زندگی فرزندم با امام رضا (ع) گره خورده است/ حادثه پلاسکو اوج ایثار و شهادت طلبی آتشنشانان
به گزارش نوید شاهد؛ صبح روز سی ام دی ماه سال 95 بود که خبری ایران را در غم و ماتم فرو برد. خبری که علاوه بر دلهای مردم، مادرانی را برای همیشه داغدار فرزندانی کرد که زندگی شان سراسر معنای «ایثار» بود.
آتش سوزی و ریزش ساختمان پلاسکو جوانانی را از میان ما برد ولی به قلب مردم نشاند. یکی از این شهدای آتش نشان، شهید رضا نظری بود. جوانی متولد 24 خردادماه سال 68 که به تازگی به این سازمان پیوسته بود اما هرگز مادر نتوانست رضا را در لباسی که برای شهادتش انتخاب کرده بود ببیند و برای همیشه حسرتی بر قلب او جای گرفت.
پلاسکو به یک باره سوخت و خاکستر شد، اما بعد از 9 روز آواربرداری پیکر 15 آتشنشان از زیر ویرانههای بر جای مانده بیرون کشیده شد که یکی از آنها پیکر شهید رضا نظری بود. در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد با رویا شاهوار مادر شهید رضا نظری را می خوانید که در ادامه آمده است.
ابتدا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید رضا فرزند چندم شما بود؟
من رویا شاهوار مادر شهید آتش نشان رضا نظری هستم. رضا فرزند اولم بود. در واقع رضا در روز تولد امام رضا (ع) به دنیا آمد و آخرین دیدار ما نیز در ایام شهادت امام رضا (ع) رقم خورد. در واقع زندگی فرزندنم به گونه ای جالب با نام امام رضا (ع) گره خورده بود؛ حتی وارد شدن رضا به شغل آتش نشانی نیز حاجتی بود که امام هشتم به رضا هدیه کرده بود. چراکه رضا نذر ایشان کرده بود تا بتواند وارد حرفه آتش نشانی شود و اولین حقوقش نذر او بود.
ما در شهر اراک زندگی می کردیم و یادم می آید یک روز رضا قبل از اینکه وارد حرفه آتش نشانی شود با من تماس گرفت و گفت مادر اگر من به مشهد بروم و شما را با خود نبرم ناراحت می شوید؟ گفتم نه چطور و او در جواب گفت من الان در ترمینال هستم و می خواهم به مشهد بروم تا حاجت خود را از ایشان بگیرم و آخر نیز همین طور شد و رضا دست پر به خانه بازگشت.
شما فرمودید که زندگی شهید رضا نظری به گونه ای با نام امام رضا (ع) گره خورده بود اگر بخواهید بارزترین ویژگی اخلاقی و روحی رضا را برای ما بازگو کنید آن چیست و بفرمایید چقدر این پیوند توانسته برای رضا تاثیرگذار باشد؟
این موضوع که شهدا در زندگی خود سعی می کنند در رفتار خود به انجام واجبات و ترک محرمات دقت کنند بسیار مهم است و چیزی است که رعایت در لحظه لحظه زندگی شان جاری است. برای نمونه یادم می آید آخرین ماه رمضانی که رضا در کنار ما بود بسیار دقت می کرد که فطریه روزه های قضا یش را به درستی پرداخت کند و زمانی که من به او می گفتم رضا جان تو هنوز خیلی جوان هستی و نیاز نیست اینقدر سخت گیری کنی می گفت مادر از کجا معلوم که ماه رمضان سال بعد من زنده باشم یا نه که آخر نیز همانطور شد و رضا آخرین ماه مبارک رمضان عمرش را در کنار ما بود و 6 ماه قبل آنکه ماه رمضان سال بعد بیایید رضا شهید شده بود.
او بسیار بچه بامحبتی بود و احترام به بزرگتر برایش مهم بود. حرام و حلال در زندگی رضا جایگاه ویژه ای داشت. یک روز رضا امتحان داشت و می خواست به مدرسه برود اما هر چقدر گشت خودکارش را پیدا نکرد. پدرش که در آن زمان در مخابرات کار می کرد خودکارش را به او داد اما رضا قبول نکرد چراکه می گفت این متعلق به بیت المال است. کمک به هم نوع و محبتی که به دیگران داشت نیز مثال زدنی بود.
در ادامه بفرمایید که چگونه رضا در آتش نشانی مشغول به کار شد؟
در دوران سربازی هم در 110 تهران خدمت کرد، همان جا بود که حس همدلی و شجاعت او قلیان کرد و خواست که به مردم کمک کند. رضا تعریف می کرد و می گفت مادر زمانی که مردم با 110 تماس مس گیرند دلم می خواهد همان لحظه از پشت تلفن بلند شوم و به کمک آنان بروم.
رضا پس از آنکه تحصیلاتش در رشته مکانیک به پایان رسید می توانست به جای پدرش در مخابرات اراک مشغول به کار شود اما به دلیل اینکه تحصیلاتش مطابقت نداشت مسیر شغلی اش تغییر کرد. البته ناگفته نماند پسرعموی رضا نیز در آتش نشانی مشغول بود و علاقه ای که ایشان به این شغل پیدا کرد از اینجا نشات گرفت و در آخر نیز در همین کسوت به شهادت رسید.
شما با این شغلی که رضا انتخاب کرده بود، موافق بودید؟
باید بگویم من هرگز تصور نمی کردم که شغل رضا اینقدر سخت و پر استرس باشد. حتی در زمانی که او می خواست استخدام شود مشکلات زیادی سر راهش قرار می گرفت که رضا به من می گفت مادر چون تو راضی نیستی برایم این شغل جور نمی شود و از من می خواست که برایش دعا کنم تا بتواند مراحل کارش را با موفقیت پشت سر بگذارد که پس از آن نیز وارد شد. همیشه می گفت مادر من رفتم با خودم است ولی برگشتم با خداست و نمی خواهم اگر شهید شدم گریه زاری کنید.
اجباری در انتخاب قسمت حریق نبود و او می توانست به راحتی در قسمت اداری استخدام شود اما خودش آن را انتخاب نکرد. یادم می آید سال 95 در زمانی بود که شهدای مدافع حرم را می آورند و سه ماه بود که تنها در تهران زندگی می کرد. دلم می خواست برای او زن بگیرم اما روزهای آخر انگار به او وحی شده بود و دائما از من می خواست برایش صدقه بدهم و این برای من جای تعجب داشت.
همیشه می گفت یادت باشد مامان اگر زمانی من شهید شدم نیایی جلو ایستگاه داد و بیداد راه بیندازی!» منم گفتم:«تو نباید شهید بشی، مراقب باش». شب قبل از وقوع حادثه تلفنی با رضا صحبت کردم، عروسی خواهرش بود و میخواستیم جهیزیه خواهرش را به تهران ببریم، گفت: «من فردا شیفت هستم جهیزیه را جمعه یا شنبه بیارید تهران. و حتی روز قبل از آنکه شهید شود می گفت مادر کی نوبت می شود و می خواهم داماد شوم و دلش می خواست من برایش انتخاب کنم.
از روز حادثه برایمان بگویید.
راستش ته دلم یک جورایی حس می کردم که رضا شهید شود و ترسی همیشگی در دلم داشتم و زمانی که نام آتش سوزی پلاسکو را از تلویزیون شنیدم؛ با ریختن خبر ریزش لحظه لحظه ساختمان قلب من نیز ذره ذره می ریخت. زمانی که تلویزیون اعلام کرد مطمئن شدم که رضا در این حادثه دچار حادثه شده است. می دانستم این اتقاق می افتد اما نمی خواستم قبول کنم و این موضوع ده روز زمان برد تا پیکر او پیدا شود. تمام این روزها برایم بسیار سخت گذشت و در آخر با آزمایش دی ان ای مشخص شد کهخ رضا نیز جزو شهدا است. شاید نوع شهادت رضا و همکارانش بیشتر از شهدای دیگر برای ما مادران سخت گذشت چراکه من لحظه لحظه سوختن و نابودی فرزندم را می دیدم اما نمی توانستم برای او کاری کنم. مظلومیت این شهدا گونه ای دیگر رقم خورد. تا آن دنیا منتظر دیدنش هستم.
بفرمایید که این روزها در نبودن رضا چگونه می گذرد؟
همیشه دی ماه برای ما خانواده و مادران شهدای حادثه پلاسکو سخت ترین روزها است. بی قراری ما بیشتر در این ماه آغاز می شود. هشت سال از آن روزها گذشته اما داغ ما سرد نمی شود. همیشه با مادران شهدای حادثه پلاسکو تماس میگیریم و جویای حال یکدیگر می شویم. لحظه لحظه خاطرات پلاسکو از چشمانم رد می شود و من ذره ذره سوختن فرزندم را دیدم.
نام حادثه پلاسکو چگونه در ذهن تان تداعی می شود؟
پلاسکو برایم عاشورایی دیگر بود. در آن روز که فرزندم جلوی چشمانم می سوخت، من سوختن حضرت زهرا (س)، مظلومیت امام حسین (ع) و شهادت فرزندان ایشان را لحظه لحظه حس کردم.
در آخر اگر سخنی دارید، بفرمایید.
باید بگویم شهدای آتش نشان جور دیگری مظلوم بودند. ایثار و از خودگذشتگی آنان جنسی متفاوت داشت و در آخر نیز مانند سیمرغ در آتش سوختند تا بتوانند برای مردمشان آرامش و امنیت فراهم کنند. با توجه به اینکه این شهدا برای جوانان الگو هستند نیازمند این هستیم که هر ساله آیین های مرتبط با ایشان پررنگ تر و با اهمیت تر از سالهای پیش برگزار شود.
انتهای پیام/