منزل شهید احمد اینانلو با حضور مردم شهیدپرور بویژه خانواده‌های شهدا و ایثارگران و مسئولان برگزار شد.
کد خبر: ۴۸۹۰۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۷

نوید شاهد_ همرزم شهید نقل می کند: « موسی علاقه زیادی به امام داشت به همین دلیل روی پیشانی بند خود نوشته بود «لاله خونین خمینی» هنگام شهادت هم توسط اصابت تکه های خمپاره به پیشانی به شهادت رسید. به راستی که این نام برازنده اش بود.» در ادامه متن کامل این خاطره را بخوانید.
کد خبر: ۴۸۹۰۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۷

نوید شاهد _ فرزند شهید نقل می کند: «روز آخری که پدرم قصد رفتن به جبهه را داشت به مادرم گفت: فرزندانم را به تو می می سپارم تا همانند گذشته از آنان مراقبت و مواظبت نمایی. نمی خواهم جای خالی من را در خانه احساس کنند. اگر شهید شدم می خواهم وقتی فرزندانم بزرگ شدند از من احساس رضایت داشته باشند و به نیکی یاد کنند.»
کد خبر: ۴۸۸۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۷

نوید شاهد _ مولف کتاب "نقش کلاله در دوران هشت سال دفاع مقدس" از به چاپ رسیدن این کتاب، خبر داد.
کد خبر: ۴۸۸۹۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۷

نوید شاهد - «هیچ‌کس به بهره مادی سابقه جبهه فکر نمی‌کرد و اعتقاد به باورهای دینی راسخ‌تر شده بود. وقتی اولین حقوق مرا پرداختند آن را پس زدم و با خنده گفتم: یعنی چه؟ من که حقوق نمی‌خواهم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "محبوبه ربانی‌ها" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۸۸۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۶

خاطرات شهید عبدالمجید خضری یکی از شهدای اهل تسنن
نوید شاهد - از خدمت آمده بود خیلی معنوی و مهربان شده بود.پنج ماه در منطقه فکه بود، می خواست جهت دیدار به مرخصی بیاید. رفته بود پهلوی دوستش و گفته بود: «من 14 روز مرخصی گرفتم می روم محل و برمی گردم.»
کد خبر: ۴۸۸۸۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۲۱

روایتی کوتاه از مسئول پشتیبانی پایگاه مسجد چهارمین شهید محراب در دفاع مقدس؛
نوید شاهد - "زهره قمری " از بانوان حامی پشت جبهه، در بخشی از خاطرات خود می گوید: «من مسئول پشتیبانی پایگاه مسجد بودم. بسیاری از مادران در امور پشتیبانی حضور داشتند؛ از جمله خانم صمیمی، خانم حقیقت که مادر سه شهید بود. یکی از فرزندانش به نام محسن امینی برای خداحافظی به پایگاه ما آمد. به قول مادرش مانند یک پروانه پرید و رفت. محسن در عملیات مرصاد شهید شد.»
کد خبر: ۴۸۸۸۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۵

خاطرات شهید جاسم خادمی از شهدای اهل تسنن
نوید شاهد - به عنوان سربازی به جبهه اعزام گردید. 11 ماه در آنجا بی سیم چی بود. چند روز به او مرخصی دادند و جهت دیدار به منزل آمد. روز مرخص اش که روز شنبه بود گفت: می روم و بر می گردم گفتم نرو و اینجا بمان، ولی سوار بر ماشین شد و رفت. او بسیار صبور و مهربان بود.
کد خبر: ۴۸۸۸۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۱۹

نوید شاهد - «هنگام خداحافظی همه نگران شدیم و دلواپس بودیم. دختر کوچک‌مان که فقط سه سال داشت، جلوی پدرش آمد و گریه‌کنان گفت: پدر! شما نباید بروید؛ چون اگر بروید، برنمی‌گردید و شهید می‌شوید! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "عزت‌الله محمدی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۸۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۵

خاطرات شهید شجاع انصاری یکی از شهدای اهل تسنن
نوید شاهد - جوانی مهربان و متدین و خوش اخلاق بود. یکی از تحولاتی که در زندگی وی رخ داد این بود که یکی از طرفداران سرسخت جمهوری اسلامی ایران بود.
کد خبر: ۴۸۸۸۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۵

روایتی خواندنی از پرستار کرمانشاهی در دوران دفاع مقدس؛
نوید شاهد - "محترم شیخه پور" پرستار کرمانشاهی می‌گوید: «دکتر به طرف یکی از تخت های اورژانس رفت و ملحفه آن را بالا زد، با کمال تعجب سه پسر بچه ی دو، سه، پنج ساله را غرق خون خشک شده دیدم که از وحشت دست به گردن هم انداخته و نشسته بودند! حتی پلک هایشان از خون خشکیده به هم چسبیده بود و تنها یکی از آنها، یک چشمش کمی باز بود و در نور کمی که به زیر تخت می تابید برق می زد...»
کد خبر: ۴۸۸۷۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۵