چهارشنبه, ۰۱ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۰۹
همه ما تیم «فجر سپاسی» را بارها شنیدیم اما شاید کمتر کسی بداند نام این تیم مشهور شیرازی، که دوبار قهرمان جام حذفی ایران هم شد، متبرک است به شهیدی که از درخشش در زمین فوتبال، به قهرمانی در صحنه حماسه و ایثار رسید و هنگام سجود، خاک از اشکهایش گَل می‌شد.

سردار سرلشکر شهید «مجید سپاسی»؛ یک «عشق فوتبال» که پامنبری پر‌و‌پا قرص «آیت الله دستغیب» شد

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، 29 بهمن 1366 روز شهادت سردار پرافتخاری است که همه ما سالهاست نام او را با تیم فوتبال مشهوری که بنام اوست می‌شناسیم: «فجر سپاسی»... اما شاید کمتر کسی بداند که سپاسی نام فرمانده لشکر 19 فجر سپاه است و یکی از شهدای شاخص دفاع مقدس که از بازی فوتبال به عرصه جانفشانی در راه دفاع از دین و میهن پا نهاد و سر و جان در عشق دوست نثار کرد. شهیدی که از 10 روز پیش از شروع جنگ در 22 شهریورماه 59 به خط مقدم دفاع از کشور شتافت در حالیکه نوجوانی پانزده ساله بود و تا آخرین ماههای جنگ، در جبهه ماند و حتی در هنگام ازدواج هم چندروز بیشتر نتوانست از جبهه دور شود. او در همین مکتب جهاد و شهادت، از یک نوجوان خمپاره‌چی ساده، به فرماندهی گردان و سرانجام، فرماندهی لشکر رسید و عاقبت با شهادتش، درس فنا شدن در عشق دوست را به همه آموخت و: «آری! چنین رجال، خرامند در مجال»....

 

یک «عشق فوتبال» که پامنبری پر‌و‌پا قرص «آیت الله دستغیب» شد

 

«عبدالمجید سپاسی» در سال ۱۳۴۰ در یکی از محلات شیراز در نزدیکی حرم حضرت شاهچراغ(ع)، در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. هنوز 13 سالش نشده بود که پدرش را در یک حادثه رانندگی از دست داد. پا به توپ بود و بیشتر اوقاتش را در تمرین فوتبال می‌گذراند. فوتبالش عالی بود و امید‌های زیادی به او می‌رفت. انقلاب که شد، مستمع پر و پا قرص سخنرانی شهید آیت‌الله دستغیب شد و در فعالیتهای انقلابی با وجود سن کم، مشارکت داشت. تقدیر برای او سرنوشت دیگری رقم زده بود.

 

پسرک 15 ساله‌ای که قبل از شروع جنگ، جزو اولین مدافعان میهن شد

 

انقلاب که پیروز شد، مجید به عضویت سپاه درآمد. او درحالیکه 15 سال بیشتر نداشت، خودش را از بیراهه های «بهمنشیر» به نخلستانهای آبادان رساند تا نامش جزو اولین مدافعان وطن باشد که با شنیدن خبر تحرکات حزب بعث عراق در مناطق مرزی ایران، خود را به قلب معرکه رسانده بودند تا سینه در برابر خطر، سپر کنند. روز 22 شهریور 59 یعنی ده روز پیش از آغاز رسمی و علنی جنگ تحمیلی، او در آبادان، خمپاره‌انداز شد و خمپاره‌چی. او در شرایطی که تامین سلاح و مهمات برای سپاه و نیروهای داوطلب مردمی، بدستور فرماندهی کل قوا و رییس جمهور وقت، منع و محدودیت شدید داشت، از طریق دوستی و تعامل با فرماندهان رده‌های پایین ارتش، از آن‌ها مهمات می‌گرفت. روزی به وسیله یکی از گلوله خمپاره‌های ارتش، یک جیپ عراقی را که در حال حرکت پشت خاکریز‌های عراق بود، منهدم کرد. بعداز مدتی در سال ۱۳۶۰ به نیرو‌های تیپ امام سجاد (ع) پیوست. در سال ۱۳۶۲ این تیپ به لشکر ۱۹ فجر تبدیل شد.

 

سه روز نشده باز برمی‌گشت جبهه!

 

جبهه با تمام وسعتش خانه مجید بود. سنگرش خانه و جبهه، حیاط خانه او بود و مجید در این هشت سال جنگ کمتر می‌شد که پا از حیاط خانه اش بیرون بگذارد. گاه می‌شد تا ۱۰ ماه جبهه می‌ماند. اگر هم زمانی می‌شد که دل از جبهه بکند تنها و تنها به خاطر دلتنگی برای مادرش بود. به روایت یکی از همرزمان: «گاهی وقت‌ها که من به مرخصی می‌آمدم، سری هم به مادر مجید می‌زدم. می‌گفت: تو را به‌خدا مجید را بیاورید ببینم. دلم برایش تنگ شده! به مجید که می‌گفتم می‌آمد شیراز مادر را می‌دید و بر می‌گشت جبهه. گاه می‌شد که به اجبار می‌رفت مرخصی؛ اما دو روز سه روز نشده، بر می‌گشت منطقه!» مجید برای ازدواج در سال ۱۳۶۵ چند روزی را مرخصی گرفت. خانواده دختر به او گفته بودند دیگر نباید به جبهه برود و ایراداتی گرفته بودند، اما او بازهم به جبهه برگشت. او جز در هوای جبهه انگار نمی‌توانست نفس بکشد.

سردار سرلشکر شهید «مجید سپاسی»؛ یک «عشق فوتبال» که پامنبری پر‌و‌پا قرص «آیت الله دستغیب» شد

خاک، از اشکهایش هنگام سجده، خیس شده بود!

 

مجید شخصیتی شوخ‌طبع و شیرین داشت و بسیار اهل مزاح بود. درعین حال، مداومت در خواندن قرآن و ادعیه و بویژه دعای کمیل داشت و بسیار اشک می‌ریخت. کسانی که ظاهر مجید را با آن شوخ و شنگی همیشگی‌اش دیده بودند، باور نمی‌کردند که او اینگونه اشک می‌ریزد. یادم می‌آید که یکبار نیم ساعت تمام فقط در سجده مانده بود، وقتی برخاست، زمین از اشک‌هایش خیس شده بود و تکه‌های گل به صورتش چسبیده بود، آن شب نیز مانند همه‌ی شب‌ها پس از چند ساعت کوه‌پیمایی و شناسایی، به نماز شب ایستاد و اینچنین بود که در جواب راز و نیاز‌های شبانه‌اش نوای «ارجعی الی ربک» را پاسخ گفت.

 

غرقه در خون، ذکر «یا زهرا(س)» به لب دارد «شهید»...

 

در آخرین مسئولیتش در لشکر به‌عنوان فرمانده و معاون عملیات «لشکر ۱۹ فجر»، شامگاه 29 بهمن 66 ، در شب عملیات والفجر ۱۰ در حلبچه، بر روی ارتفاعی به نام «سه تپان» که در کنار دریاچه «بندری خان» عراق واقع است، در حین حمله به نیروهای عراقی به وسیله ترکش خمپاره که به کنار گوشش در شقیقه او اصابت کرد، به فیض شهادت نایل آمد در حالی که ذکر مقدس یا زهرا(س) بر لب داشت.

 

شهیدی که نامش روی یک باشگاه معروف فوتبال کشور ماند

 

او در زمان هایی که از جبهه به اهواز می آمد فوتبال بازی می کرد و به بازی فوتبال علاقه داشت. در زمین فوتبال هم اخلاقمداری‌اش زبانزد همه اطرافیان بود. هنگامی‌که که شهید شد، دوستانش، ودر راس آنها سرهنگ جعفری، تیم فوتبال لشکر 19 فجر را به نام تیم فوتبال فجر شهید سپاسی نام نهادند وبا خرید امتیاز یک تیم شیرازی با مربیگری خلیل صالحی وارد لیگ شیراز شدند. این شد که سالهاست همه ما نام این تیم معروف شیراز در لیگ و قهرمان چند دوره کشوری را با شهیدی می‌شناسیم که از زمین فوتبال، به قهرمانی در میدان حماسه رسید.

سردار سرلشکر شهید «مجید سپاسی»؛ یک «عشق فوتبال» که پامنبری پر‌و‌پا قرص «آیت الله دستغیب» شد

ای همه چیزم! به یادم باش!...

 

و اینک نجوای سراسر عشق و دلدادگی شهید را به معبودش در وصیتنامه عارفانه و عاشقانه او می‌خوانیم:

«به نام او که همه چیزم از اوست، به نام او که زندگی‌ام در جهت رضایت اوست. به نام اوکه زنده‌ایم. به نام او که آزادی‌ام و زندگی‌ام به خاطر اوست. شدنم در جهت اوست. بودنم از اوست. یادم از اوست. جانم اوست. مقصودم اوست. مرامم اوست. احساسش می‌کنم با قلبم، با ذره ذره وجودم با تمام سلول‌هایم، اما بیانش نتوانم کرد. ‌ای همه‌چیزم! به یادم باش که بی‌تو هیچ پوچ خواهم بود. خدایا! آرامش برما فرو فرست و به هنگام برخورد با دشمن پایدارمان بدار ... بیدارتر از ستاره...»

 

انتهای گزارش/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده