نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - هاشمی
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
شاید حمید کارهایی کرده باشد که خیلی ها خبر نداشته باشند. حمید از کسانی بود که بی سر و صدا بعد از خواب همه ی رزمنده ها، نظافت اطراف اردوگاه و حتی سرویس های بهداشتی را انجام میداد. بدون اینکه کسی به آنها دستور بدهد و اگر هم امری از طرف فرمانده به او می شد، حمید مطیع فرمانده بود و بدون هیچ مکثی کار را انجام می داد. حمید فردی با اخلاص در همه زمینه ها بود.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۴

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
بعد از اینکه دعا تمام شد، بلند شدم و حرکت کردم به سمت چادر خودمان. نیمه شب بود که از چادر آمدم بیرون. هوا بسیار سرد بود. یک دفعه دیدم سه نفر با لباس نظامی پریدند داخل آب سد!! با خودم گفتم: این دیوانه ها کی هستند؟! قصد خودکشی دارند! خیلی تعجب کرده بودم. سریع دویدم کنار سد و دیدم که همان سه نفرند.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۷

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
یک شب خوابم نمی برد. از چادر آمدم بیرون. صدای مناجات و دعای بچه ها، سکوت اردوگاه شهید مدنی را می شکست. کسی صدایم زد: حاج آقا ببخشید، چند دقیقه وقت دارید؟
کد خبر: ۴۵۰۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۰

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
بنده خدا فریاد زنان به شهید علامه می گفت: آقای علامه قرتید قرتید قرتید!! حمید نگاهی از سر تعجب به من کرد و گفت: قرتید یعنی چی؟ گفتم: به لهجه اسد آبادی یعنی پاره شد. این بنده خدا فکر کرده جلیقه اش پاره شده.
کد خبر: ۴۵۰۱۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۳

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
گفتم: برادر هاشمی ، چهره ی جذاب و نورانی شما جان می دهد برای شهادت. لبخندی زد و گفت: برادر برای پیروزی چی؟ گفتم چرا، هم برای پیروزی هم برای شهادت. در جواب گفت: شما پیروزی و نابودی دشمنان را از خداوند بخواه.
کد خبر: ۴۵۰۱۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
گفتم: برای چی؟ گفتند: نماز نمی خواند، سیگار می کشد، رفتار مشکوکی دارد. چند دقیقه بعد رفتم پیش حمید و گفتم: حمید یکی از کسانی که باید رویش کار کنی همین جوان است؛ من نمی دانم. این جوان را به خودت می سپارم. نزدیک به یک ماه از این قضیه گذشت. به منطقه جنوب اعزام شدیم، به اردوگاه شهید مدنی دزفول.
کد خبر: ۴۵۰۱۶۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
قبل از اینکه جواب نامه را بدهم، دیدم حمید هاشمی آمد و گفت: آقای سرابی من دارم میروم، البته اگر شما اجازه بدهید! گفتم: من در مقابل فرمانده کسی نیستم که مخالفت کنم. فقط قبل از رفتن صبر کن چند دقیقه ای با هم صحبت کنیم. گفتم: وقتی رفتی، به ما سر بزن و جلساتی که بالای تخته سنگ ها داشتیم قطع نشود!
کد خبر: ۴۵۰۱۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۳

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
حمید کنار مزار آخرین شهید را می کند. قبری برای خودش آماده می کرد و در آن می خوابید. هر کسی برای خودش قبر می کند و در آن می خوابید. بعد حمید شروع می کرد به خواندن دعای کمیل. بچه ها شب خوشی را در جوار مزار شهدا طی می کردند.
کد خبر: ۴۵۰۱۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۱

نزديك غروب به دنبال جعفر رفتم،‌تا با يكديگر به هيئت فاطميون برويم. در ميان راه وضعيت جسمي نصراصفهاني تغيير يافت. رنگ چهره‌اش زرد شد، سريع او را به بيمارستان رساندم.
کد خبر: ۴۴۹۷۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۰

28 اردي بهشت ماه سال 83 بود كه براي آخرين بار حاجي را تا تهران هم راهي مي كردم. قرار بود كه نادعلي را بعد از يك سري معاينات و آزمايش ها براي چندمين بار به آلمان اعزام كنند.
کد خبر: ۴۴۹۷۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۴

از خواب كه بيدار شدم، عرق سردي پيشاني ام را خيس كرده بود. باور نكردني بود. نادعلي را ديده بودم كه بدنش سياه شده بود و از كبودي قابل شناسايي نبود.
کد خبر: ۴۴۹۷۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۸

روز نهم فروردين ماه سال 1348، در روستاي دزّك، كودكي چشم به جهان گشود كه نامش را «نادعلي» گذاشتند. پدر اين كودك، يعني حسن علي، عاشق علي بود و همين عشق، او را واداشت كه نام فرزندش را از دعايي تسميه كند كه به آن عشق مي ورزيد.
کد خبر: ۴۴۹۷۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۶

بعد از آلوده شدن منطقه به مواد شيميايي، نادعلي هم كه خيلي حالش وخيم شده بود، بي هوش مي شود و آثار زندگي از جسمش رخت بر مي بندد. نادعلي را همراه با اجساد ديگر شهدا به بيمارستان فيروز آبادي تهران مي برند و پرستاران، به تفكيك اجساد شهدا از مجروحان مشغول مي شوند. پيكر بي جان نادعلي را همراه اجساد شهدا به سردخانه مي برند و آن جا قرار مي دهند.
کد خبر: ۴۴۹۷۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۸

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
همان روز وقتی که رفتم خانه، خانمم گفت: راستی شنیدم که در خانواده شهید حمید هاشمی یک دختر خوبی هست که می شود برادر زاده شهید. برویم خواستگاری. رفتیم و این وصلت سر گرفت. همیشه گفته ام که من این عروس را از شهید هاشمی گرفتم.
کد خبر: ۴۴۹۲۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۴

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
گفت: بچه ها هر کدام از ما شهید شد، بعد از شهادت، دوستان دور هم جمع بشوید و ما را فراموش نکنید و به یاد همدیگر باشید. روی این مطلب خیلی تأکید می کرد. انگار می دانست که خودش رفتنی است. می گفت من راضی هستم همانند شمعی بسوزم و آب شوم تا از روشنایی ام بچه ها محفلشان و جلسات دعایشان برقرار باشد و به یاد ما باشند.
کد خبر: ۴۴۹۲۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۲

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
پس از گذشتن چند روز از سیزده بدر برگشتیم. اما منتظر بودیم فرصتی پیدا شود و ما هم به جبهه برویم. بالاخره سن بچه های انجمن اسلامی به حد قانونی هجده سال رسید و در سال ۱۳۶۳ اولین اعزام بچه های دبیرستان شکل گرفت.
کد خبر: ۴۴۹۲۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۱

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
همه ی مراسم کفن و دفن و نماز میت و ... را انجام می دهد. حتی غسلش را هم خودش انجام می دهد و دفنش می کند. حمید اهل این طور کارها بود که هیچ کدام از ما هیچ رغبتی به این کارها نداشتیم.
کد خبر: ۴۴۹۲۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۳۰

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
یک تفنگ ام یک، با سه عدد فشنگ مشقی داشتیم که سپاه به ما داده بود برای نگهبانی و ایست و بازرسی. وقتی که فهمیدیم همگی خوابیده اند همه با هم شروع کردیم! یکی قابلمه دستش بود، یکی تشت آب، یکی تفنگ و ..
کد خبر: ۴۴۹۲۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۹

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
سفر زیارتی که با حمید رفتیم همراه با بار عاطفی، معنوی و احساسی بود و با وجود اینکه بعدها بسیار به سفر زیارتی رفتم، اما هیچ کدام مانند آن سفر نشد.
کد خبر: ۴۴۹۲۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸

کیومرث جهان‌آرا، جانباز شیمیایی جیرفتی دو سال قبل از جنگ وارد کردستان شد، هشت سال جنگید و سه سال پس از جنگ نیز در جبهه بود. خاطرات او در کتاب «چریک پیر» آمده است.
کد خبر: ۴۴۸۳۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۴