روایت ناخدا صمدی از حماسه تکاوران از خرمشهر؛ «مقاومت تا آخرین گلوله»
به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ در روزهایی که هنوز صدای توپخانه دشمن در فضای کشور طنین نینداخته بود، برخی فرماندهان نظامی بهروشنی میدانستند که جنگی در راه است. ناخدا یکم تکاور دریایی هوشنگ صمدی، فرمانده ناوتیپ ۸ تکاوران نیروی دریایی، از نخستین کسانی است که خرمشهر را پیش از آغاز رسمی جنگ خط مقدم دیده بود. این گفتوگو روایتی از آمادهسازی برای جنگ، دیدار با محمد جهانآرا، و ۳۴ روز مقاومت خرمشهر از زبان فرماندهای که در میانه خطر، ایستادگی را فرمان داد.
از خلق عرب تا آغاز جنگ
از خرداد ۱۳۵۸، تکاوران نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران در خرمشهر و مناطق اطراف آن مستقر بودند. ماجرا از اسفند سال ۱۳۵۷ شروع شد. در آن زمان، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، گروهی در خرمشهر اعلام موجودیت کردند که ابتدا خود را «گروه فرهنگی عرب» مینامیدند. این گروه از جوانان عرب منطقه ثبتنام میکرد و بهتدریج، به سمت اهداف مسلحانه و تجزیهطلبانه حرکت کرد. آنها بعدها به «خلق عرب» تغییر نام دادند و به یک گروه کاملاً نظامی تبدیل شدند.
کار به جایی رسید که بهصورت کاملاً مسلح در سطح شهر خرمشهر رفتوآمد میکردند، اقدام به گروگانگیری میکردند و امنیت شهر را بهشدت مختل کرده بودند. آنها دو ساختمان مهم را اشغال کردند: یکی کنسولگری سابق عراق و دیگری مدرسه عراقیها در خرمشهر. سپس بر بالای این ساختمانها پرچم خود را نصب کردند و ادعا میکردند که خوزستان بخشی از کشور عراق است. حتی نام خرمشهر را به «محمره» تغییر داده بودند.
این اقدامات، ناامنی شدیدی در منطقه ایجاد کرده بود. در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۵۸، امیر دریادار مدنی ــ که در آن زمان هم فرمانده نیروی دریایی و هم استاندار خوزستان بود ــ به ما که در پایگاه بوشهر مستقر بودیم، دستور داد یک دسته ۲۵ نفره از تکاوران با یک افسر فرماندهی، برای کمک به شهربانی و تأمین امنیت خرمشهر اعزام شوند.
در آن زمان، فرمانده شهربانی خرمشهر سروان زاهدی بود. علاوه بر آن، دستور کمک به ژاندارمری هم صادر شد. ژاندارمری در منطقه بین خرمشهر و شلمچه، شامل پنج پاسگاه بود که به دلیل تهدیدهای مکرر از سوی عراقیها، دچار ضعف شده بودند. ما این پنج پاسگاه را بلافاصله با تجهیزات و سلاحهای سنگین تقویت کردیم.
اعزام به بندر امام و تقویت خطوط دفاعی
در همان روزها، یک دسته دیگر از تکاوران نیز به بندر امام اعزام شدند تا امنیت پتروشیمی بندر امام را تأمین کنند. موقعیت حساس بود: اینسو خرمشهر و آنسو عراق. برای تقویت حضور نظامی و ایجاد فرماندهی میدانی، ناوتیپ ۸ برای ایجاد قرارگاه منطقه سوم دریایی اعزام شد.
در مجموع، چهار گروه ۳۵ نفره از افسران و درجهداران تکاور به منطقه وارد شدند. یکی از تخصصهای مهم و کلیدی تکاوران، جمعآوری اطلاعات از منطقه بود. این گروهها روزانه با گردان و ستاد گردان در بوشهر و همچنین منطقه سوم دریایی در ارتباط بودند و اطلاعاتی که جمعآوری میکردند را به ما منتقل میکردند.
ما پس از بررسیهای تخصصی، گزارشها را به ستاد نیروی دریایی در تهران ارسال میکردیم و آنها نیز نتایج را به ستاد ارتش ارائه میدادند. ارتش آن گزارشها را میپذیرفت، اما وقتی به سطح سیاسیون میرسید، با تردید روبهرو میشد. استدلال سیاسیون این بود که چون اکثریت جمعیت عراق شیعه هستند، آنها به ما حمله نمیکنند و حتی پیروزی انقلاب را تبریک گفتهاند!
اما مشاهدات ما چیز دیگری میگفت. دشمن در حال احداث جاده و پل در نوار مرزی بود، و توپخانههای آنها در نزدیکی مرز مستقر شده بود. ارتش این گزارشها را پذیرفت.
مانورهای نظامی و هشدار به وقوع جنگ
در اسفند سال ۱۳۵۸، عراق یک مانور ۱۱۰ روزه دریایی در آبهای خلیج فارس برگزار کرد. ستاد ارتش دستور داد که این مانور بهدقت رصد شود. بر اساس ارزیابیهای نظامی، به این نتیجه رسیدیم که دشمن قطعاً در حال آمادگی برای آغاز جنگ است. در ادبیات نظامی، اینگونه بیان شد: «قرائن نشان میدهد دشمن آماده جنگ است؛ تنها زمان آن مشخص نیست.»
در فروردین ۱۳۵۹، نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران در پاسخ به این تهدید، مانوری یکماهه در سراسر خلیج فارس برگزار کرد. تمام یگانهای نیروی دریایی و هوایی شرکت داشتند و از نیروی زمینی نیز توپخانههای ساحلی و تیپ هوابرد نوهد (نیروی ویژه هوابرد) در این مانور حضور داشتند.
هدف اصلی این مانور، ارزیابی نقاط قوت و ضعف فرماندهان عملیاتی و پشتیبانی بود. بلافاصله پس از مانور، ستاد ارتش دستور داد که تمام طرحهای عملیاتی پیشین کنار گذاشته شوند و بر اساس تهدیدات جدید، طرحهای عملیاتی جدیدی تدوین شود.
تدوین طرحهای عملیاتی جدید و افزایش آمادگی نظامی
با دریافت دستور ستاد ارتش، بلافاصله طرحهای عملیاتی جدید بر اساس تهدیدهای مشخص دشمن تدوین شد. این طرحها به سرعت به تصویب ارتش رسید و در اختیار یگانهای عملیاتی قرار گرفت. پایگاه خرمشهر نیز یکی از نقاط کلیدی بود که نسخهای از این طرحها را دریافت کرد.
در تاریخ ۲۶ مرداد ۱۳۵۹، فرمانده ناوتیپ ۸ نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران، طرح عملیاتی جدید خود را ارائه داد. بر اساس این طرح، یگانهای تحت امر با مختصات دقیق در نقاط تعیینشده در میانه خلیج فارس مستقر شدند و حالت آمادگی رزمی به خود گرفتند.
تنها چند روز بعد، در دوم شهریور ۱۳۵۹، یکی از ناوهای نیروی دریایی که در آبهای خلیج فارس مستقر بود، وارد درگیری با دو فروند جنگنده سوخو متعلق به ارتش عراق شد. در این درگیری، هر دو هواپیمای دشمن ساقط شدند. این رویداد، نشاندهنده سطح بالای آمادگی نیروهای ما در دریا بود.
در همین ایام، آمادگی مشابهی در سایر نیروهای مسلح نیز دیده میشد. یگانهای نیروی زمینی و هوایی نیز خود را برای مقابله با هرگونه تجاوز احتمالی آماده کرده بودند
همانطور که عرض کردم ما اخبار را دنبال می کردیم، صبح روز ۲۳ شهریور ۵۹ از دژبان فرودگاه بوشهر به دفتر من زنگ زدند و گفتند جانشین فرمانده نیری دریایی ناخدا مدنی نژاد پیاده شد من رفتم ایشان را تحویل گرفتم آوردم پایگاه و از ناخدا مدنی نژاد پرسیدیم که ماموریت چیست جناب ناخدا, گفت آمدم قرارگاه مقدم جنگ را در بوشهر تشکیل بدهم .پس جنگ نیروی دریایی از بوشهر اداره خواهد شد و اولین قرارگاه جنگ در بوشهر تشیکل شد و نیروی رزمی 421 به فرماندهی ناخدا مدنی شکل گرفت. این آمادگی کامل بود و دیگر غافلگیری وجود نداشت.
پاسخ به یک ادعا: غافلگیر شدیم یا نه؟
بله، دقیقاً در همان روزها ــ و حتی حالا هم ــ گاهی میشنوید که بعضیها میگویند «ارتش در اوایل جنگ غافلگیر شد». آیا این واقعاً غافلگیری بود؟ نه، به هیچوجه. ما کاملاً در جریان تهدیدات دشمن بودیم و آمادگی داشتیم. فقط کافیست به آن روزها برگردید؛ ما تا آن زمان تعداد زیادی از نیروهایمان را در درگیریها و مأموریتهای مختلف از دست داده بودیم.
این وضعیت فقط مخصوص ما نبود؛ پایگاه هوایی مجاور ما هم دقیقاً همین شرایط را داشت. در 31 شهریورماه ۱۳۵۹، عراق حمله کرد. دو فروند جنگنده میگ عراقی از فراز موقعیت ما شیرجه زدند و در انتهای پارکینگ و موتوری، منطقه را با رگبار بستند و سریع دور شدند. این حمله برقآسا، بخشی از برنامه دشمن برای شروع جنگ بود. و جنگ در ساعت 3 و نیم بعد از ظهر سال 59 آغاز شد.
من فوراً خودم را به دفتر فرماندهی رساندم. فرمانده به محض دیدن من گفت: «خوب شد آمدی، همین الان برایت امریهای از ستاد آمده». این امریه از طرف ستادی بود که بهتازگی در بوشهر تشکیل شده بود، تحت عنوان «ستاد مقدم جنگ نیروی دریایی» که بعداً به نام «نیروی رزمی ۴۲۱» شناخته شد.
فرمانده گفت: «امریه از نیروی رزمی ۴۲۱ آمده، باقیمانده گردان همین حالا باید به سمت خرمشهر حرکت کند». پرسیدم: «ماموریت چیست؟» جواب داد: «دفاع از خرمشهر».
همین یک جمله، مأموریت ما را مشخص میکرد؛ 31 شهریور سال 59 دفاع از خرمشهر به گردان تکاوران ابلاغ شد، شهری که خط مقدم مقاومت در برابر تجاوز دشمن بعثی شد.
آخرین سخنرانی پیش از اعزام
بنابراین به دفتر خودم بازگشتم و 11 و نیم شب گردان را جمع کردم و آخرین مسائل را به آنان یادآوری و گوشزد می کردم.
وقتی آماده حرکت شدیم، 1۱۲ دستگاه خودرو بارگیری شده بود؛ آب، بنزین، آذوقه، مهمات… همه چیز مهیا بود. من هم پرسنل رو جمع کردم برای آخرین سخنرانی، آخرین تذکرات، آخرین تأکیدات. سه نکتهی اصلی رو با آنان در میان گذاشتم: اول، گفتم: «مواظب ستون پنجم باشید. توی منطقه بیش از حد فعاله. ممکنه لباس خودی تنش باشه ولی حرفش، نگاهش، رفتارش، اصلاً بوی دشمن بده. حواستون به صحبتهاتون و برخوردهاتون باشه.»
دوم، تأکید کردم: «همه شما و توانایی شما را به خوبی می شناسم و اولین کار برای حفظ جون خودتون از هر امکانی استفاده کنید. شما دوره دیدین، آموزش دیدین، مانور رفتین، درس نظامی خوندین. من به توان نظامیتون ایمان دارم. ولی بدونید، قبل از هر مأموریت، قبل از هر شلیک، اول باید خودتون رو حفظ کنید. ما با دشمنی طرفیم که وارد خونهمونه؛ باید بیرونش کنیم، ولی نه به قیمت جون بیگناه شما.»
سوم، حرفی زدم که همیشه باورم بوده و هست. گفتم: «تکاور اسیر نمیشه. یا زندگی با عزت، یا مرگ؛ ولی زندگی با ذلت هرگز. این خشابی که دستتونه، بیستتا فشنگ داره. وقتی خشاب رو جا میزنین، دستتون روی ماشه میره، نمیدونید کی تموم میشه. ممکنه ناگهان ببینید گلنگدن عقب رفت و دیگه جلو نمیاد. اون موقع بدونید، یه تیر همیشه باید برای خودتون کنار بذارید. بذارین توی جیبتون. این گلوله مال خودتونه، در جبهه برای وقتی که هیچ کاری از دستتون برنمیاد و دشمن میخواد شما رو زنده بگیره… برای اطلاعات، برای شکنجه، برای نمایش. اونجا دیگه جای موندن نیست. تیر رو بذار توی خزانه، لولهی اسلحه رو بذار اینجا… ماشه رو با شست پا بگیر… خداحافظ. خداحافظِ زندگی با ذلت چراکه تکاور اسیر ندارد.»
ما حرکت کردیم اولین ماشین، ماشین ناخدا صمدی آخرین ماشین ماشین ناخدا کریم رستگاری راد معاون گردان بود که هر جا هست خدا ایشان را به سلامت دارد. ساعت ۱۲ اولین ماشین از درب پایگاه به سمت خرمشهر خارج شد. قبل از حرکت، باز همان تأکیدات همیشگی را به نیروها یادآور شدم؛ اینکه مراقب جانشان باشند، از آموزشهایی که دیدهاند استفاده کنند و به مهارتهایشان اعتماد داشته باشند.
آرایش نظامی نیروها در خرمشهر
در آن مقطع، من پنج گروهان در اختیار داشتم، با مجموع نفراتی حدود ۸۰۰ نفر. طبیعتاً نمیتوانستیم همه پرسنل را یکباره وارد خرمشهر کنیم. بنابراین تصمیم گرفتیم بهصورت گروههای ده نفره، با شناسایی مسیر و در نظر داشتن راه برگشت، وارد شهر شوند.
ساعت حدود ۱۱:۳۰ صبح بود که از طریق بیسیم به من اطلاع دادند: «استقرار نیروها در خرمشهر به پایان رسید.»
دیدار با محمد جهانآرا
در آن روز، با وجود شدت حملات دشمن، آنها فقط توانسته بودند ۳ تا ۴ کیلومتر وارد خاک ما شوند. اولین دستوری که از ستاد اروند دریافت کردیم، اعزام یک گروهان به سمت شلمچه بود.
به همراه افسر عملیات به دفتر شهید محمد جهان آرا می رویم. جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر بود. در دوران غائله عرب ایشان را دیده بودیم که 48 ساعت در گروگان آنها بود و تکاوران ایشان راه رها می کنند.
ایشان رو به من گفت ناخدا کلا 27 نفر آدم دارم با تفنگ ژ۳و ام ۱ و برخی از آنان حتی خدمت سربازی نیز نکرده اند. من پاسخ دادم نگران نباشید گردان قریب به 850 نفر تکاور افسر و درجه دار آورده است؛ سلاح سنگین و سبک و مخابرات قوی داریم و ان شاالله با پشتیبانی یکدیگر خرمشهر را نگه خواهیم داشت و این اولین دیدار من با شهید محمد جهان آرا بود.
مسجد جامع؛ قلب تپنده مقاومت
در ادامه قرار بود با شهید جهان آرا هر روز دیدار داشته باشیم اما عملا امکان پذیر نشد چراکه ایشان بسیار شلوغ بود. او رئیس مسجد جامع بود و مسجد جامع یعنی قلب تپنده خرمشهر.
همه چیز از مسجد جامع شروع می شد. شهید جهان آرا در تمام روز شاید 2 ساعت استراحت نداشت. این مرد با این صلابت و صبوری جواب همه را می داد. این وضعیت ایشان بود فردی که با تمام وجود برای خرمشهر کار کرد و زحمت کشید.
۳۴ روز مقاومت
34 روز مقاومت خرمشهر به فرماندهی فرمانده گردان تکاوران و مقاومت نیروهای مردمی به نام «مدافعین خرمشهر» بود که از همه اقشار در آن بود.
ادامه دارد...