دوست شهید «علی ارجمند» میگویند: ایثارگری اش اصلاً قابل ذکر نیست چنان که در منطقه مرخصیهای خود را به همرزمان و دوستان خود میداد. اصلاً به فکر مال دنیا و مادیات نبود.
کد خبر: ۵۸۰۸۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۶
خاطرهای از شهید «عیسی تاور»
مادر شهید تعریف میکند: یک روز خیلی مریض بودم، هر دکتر و پزشکی که میرفتم مداوا نمیشدم، به شهیدم متوسل شدم.
در عالم خواب یک لیوان آب به من داد که به شیرینی و زلالی آن آب تا به حال ندیده بودم
کد خبر: ۵۸۰۸۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۶
مادر شهید «علی اکبر جعفرنژاد» میگوید: همیشه موقع خداحافظی پیشانیام را میبوسید و میگفت؛ پیشانی مادر بوی بهشت را میدهد.
کد خبر: ۵۸۰۸۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۶
پنجشنبه، هشتم آذر ماه؛
یادواره شهید شاخص سال سردار شهید احمد الهیاری، شهدای خورهشت و منطقه قاقازان، پنجشنبه، هشتم آذر ماه برگزار میشود.
کد خبر: ۵۸۰۸۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۶
خاطرهای از شهید «کاظم رضوی»
فرزند شهید تعریف میکند: یک عکاس ایرانی آمریکایی از پدرم دعوت کرد تا به کشور امارات برود و در مغازه آنها مشغول به کار شود ولی ایشان در پاسخ به دعوت عکاس گفت؛ چیزی از عمرم باقی نمانده است و میخواهم در راه امام و شهدای کربلا مبارزه کنم تا شهید شوم.
کد خبر: ۵۸۰۷۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۵
خواهر شهید «محمدرضا جوادی کوچکسرایی» میگویند: یک سال ماه رمضان در فصل تابستان بود، او روزه داشت از شدت گرما پیراهنش را بالا زده بر روی موزائیک خوابیده بود.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۵
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حبیب الله رنجبر" سالها حسرت ملحق شدن به کاروان رزمندگان در دلش بود. هر بار صدای پای آنان را میشنید، قلبش به تپش میافتاد و میدانست جای او در میانشان است. تا اینکه یک روز، تصمیم گرفت آرزوی دیرینهاش را به واقعیت تبدیل کند و با عزمی راسخ، قدم در مسیری پر از ایمان گذاشت. در نوید شاهد به تماشای این رزمنده دلیر بنشینیم.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حجتالله عبدالمحمدی"، بسیجی دلاور، از روزهای پرافتخاری میگوید که داوطلبانه قدم در جبهههای نبرد گذاشت. او با یادآوری لحظههای سخت جزیره مجنون و اصابت موج انفجار، از معنای واقعی خدمت به وطن سخن میگوید؛ روزهایی که برایش نمادی از ایثار و عشق به سرزمین بودند.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حسین مریخی"در خاطرات خود گفت: وقتی تصمیم گرفتم به جبهه بروم، مادرم مخالفت کرد و گفت: "تا زمانی که ازدواج نکردهای، اجازه نمیدهم به جبهه بروی." هرچه تلاش کردم قانعش کنم و گفتم: "مادرجان، نمیشود دختر مردم را چشمانتظار نگه داریم. شاید من رفتم و دیگر برنگشتم." اما او مصرانه گفت: "اگر اینطور است، پس اجازه نمیدهم بروی." من هم به احترام حرفش، گفتم: "هرچه شما بگویید." مادرم برایم آستین بالا زد و به خواستگاری دختر همسایهمان رفت. چهل روز بعد، جشن عروسیمان برگزار شد و پس از آن، عازم جبهه شدم. هنوز هم آن لحظات و تصمیمات مادرم را مایه خیر و برکت در زندگیام میدانم.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۶
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حمید شریفی" در خاطرات خود گفت: من تا کلاس هفتم درس خواندم و پس از آن به دلایلی تحصیل را ترک کردم تا زمانی که به خدمت سربازی اعزام شدم. ابتدا به یاسوج اعزام شدیم و پس از گذراندن دوره آموزشی، ما را به کردستان فرستادند. آنجا درگیر جنگ با گروههای کومله بودیم. صبح روزی که قرار بود به عملیات برویم، با همرزمانم سوار بر ماشین شدیم. در حالی که هنوز حدود 100 متر از پایگاه دور نشده بودیم، یک مین منفجر شد و از ۱۹ نفر ما، ۸ نفر شهید شدند. آن روز، زندگیام تغییر کرد و معنای واقعی فداکاری و ایثار را درک کردم.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۶
خاطره نگاری جانبازان
جانباز "حمیدرضا نظیفی"در خاطرات خود گفت: پس از مدتی که در تدارکات خدمت میکردم به کمین فرستاده شدم. حدود یک ماه بعد، شب هنگام با قایق به سمت منطقه میرفتیم که دشمن با خمپاره ۱۲۰ شلیک کرد. این خمپاره در آب برخورد کرد و قایق ما را منفجر کرد. در این حادثه، همه ما که در آن قایق بودیم، از ناحیه پا و کمر مجروح شدیم اما با تمام درد و سختیها، در آن لحظات تنها چیزی که برایمان مهم بود، ادامه دادن به مأموریت و خدمت به وطن بود.
کد خبر: ۵۸۰۷۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "داود خداوردی" در خاطرات خود از ابتدای جنگ تحمیلی گفت: ما با چشم مسلح شاهد بودیم که تانکهای عراقی شبانه وارد منطقه شدند و حمله کردند. در همان لحظه، من برای اولین بار از ناحیه دست مجروح شدم. با این حال، شرایط سخت آن روزها ما را از مسیرمان بازنمیداشت و همچنان ایستاده و مقاوم در برابر دشمن میایستادیم.
کد خبر: ۵۸۰۷۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۹
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "رحمان مظهر" در خاطرات خود گفت: من در آن زمان سرباز بودم و هیچ خبری از خواستگاری نداشتم. خانوادهام بدون اطلاع من به خواستگاری رفتند. وقتی برگشتم مرخصی، به من گفتند که صحبتها انجام شده و حالا باید برای ادامه کارها با هم برویم. من در پاسخ گفتم: "من سربازم و هیچچیز معلوم نیست. شاید در جبهه زنده نمانم." در سال ۱۳۶۲، ما ازدواج کردیم، اما به دلیل تعداد زیاد شهدا و شرایط سخت آن روزها، تصمیم گرفتیم بدون برگزاری مراسم عروسی زندگی مشترکمان را آغاز کنیم. شرایط جنگی به ما اجازه نداد که مانند دیگران جشن بگیریم، اما عشق و ارادهمان از آن لحظه تا همیشه باقی ماند.
کد خبر: ۵۸۰۷۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۹
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "جعفر مهدوی" در خاطراتش گفت: وقتی ۱۸ ساله شدم، برای خدمت سربازی اعزام شدم و پادگان لشکر ۲۸ سنندج محل خدمتم بود. پس از گذراندن ۳ ماه دوره آموزشی، ما را به دشت آزادگان در اهواز فرستادند. در یکی از مأموریتها، برای انجام عملیاتی به جزیره مجنون اعزام شدیم. همانجا بود که در جریان حمله دشمن، به شدت شیمیایی شدم. این لحظه، نقطهای بود که معنای واقعی ایثار و فداکاری را درک کردم و تا امروز اثرات آن را با خود حمل میکنم.
کد خبر: ۵۸۰۷۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "بهرام نجف آبادی فراهانی" در خاطرات خود از دوران دفاع مقدس گفت: در بهمنماه سال ۱۳۶۵، در جریان عملیات کربلای ۵ در منطقه سرپل ذهاب، از ناحیه سینه مجروح شدم. هنگام مجروحیت، بیهوش بودم و چیزی به یاد ندارم. وقتی به هوش آمدم، از هماتاقیام پرسیدم: "کجا هستیم؟" او لبخندی زد و گفت: "شما که بیهوش بودید، شما را به مشهد آوردند." شنیدن این جمله برایم بسیار عجیب و در عین حال آرامشبخش بود.
کد خبر: ۵۸۰۷۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱
خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "ابوالقاسم سهرابی" در خاطرات خود گفت: در خط مقدم شلمچه بودم و مشغول کانالزنی. ناگهان احساس کردم انگار زلزله آمده است. با رفیقم سریع به سمت دیگر بچهها برگشتیم تا ببینیم چه شده. وقتی رسیدیم، پرسیدیم که چه اتفاقی افتاده است. گفتند عراقیها درست کنار همان کانالی که کار میکردیم، یک راکت زدهاند. این لحظه برایم درس بزرگی بود؛ اینکه چقدر زندگی در میدان جنگ به لطف خدا وابسته است.
کد خبر: ۵۸۰۷۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۲
خاطره نگاری جانبازان
جانباز «ابوالفضل صالح رعیتی» در گفتگو با نوید شاهد بیان کرد: «داوطلبانه به جبهه رفتم و زمانی که اعزام شدم، نه همسرم و نه فرزندانم از این تصمیم من خبر نداشتند. ۴۵ روز تمام، خانوادهام از من بیخبر بودند و حتی به آنها گفته شده بود که شهید شدهام. در این مدت، من در یک گودال نزدیک خطوط دشمن پنهان شده بودم. هر شب، با برنامهریزی دقیق، خطوط عراقیها را شلوغ میکردم و نمیگذاشتم آسایش داشته باشند. این کار را با ایمان و عشق به وطن انجام میدادم، بیآنکه کسی از شرایط سخت من خبر داشته باشد.»
کد خبر: ۵۸۰۷۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا
ابراهیم علی بهرامی جانباز و پدر شهید در خاطرات خود گفت: «پسرم ۱۳ ساله بود و اصرار داشت به جبهه برود. به او گفتم: "پسرم، سنت کم است؛ میخواهی چه کاری انجام بدهی؟" با لبخند جواب داد: "باباجان، اگر کاری از دستم برنیاید، حداقل میتوانم یک لیوان آب به رزمندهها بدهم." وقتی پسرم به جبهه رفت، من هم تصمیم گرفتم پشت سرش بروم. دوره آموزشی را با هم گذراندیم و ما را به کردستان اعزام کردند. بعد از شش ماه، ما را از هم جدا کردند. پس از مدتی خبر رسید که پسرم به مقام شهادت نائل شده است.»
کد خبر: ۵۸۰۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۳
به مناسبت نهمین کنگره ملی شعر و داستان ایثار؛
برنامه «عصر شعر ایثار» شهرستانهای استان تهران با حضور و شعرخوانی «مصطفی محدثیخراسانی و علیرضا قزوه»، ۱۱ آذرماه در حوزه هنری برگزار میشود.
کد خبر: ۵۸۰۶۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۴
خاطرهای از شهید «نادر سفاری»
برادر شهید تعریف میکند: او علاقه زیادی به رفتن به جبهه داشت و همیشه از پدر و مادرم میخواست تا با تصمیمش موافقت کنند. سرانجام، وقتی پدر و مادرم دیدند که او مصمم است و اشتیاق زیادی برای این کار دارد، رضایت دادند و او راهی جبهه شد.
کد خبر: ۵۸۰۶۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۴