شنبه, ۰۶ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۳۱
از یک بسیجی عادی و رزمنده، فرماندهی «تیپ عمار لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص)» شدن و بر اثر شجاعت و حماسه‌های بزرگ آفریدن در کردستان، «شیر کوهستان» لقب گرفتن، از آنجا به لبنان رفتن و با صهیونیسم جهانخوار جنگیدن، معجزه ای است که تنها از این جنگ عجیب و دوست داشتنی ساخته بود. جنگی که شیرمردی چون «شهید مهدی خندان» یکی از معجزاتش بود: متولد عاشورا و شهید اربعین!

سردار شهید «مهدی خندان»؛ شیر «کانی مانگا»، متولد «عاشورا»، شهید «اربعین»

به گزارش نوید شاهد، شهید «مهدی خندان» معروف به «شیر کوهستان» از آن تک ستاره‌های شاخص آسمان شهادت است؛ شیرمرد شهیدی که از مبارزه با طاغوت تا لوله کشی آب برای روستاهای محروم در قالب نیروی «جهادگر»، از حماسه در ارتفاعات سر‌به فلک کشیده و پربرف کردستان و از جبهه مقاومت ضد صهیونیستی لبنان تا مرحله سوم عملیات «والفجر 4» و منطقه «قلاجه» و طلوعی خونرنگ از فراز قله «کانی مانگا» در رکاب بزرگمردی چون «همت»، چهره یک مجاهد خستگی‌ناپذیر و یک رزمنده جهانی جبهه حق و فضیلت را ترسیم کرد. قصه او، قصه بیقراری یک نسل است برای ثبت تجلیلت روح بلند و بینش متعالی خود در سخت ترین هنگامه‌های آتش و خون و خطر... و: «این قصه‌ی اوست: آفتاب آمد و رفت»...

 

متولد روز عاشورا، شاگرد مکتب عاشورا

 

شهید مهدی خندان در سال ۱۳۴۰ در روستای ناران از توابع لواسان کوچک، همزمان با عاشورای حسینی به دنیا آمد. مهدی دوره ابتدایی را در زادگاه خود با نمره‌های خوب به پایان رساند. او از ۱۰ سالگی، در کارهای کشاورزی به پدر کمک می‌کرد.

وی از همان دوران کودکی، همراه با پدر در مجالس مذهبی شرکت می‌کرد و به دلیل علاقه‌ زیادش به مداحی، با شور و اشتیاق بسیاری به مداحی می‌پرداخت. مهدی، قاری قرآن هم بود، بطوری که از همان دوران کودکی سعی کرده بود تا فنون ابتدایی تلاوت قرآن را فراگیرد. مهدی در كنار تحصیل، كار هم می‌کرد و كمك خرج و نان آور خانواده بود. این تربیت دو بعدی - تحصیل توام با كار - از او نوجوانی پخته و متكی به نفس ساخته بود.

مهدی، دوره راهنمایی را در سال ۱۳۵۳ با موفقیت پشت سر ‌گذاشت و پس از آن به هنرستان دکتر احمد ناصری تهران، وارد ‌شد و سرانجام در سال ۱۳۵۷ با نمره‌های عالی، توانست مدرک دیپلمش را در رشته مکانیک دریافت ‌کند.

 

تکبیرگوی شهرک نیروی هوایی، رزمنده در خلع سلاح پادگانها

 

اوج گیری انقلاب، همزمان با تحصیل شهید خندان در سال آخر هنرستان، بود. او از همان زمان، وارد فعالیت‌های انقلابی شد و چون پدرش مقلد امام خمینی(ره) بود، از این رو مهدی با امام و رساله ایشان آشنا بود. سال ۱۳۵۶، رساله‌ ایشان را در مدرسه و بیرون از مدرسه برای همشاگردی‌ها و دوستانش می‌خواند و پس از مدتی، اعلامیه‌های امام را در میان آنان پخش می‌کرد که همان زمان به عنوان چهره‌ای انقلابی در مدرسه و محل شناخته شد.

مهدی در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در راهپیمایی‌ها شرکت داشت و حتی در خلع سلاح پادگان‌های تهران، فداکارانه حاضر بود. او در آن روزهای خون و آتش، در شهرک نیروی هوایی، ندای تکبیر سر داد و شهرک را علیه رژیم ‌شوراند.

 

سردار شهید «مهدی خندان»؛ شیر «کانی مانگا»، متولد «عاشورا»، شهید «اربعین»

از لوله کشی آب برای روستاها تا محافظت بیت امام (ره)

 

مهدی، پس از پیروزی انقلاب، مدتی با جهادسازندگی همکاری کرد. او به روستای ناران و دیگر روستاهای اطراف زادگاهش، آب لوله‌کشی می‌رساند. پس از آن، در پایگاه بسیج، به عنوان عضو فعال مشغول فعالیت‌های نظامی و فرهنگی شد و سعی داشت تا جوانان را به عضویت در بسیج، جذب و ترغیب کند. مادر شهید می‌گوید: «سی سال پیش ما در ده،‏ مثل این زمان که ماشین تا در خانه می‌آید،‏ راه هموار نداشت. هر کس که به ده می‌آمد، باید ماشین را در جاده می‌گذاشت و پای پیاده می‌آمد. این کار در زمستان‌ها که بلندی برف تا زانو هم می‌رسید،‏ سخت‌تر بود. مهدی عادت داشت دوستانش را به خانه بیاورد. اولین مهمان‌هایش، در اوایل انقلاب،‏ بهار سال 1358 آمدند. مهدی چند جوان را به ده آورد تا برای همولایتی‌هایش، چاه آب حفر کنند. ما دو هفته از آنها پذیرایی کردیم تا کار کندن چاه تمام شد. آنها در 9 متری زمین، به آب رسیدند. یک آب انباری هم درست کردند که اکنون یادگاری از آن زمان مانده است. آنها اولین گروه جهاد سازندگی بودند که به فرمان امام، برای آبادسازی و عمران روستاها لبیک گفته بودند. آنها از هنرجويان هنرستان «ازگل» بودند. جایی که مهدی دیپلمش را از آنجا گرفت.»

مهدی در تابستان ۱۳۵۹ به عنوان عضو فعال بسیج به پادگان امام حسین(ع) اعزام شده و دوره آموزش عمومی نظامی را با علاقه‌مندی ‌گذراند. پس از گذراندن آموزش‌های لازم، برای مقابله با ضد انقلاب آماده اعزام به کردستان شد اما با شروع جنگ تحمیلی، داوطلبانه به سمت جبهه‌های غرب شتافت.

مهدی، همزمان با شروع جنگ تحمیلی، به عنوان بسیجی، داوطلبانه به جبهه‌های جنگ می‌رود و مدت شش ماه در جبهه غرب، در سرپل ذهاب، به مقابله با دشمن بعثی پرداخت. پس از آن به عضویت سپاه پاسداران درآمد و مدت چهار ماه به عنوان محافظ بیت امام خمینی(ره) به خدمت مشغول بود.

سردار شهید «مهدی خندان»؛ شیر «کانی مانگا»، متولد «عاشورا»، شهید «اربعین»

 

«همت» اسمش را گذاشت: «شیر کردستان»!

 

روز بیست و دوم خرداد ماه سال ۱۳۶۰ برای آغاز خدمت رسمی اش در سپاه خود را به پادگان ولی عصر(عج) سپاه منطقه ۱۰ تهران معرفی كرد و به واحد عملیات سپاه ملحق شد. این واحد در آن ایام با تشكیل واحدهای ضد تروریستی ویژه موسوم به گشت سیار ثارالله و گشت سیار القارعه به مقابله با تحركات تروریستی گروهك منافقین و دیگر گروهکهای ضد انقلابی پرداخت. مهدی پس از گذشت دو ماه از حضور در سپاه، با تلاش فراوان توانست رضایت مسئولین را جهت اعزام به جبهه غرب بگیرد. او روز ششم شهریور ماه سال ۱۳۶۰ ، به همراه نیروهای گردان ۸ سپاه تهران رهسپار جبهه سرپل ذهاب شد.در آغاز عملیات مطلع الفجر در منطقه عملیاتی گیلان غرب ، روز ۲۱ آذرماه سال ۱۳۶۰ در منطقه ی عملیاتی ریجاب غرب و ارتفاعات گاری، مهدی خندان، نخستین نبردی را كه از مرحله شناسایی و طرح ریزی تا پایان مراحل تصویب آن شخصاً عهده‌دار بود، آغاز كرد. عملیات امیر المومنین «ع» با رمز زیارت نجف، شروع شد. عرصه عملیات، منطقه محمودی شمال دشت ذهاب و غرب جوانمرود بود. سپاه ریجاب ، به فرماندهی مهدی خندان و سپاه جوانرود محور دالاهو به فرماندهی برادر طهماسبی، ضمن حركتی هماهنگ، در مساحتی ۱۰۰ كیلومتری وارد عمل شدند.
در این نبرد كه هفت شبانه روز، بی وقفه ادامه داشت، ۵۰۰ تن از قوای دشمن كشته و صدها تن نیز مجروح و مفقود شدند. مهدی در این نبرد بسیار خوش درخشید و جایگاه خود را به عنوان یكی از فرماندهان عملیاتی زبده سپاه در جبهه غرب، تثبیت كرد. مهدی خندان در جبهه غرب و در کردستان، چنان رشادت و شهامتی از خود بروز داد که لقب «‌شیر کوهستان» را از «حاج همت» گرفت، بطوری که ضد انقلاب در کردستان، برای سرش جایزه تعیین کرده بود.

 

فرمانده «تیپ عمار لشکر 27 محمد رسول الله (ص)» با حکم «حاج همت»

 

در اواسط آذرماه سال ۱۳۶۱ حاج محمد ابراهیم همت، رسماً از مهدی خندان درخواست كرد تا به لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله ملحق شود. سرانجام اوایل دی ماه سال ۶۱ روز عزیمت مهدی خندان از خطه ریجاب فرا رسید. مردم منطقه با قلبهایی به درد آمده، مهدی را بدرقه می‌كردند، اما هنوز در ریجاب هستند مادرانی كه قصه ی مهربانی های جوان سبزه روی و سبز پوشی به نام مهدی خندان را هر شبانگاهان در گوش كودكانشان نجوا می كنند. حاج همت فرمانده بسیجی را به دست فرمانده ای لایق سپرد تا از او درس عشق و ایثار بگیرند و در تیرماه سال ۶۲ به دستور حاج همت جانشینی تیپ یكم عمار لشگر ۲۷ به مهدی محول شد.

 

همرزم و همراه «حاج احمد متوسلیان» در جبهه ضد صهیونیستی مقاومت

 

در خردادماه سال ۱۳۶۱ همراه با حاج احمد متوسلیان و دیگر رزمندگان به لبنان اعزام شد و حدود چهار ماه در آن جا به رزم در خط مستقیم مقاومت و مقابله با صهیونیسم غاصب و جنایتکار پرداخت. مهدی، با تنی پر از تیر و ترکش، گستره جهاد خود را به وسعت همه جهان اسلام ترسیم کرده بود. سنگر مقاومت و مجاهدت او به بزرگی جنگ اسلام با تمام کفر و استکبار و نظام سلطه جهانی بود.

سردار شهید «مهدی خندان»؛ شیر «کانی مانگا»، متولد «عاشورا»، شهید «اربعین»

 

منم مهدی خندان، پسر امام قلی خان!

 

زمانی که دره کانی‌مانگا در محاصره دشمن قرار گرفت و عملیات با مشکل برخورد کرده بود و تنها راه، شکست خط دشمن بود. شهید مهدی خندان برای خاموش کردن دوشکای دشمن از جا برخاست و به راه افتاد و با رجزخوانی به سمت دوشکای دشمن حرکت کرد. روز اربعین حسین (ع) بود و متولد عاشورا، شهید اربعین شد!

«محمدحسن محققی» رزمنده گردان مالک اشتر، ماجرای شهادت شیر کوهستان؛ مهدی خندان را این‌گونه روایت کرده است: «درحالی‌که آن موضع توپ چهارلول شلیکای دشمن از همه طرف ما را زیر آتش شدید خودش گرفته بود، مهدی خندان بالاخره تصمیم خودش را گرفت تا به سمت آن موضع چهارلول برود و با پرتاب نارنجک، آن را منهدم کند.

دیگران هم سعی کردند با رگبار تفنگ‌هایشان برای پشتیبانی از ایشان، خط آتش ایجاد کنند. مهدی؛ تکبیرگویان و با رجزخوانی از جا بلند شد. رجز جالبی هم می‌خواند. می‌گفت «منم؛ خندان، مهدی خندان، پسر امام قلی خان!» حدود 20 متر به‌طرف آن موضع چهارلول جلو رفت، که یک موضع تیربار دوشکای دشمن، متوجه حرکت او شد و او را هدف قرارداد.

اولین تیر به اطراف سر مهدی اصابت کرد و ضربه گلوله دوشکا، به‌قدری شدید بود که مهدی را روی سیم‌های خاردار پرت کرد. بعدازآن؛ تیرهای بعدی پیاپی به بدن او اصابت کردند. کماندوهای دشمن از رأس قله 1904 سرازیر شده و با آرایش دشت بان، در حال پایین آمدن بودند.

به‌واسطه نور ماه، صحنه کاملاً به‌طور واضح قابل‌دیدن بود. شبح قامت کماندوهای دشمن، کاملاً برای ما مشخص بود. دیگر جای ماندن نبود و مقاومت بیشتر هم فایده‌ای نداشت. نیروهای مستقرشده در پشت آن سیم‌های خاردار، عقب‌نشینی خودشان را شروع کرده بودند.

درعین‌حال؛ سعی کردیم جسد شهید مهدی خندان را به عقب بیاوریم. سینه‌خیز، خودمان را به مهدی رساندیم و دو طرف لباس او را گرفتیم و به حالت نیم‌خیز، روی زمین به عقب کشیدیم. باوجودآنکه به‌واسطه وجود سنگ‌های بزرگ و ناهمواری‌های زمین، حمل جسد بی‌جان خندان سخت بود، اما چندنفری این کار را کردیم.

کماندوهای دشمن هم حالا دیگر خیلی به ما نزدیک شده بودند. در همان گیرودار؛ لباس شهید خندان به سیم‌خاردار گیر کرد و به پشت- به حالت نیم‌خیز- روی سیم‌ها افتاد.

تلاش ما برای جدا کردن لباس و جسد بی‌جان مهدی از تیغه‌های سمج سیم‌های خاردار، نتیجه نداد و مجبور شدیم خودمان را به عقب برسانیم. این شد که پیکر او، روی سیم‌های خاردار باقی ماند.»

 

تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود...

 

پیکر این شهید عزیز، سالها، روی سیم خاردارهایی که دشمن کشید بود به شکلی حماسی و صلیب‌وار باقی ماند. تا سال 1373 که پیکر مطهرش در عملیات تفحص، کشف شد و در روستای زادگاهش آرام گرفت.

 

شهیدی که لحظه دقیق شهادت خود را پیشگویی کرد!

 

از جمله رویدادهای شگفت مرتبط با شهادت مهدی خندان، پیش‌بینی دقیق لحظه شهادتش بود. چه اینکه او به روحانی معتمد لشکر 27، حجت الاسلام محمدرضا پروازیان، سه روز جلوتر گفته بود: من هفتاد ودو ساعت دیگر به شهادت می‌رسم. پروازیان با توجه به آن ماجرا گفته است: «وقتی‌که به پشت، ‌روی سیم‌خاردار دشمن افتاد، من از برادری که امروز هم زنده است، همان موقع پرسیدم: فلانی ساعت چند است؟ گفت 11:15 دقیقه.
یعنی از همان وقتی‌که سه روز قبل مهدی به من گفته بود، هفتاد ودو ساعت دیگر شهید می‌شوم تا لحظه‌ای که شهید شد، دقیقاً هفتادودو ساعت طول کشید!»

 

 

«حاج همت» گفت: «مهدی» به هدفش رسیده... منتظر پیکرش نباشید!

 

 

روایت مادر را بشنویم از روزی که سه سردار بزرگ شهید دفاع مقدس: «حاج‌همت»، «حاج عباس کریمی» و «سیدرضا دستواره» به خانه شهید آمدند:

«زمانی که شهید همت برای عرض تسلیت به منزل‌مان آمد،‏ با یک سؤال ناراحت کننده از طرف ما مواجه بود: پیکر مهدی کی می‌آید؟

حاج‌‌ همت،‏ سعی می‌کرد در جواب دادن به این سؤال ،‏ سکوت کند. او در جواب پدر مهدی گفت: حاجی! پیکر مهدی را می‌خواهی چه کار کنی! مهدی به چیزی که دنبالش بود،‏ رسیده... به هدفش رسیده...

کاش حاج ‌همت زنده بود و آمدن مهدی را می‌دید و آن‌قدر به خاطر مفقود بودن مهدی، رنج نمی‌کشید.

وقتی پیکر مهدی را آوردند،‏ من به خاطر بیماری،‏ روزهای سختی را سپری می‌کردم. دکتر به خانواده‌ام سفارش کرده بود،‏ خبرهای هیجان‌آور،‏ چه خوب و چه بد را به من نرسانند. مرحوم همسر و پسرانم خبر آمدن پیکر مهدی را از من مخفی کردند. من رفت و آمدهای بی‌سروصدا و سکوت‌های مشکوک را می‌دیدم ولی هیچ شکی نمی‌بردم. سرداران سپاه و اطرافیان و اقوام و هم‌محلی‌ها، همه آماده بودند تا مهدی را بدون اطلاع من در بهشت‌زهرا دفن کنند.

 شب من خواب دیدم سر سجادۀ نماز هستم. مهدی با آن قدّ بلندش و با لباس سپاه که خیلی به او شکوه و جلال می‌داد،‏ جلویم راه می‌رفت. مهدی در حالی که من نماز می‌خواندم،‏ چند دور زد و رفت. بعد همسایه ما نیره السادات،‏ مادر شهیدمحسن کردی،‏ که مثل من چند سال منتظر آمدن پیکر شهیدش بود،‏ آمد. یک بستۀ سفید شبیه همین بسته‌هایی که پیکرهای شهدای مفقودالاثر را  بعد از سال‌ها از جبهه می‌آورند،‏ جلوی سجاده‌ام گذاشت، گفت: خوش به سعادت پدرومادرش.

همسایه رفت. من بسته را باز کردم،‏ اسکلت جمجمۀ سر و چند تکه استخوان در آن دیدم.»

و روایت برادر از آن روز:

«قبل از مراسم چهلم اخوی،‏ یادم هست مردم جهت عرض تسلیت به پدر و مادر، به منزلمان می‌آمدند. در یکی از این رفت و آمدها، بعد از نماز مغرب و عشا،‏ من و قاسم و باقر، و دایی خلیل، در منزل بودیم. قاسم از حیاط وارد اتاق شد رو به باقر  گفت:  باقر... حاجی... حاج همت آمده...

همه رفتیم پیشواز مهمان‌ها. من آنها را نمی‌شناختم. فقط سه نفر پاسدار دیدم با آرم مخمل سپاه پاسداران که به چشمم آشنا بود. بعدها فهمیدم آن سه پاسدار شهیدحاج‌همت، شهیدعباس کریمی و شهید سیدرضا دستواره بودند و چه ترکیب عجیب و عظیمی!

در آن روز من بخاطر کوچکی و کودکی، متوجه جنگ و شهادت نبودم. ولی یادم هست سؤال و جوابی بین قاسم و حاج‌همت ردو بدل  شد؛

قاسم پرسید: حاجی! پیکر مهدی می‌آید؟ حاج‌همت بعد از کمی مکث به چشمان قاسم نگاه عمیقی کرد و گفت: منتظر نباشید! بالاخره بعد از ده‌سال من بزرگ شدم و آمدن برادر رشیدم را در بسته‌ای کوچک دیدم.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده