آسمان، آبیتر
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با جانباز 70 درصد دفاع مقدس «محمدعلی پارسائیان» به مصاحبه پرداخته است. این جانباز سرافراز چنین روایت میکند: «در عملیات رمضان به میدان مین ستون پنجم برخورد کردیم» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۴۷۶۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۳
قسمت دوم خاطرات شهید «حسین باقریان»
برادر شهید «حسین باقریان» نقل میکند: «روی شهدا را یکییکی پس میکردند؛ چه آرام و با شکوه خوابیده بودند. همه آشنا بودند و من قلبم داشت از جا کنده میشد. نفسم به شماره افتاده بود تا وقتی چشمم به سروصورت حسین افتاد، گفتم: حاجی این حسین است! حسین ما! برادرم! حاجی برادرم چرا خانه نیامده؟! چرا اینجا خوابیده؟!»
کد خبر: ۵۴۷۵۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۳
توسط انتشارات «راه یار»منتشر شد
کتاب «گردان نانواها» خاطرات شفاهی مردم روستای خانوک از پشتیبانی دفاع مقدس به قلم فاطمه ملکی و توسط انتشارات «راه یار» منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۷۵۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین باقریان»
برادر شهید «حسین باقریان» نقل میکند: «بهمن ۵۷ حسین هم با جمعیت همصدا و همراه بود که متوجه یکی از بچهها شد که سرش شکسته و خون همۀ صورتش را رنگین کرده بود. گفت: چی شده هم شهری؟ تیر خوردی؟ گفت: نه نامردها باتوم به سرم زدند! ...»
کد خبر: ۵۴۷۵۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲
آسمان، آبی تر
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با آزاده سرافراز «محمدرضا اسلامی» به مصاحبه پرداخته است. این آزاده سرافراز چنین روایت میکند: «در عملیات بدر لوله تانک های دشمن روی سرمان بود که اسیر شدیم.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۴۷۵۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲
«یکی از بچههای سپاه هم که چند بار با خباتیها رویاروی شده بود، میگفت از حق نگذریم چریکهای جنگاوریاند و مثل یوزپلنگ از کوه بالا میروند و مثل عقاب از فواصل دور طعمهشان را با یک تیر شکار میکنند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۷۵۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید قراگوزلو گفت: پدرش بیقرارش بود و طاقت دوری از بهرام را نداشت به طوری که در دومین سالگردش به او پیوست.
کد خبر: ۵۴۷۵۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲
شهید «باقر ملکی» نوجوان پانزده سالهای بود که آرزوی رفتن به جبهه داشت و بعد از شهادت برادرش «عباس»، بارها اقدام رفتن به جبهه کرد تا سنگر برادر شهیدش خالی نماند، سرانجام فروردین ماه ۱۳۶۴ بر اثر بمباران هوایی شهر ایلام همراه پدرش به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه فیلم خاطرات شفاهی خانواده شهیدان «ملکی» تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۷۵۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «غلام آرمون» میگوید: «غلام بچه عاقل و با معرفتی بود، وقتی اومد خونه شب تا صبح را نخوابید، همش گریه میکرد، گفتم غلام چرا گریه میکنی، گفت دلم برای رفیقام که شهید شدن تنگ شده.»
کد خبر: ۵۴۷۵۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲
قسمت دوم خاطرات شهید «محمود اکبری»
پدر شهید «محمود اکبری» میگوید: «هر روز صبح دستم رو روی صورتِ توی قابش میکشم و میگم: خدا بیامرزدت! خودت خوب بودی، اخلاقت خوب بود، رفتارت خوب بود، جای خوبی هم رفتی! روحت شاد باشه باباجان! روحت شاد!»
کد خبر: ۵۴۷۵۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲
برگی از خاطرات؛
«ضد انقلابیون شب در کنار جاده فرعی که فقط بخاطر پایگاه ما بود سنگر کنده بودند و صبح وقتی مینیاب در جلو و بقیه به فاصله پنجاه متری در حال حرکت بودیم ناگهان صدای ایست آمد و در مدت کوتاهی به رگبار گلوله بسته شدیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۴۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۱
قسمت نخست خاطرات شهید «محمود اکبری»
مادر شهید «محمود اکبری» نقل میکند: «گفتم: چرا دفترچه گرفتی؟ هنوز که وقت خدمتت نشده! گفت: چه فرقی داره؟ کار انجام دادنی را باید انجام داد. گفتم: اگه بفرستنت جبهه چی؟ گفت: توکل به خدا. خدا بخواد، شیشه رو کنار سنگ نگه میداره!»»
کد خبر: ۵۴۷۴۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۱
اسناد افتخار؛
برادر شهید «احمد دهسنگی» میگوید: «بعد از مرخصی زمانی که میخواست به جبهه برود، به او میگفتم: انشاالله بسلامت بروی و برگردی. میگفت: فقط برایم دعا کن شهید بشوم.»
کد خبر: ۵۴۷۳۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۸
«وقتی داشتیم برای عملیات عظیم کربلای ۵ میرفتیم کتانیهایم طوری پاره بود که از پایم درمیآمد. آقای رضایی راننده تویوتا داشت مرخصی میرفت اقبال به او روی آورده بود یک جفت پوتین خوب نصیبش شده بود. با خواهش کتانیهای پارهام را به پوتینهای او عوض کردم. گفتم شاید شانس آوردیم اسیر شدیم حداقل پیش عراقیها آبرویمان نرود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۷۳۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۸
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید والامقام «امیرحسین جمشیدی» میگوید: پسرم هیکل رشیدی و قد بلندی داشت که به جبهه رفت. بعد از هفت سال که پیکرش برگشت، فقط جمجمهاش در تابوت بود و اثری از آن هیکل رشید نبود.
کد خبر: ۵۴۷۳۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۱
گفتگویی با همسر شهید والامقام «سید نجم موسوی»؛
سیده رقیه دادوند همسر شهید «سید نجم موسوی» میگوید: آخرین باری که میخواست به جبهه برود با التماس گفتم نرو من تنها میشوم، با خنده گفت؛ نترس من لیاقت شهادت ندارم مگر اینکه سعادت ازدواج با تو راه شهادت را به رویم بگشاید. در ادامه مصاحبه تصویری با همسر این شهید والامقام تقدیم مخاطبان عزیز میشود.
کد خبر: ۵۴۷۳۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۸
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «غلامشاه شادابیپور» میگوید: «عمر شهید کوتاه بود، آدم خوب و عزیزی بود، تو روستا از هر کی بپرسی غیر از این نمیگه، هر چه داشت به ما میبخشید.»
کد خبر: ۵۴۷۲۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۷
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهيد «حمدالله فاضلي» از شهدای استان ایلام است که خرداد ماه 1367 در منطقه عملیاتی مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر شهید میگوید: از دغدغههای پسرم این بود هیچ وقت دست از یاری اسلام برندارید و دستورات اسلامی را به طور کامل اجرا کنید و از وطن دفاع کنید. در ادامه کلیپ این مصاحبه تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۷۱۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۶
قسمت دوم خاطرات شهید «سید احمد شجاعیامرئی»
برادر شهید «سید احمد شجاعیامرئی» نقل میکند: «به پدر گفتم: سید احمد شهید شده. گفت: من داغ دو فرزند دیدم، اما این یکی که در راه خدا رفته تحملش برایم آسانتره.»
کد خبر: ۵۴۷۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۷
برگی از خاطرات شهید رجایی؛
«به راننده گفت مثلاً این آقا را ببین چقدر شبیه آقای رجایی است! ولی حالا او کجا دارد زندگی میکند و با چه ماشینهایی رفتوآمد میکند. این بنده خدا هم آمده سوار اتوبوس دو طبقه شده است! ...» ادامه این خاطره از شهید «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۱۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۶