نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
خاطره ی حاج بهزاد باقری از سردار شهید «داریوش مرادی فرد»
شهید «داریوش مرادی فرد» از نیروهای اطلاعات عملیات بود که برای هر عملیاتی می رفت و در ماموریت شناسایی موفق بود.
کد خبر: ۵۷۰۲۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

«قبل از تولد پسرم به دنبال اسم برای او بودیم و چند اسم هم انتخاب کرده بودیم. می‌گفتم: اگر دختر باشد؟ می‌گفت: نه من مطمئنم که پسر است ...» ادامه این خاطره از شهید «علی سیم‌بر» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۲۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

دوست شهید «محمدعلی قدس» نقل می‌کند: «نزدیک مسجد محل که رسیدم، حجله‌ای توجهم را جلب کرد. با خودم گفتم: این دفعه این آدم خوش‌شانس کیه که شهادت نصیبش شد؟ جلوتر رفتم. عکس محمدعلی بود.»
کد خبر: ۵۷۰۲۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

برگی از خاطرات جانبازان؛
«هنوز سرگیجه‌ام برای خون زیادی که در مجروحیت از دست داده بودم خوب نشده بود و همان ضربه اول کارم را ساخت. اول فکر کردم که دزدند و دست از موتور کشیدم، ولی آنان مرا می‌خواستند و موتور را رها کردند و دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۲۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

به مناسبت ولادت شهید «محمد خواجه» منتشر شد
همسر شهید خواجه نقل کرد: همسرم هميشه آرزو مي کرد که گمنام باشد و جنازه‌­اش به خانه باز نگردد. آرزويش اين بود که بعد از شهادت، پيکرش نيز در بيابان‌های جبهه بماند. مي گفت در واقعه عاشورا مادر «وهب» سر بريده فرزندش را به طرف دشمن برگرداند و فرياد زد: «چيزي را که در راه خدا داده ام پس نخواهم گرفت...»
کد خبر: ۵۷۰۲۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

پدر شهید «عبدالرضا مرامی» نقل می‌کند: «از دوستانش پرسیدم: کجا به سلامتی؟ گفتند: امروز نوبت چند نفر دیگه از خانواده شهداست؛ باید به اون‌ها سر بزنیم. خندیدم و گفتم: کمی هم به فکر ما باشین! کی به ما سر می‌زنه؟ عبدالرضا گفت: قربونتون برم! هر چیزی به وقتش!»
کد خبر: ۵۷۰۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

خاطرات رزمندگان دفاع مقدس بوشهری در عملیات کرخه نور؛
«یوسف بختیاری» از آزادگان دفاع مقدس بوشهر در خاطرات خود نقل می کند: عملیات کرخه نور بر خلاف عملیات‌های قبلی به بیمارستان و جاهای دیگر خبر ندادند. حتی برای خودمان هم با حفاظت کامل اعلام کردند چون عملیات‌های قبل توسط ستون پنجم به عراقی‌ها خبر داده می‌شد، می‌خواستند این عملیات از اصل با غافلگیری انجام گیرد...»
کد خبر: ۵۷۰۲۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

خاطره شهيد حبيب‌اله کريمی قسمت «19»
شهيد «حبيب‌اله کريمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «صحرای عرفات هر چه در مورد اين صحرا صحبت شود فکر می‌کنم که کم باشد ولی همين بس که اين صحرای صحرائی معرف و شناختن انسان و خداست صحرایی است که...» قسمت نوزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۲۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۴

خاطره شهيد حبيب‌اله کريمی قسمت «18»
شهيد «حبيب‌اله کريمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «از هر طرف کاروان‌هايی متشکل از مردان و زنان غيور و شجاع که نه انگار در کشور عربستان هستند بلکه فکر می‌کردند که در کشور خودشان با صلابت و استواری پرچم‌های لا اله الا الله و محمد رسول الله و تصوير مبارک حضرت امام و مرگ بر آمريکا، روسيه و اسرائيل را حمل می‌کردند و...» قسمت هجدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۲۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳

خاطره شهيد حبيب‌اله کريمی قسمت «17»
شهيد «حبيب‌اله کريمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «باز رزمندگان ما در عمليات پيروزمندانه کربلای يک مهران و ارتفاعات قلعه آويزان عراق را نيز می‌گيرند و اين حماسه شکوهمند را می‌سازند و به دشمن می‌گويند ما مهران را به ‌زور گرفتيم و...» قسمت هفدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۲۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

خاطره شهيد حبيب‌اله کريمی قسمت «16»
شهيد «حبيب‌اله کريمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «آری ای انسان که بايد در روز محشر جواب همه‌ی اعمالت را بدهی. جواب تمام حرکات را در صحرای محشر بدهی. بنگر و تفکر کن در آنجا جواب‌های اين همه دروغ و نيرنگ را که برای آسايش خود و زن و بچه می‌گویی چگونه توجيه خواهی کرد...» قسمت شانزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۱

خاطره شهيد حبيب الله کريمی قسمت «15»
شهيد «حبيب‌اله کريمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « جداً به انسان در لباس احرام چه حالتی دست می‌دهد قابل توصيف نيست فقط همه در يک لباس و آن هم دو تکه پارچه سفيد چقدر زيباست فلسفه حج...» قسمت پانزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۱۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۱

برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«مارش عملیاتی که به گوش می‌رسید خانه ما می‌شد عزاخانه. مادرم دست از کار می‌کشید رادیو به دست کنار تلویزیون می‌نشست. اشک می‌ریخت، دعا می‌کرد و گریه می‌کرد ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۱

خاطرات شفاهی والدین شهید؛
پدر شهید بهنام عقیلی قاسم پور در خاطراتی از نظر موهای فرزندش برای امام رضا(ع) و گم شدن بهنام در سن کودکی او برایمان خاطراتی را بیان می‌کند.
کد خبر: ۵۷۰۱۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۸

خاطرات شفاهی والدین شهید؛
مادر شهید "احمد کریمی" در خاطراتی از فرزند شهیدش او را فردی نورانی توصیف کرد و گفت: «احمد فرزند اولم بود در سنین کودکی بود که نماز و روزه خود را می گرفت. هر روز صبح به مسجد می رفت و نمازش را به جماعت می خواند.»
کد خبر: ۵۷۰۱۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۸

خاطرات شفاهی والدین شهید؛
مادر شهید «جلال طالبی» در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «جلال کتابخانه‌ای را تاسیس کرده بود و بچه‌های روستا را در آنجا تعلیم می‌داد. در آن زمان می‌گفت یک امام خمینی خواهد آمد و بچه‌های روستا را با اسلام آشنا می‌کرد.»
کد خبر: ۵۷۰۱۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱

خاطرات شفاهی والدین شهید؛
شهید «جلیل جنیدی» در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «دو سال به موعد سربازی‌اش مانده بود که می‌خواست به سربازی برود. او بسیار مخلص و با ایمان بود و این ایمانش بود که ایشان را در مسیر جهاد و شهادت قرار داده بود.»
کد خبر: ۵۷۰۱۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱

جانباز «امان الله جهانشاهی»
جانباز «امان الله جهانشاهی» می‌گوید: همانگونه که در زمان جوانی با حضور در جنگ و دفاع مقدس در کنار هم رزمان خودم نشان دادیم در حال حاضر نیز در صورت نیاز و ضرورت و دستور ولی فقیه تا خون در بدن دارم فدای این نظام خواهم کرد.
کد خبر: ۵۷۰۱۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۶

قسمت دوم خاطرات شهید «علی‌اکبر مقدسی»
پدر شهید «علی‌اکبر مقدسی» نقل می‌کند: «آقا به هریک دفترچه‌ای می‌داد. نوبت من شد. جلو رفتم. دست آقا را بوسیدم و یک دفترچه گرفتم. خواستم برگردم که کسی گفت: بایست! دوباره رفتم پیشانی آقا را بوسیدم. آقا یک شی قیمتی به من داد. تعبیری که بلافاصله به ذهنم رسید این بود: علی‌اکبر شهید می‌شود!»
کد خبر: ۵۷۰۱۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۱

قسمت نخست خاطرات شهید «علی‌اکبر مقدسی»
هم‌رزم شهید «علی‌اکبر مقدسی» نقل می‌کند: «گفتم: اکبر! چرا برای خانم و بچه‌هات نامه نمی‌دی؟ گفت: من عاشق شهادتم! می‌ترسم اگه به خانواده‌ام نامه بنویسم، صحبت اون‌ها باعث بشه در رفتنم سست بشم و برگردم سر خونه و زندگی‌ام.»
کد خبر: ۵۷۰۰۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰