خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
گروهی از جوانان شهر که خود زخم جنگ بر تن داشتند مصمم شدند مجموعهای را به نام انصارالشهدا تشکیل دهند. خالصانه خدمتگزار خانواده شهدا بودند. امیر هم به این گروه پیوست.
کد خبر: ۴۳۲۳۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۱۴
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
با خودم گفتم شاید دوستی با این دانش آموز از وظایف من باشد که با این شخصیت جذب دانشآموزان مسئله دار نشود. کنارش نشستم شروع به صحبت با او کردم. صفا و اخلاص در چهره اش موج میزد. ابتدا قصد دوست شدن با من را نداشت بعد گفت من با احتیاط با دیگران دوست می شوم. اصلا به سختی دوست پیدا می کنم.
کد خبر: ۴۳۲۳۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۱۳
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
تازه خانه ای در شهرک الوند ساخته بودیم. قرض زیادی داشتیم. مبلغ خمس را احمدآقا حساب کردند شده بود ۶۰ تومان. امیر که حواسش به گفتگوهای ما بود گفت مامان نکند بابا را از پرداخت خمس منصرف کنی.
کد خبر: ۴۳۲۳۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۱۲
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
بیشتر اوقات امیر نان منزل را خریداری می نمود. حواسش به همه چیز بود وقتی می پرسیدم امیر نان را چند خریدی میگفت حالا هرچقدر خریدم ولی گران است. آن موقع قیمتش یک تومان بود.
کد خبر: ۴۳۲۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۱۱
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
همیشه در مسابقات احکام و قرآن مسجد شرکت می کرد و رتبه میآورد. روزی با هدیه ای به خانه برگشت. متحیر از او پرسیدم امیر جان این هدیه چیست خوشحال گفت جایزه است برای داداشم امین آوردم در مسابقه احکام برنده شدم.
کد خبر: ۴۳۲۲۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۱۰
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
هنوز به سن تکلیف نرسیده بود. شبها موقع خواب آستین هایش را بالا می زد و وضو می گرفت. گفتم چه کار می کنی امیر جان وقت نماز که گذشته چرا وضو میگیری؟
کد خبر: ۴۳۲۲۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۹
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
هنوز هم متعجبم و برایم سوال است که در امیر چه می دیدند که دیده و ندیده جذب میشدند البته قسمت نبود که امیر در آن دبیرستان سال سوم را تحصیل نمایند. با سفارش و تایید بستگان مادر امیر در دبیرستان امام خمینی ثبت نام شد.
کد خبر: ۴۳۲۲۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۸
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
چند سالی در خانه های سازمانی در نیرو هوایی تهران بودیم. امیر با بسیج مسجد مهدیه در منطقه قصر فیروزه خیلی همکاری داشت. حتی روزهایی که خبری از مراسم، آموزش و کارهای بسیج نبود امیر را میدیدم که برای رفتن سر از پا نمی شناخت. همیشه برایم سوال بود که چه کار می کند.
کد خبر: ۴۳۲۲۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۷
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
همچنان پافشاری داشت. یک روز صبح به مادرش گفته بود من دیگر موتور نمیخواهم. مادر با تعجب پرسید امیر جان چه شده خواب دیدی خیر است.
کد خبر: ۴۳۲۲۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۶
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
هر سال نزدیک عید که میشد در حد توان برای بچه ها لباس نو و تازه می خریدم. وقتی به امیر میگفتم امیرجان چه لباسی میخواهی اصلا بیا برویم بازار با سلیقه خودت هر چه دوست داری بخر محترمانه می گفت مادر جان از من نخواهید در اعیاد لباس و کفش نو بپوشم.
کد خبر: ۴۳۲۲۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۵
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
امیر درس خوان بود و جزو دانش آموزان موفق در درس ریاضی. به جز راه حل دبیران از راههای دیگر مسائل ریاضی را حل میکرد که باعث مباحث علمی بین او و دبیران میشد. امیر با پاسخش آنها را قانع میکرد.
کد خبر: ۴۳۲۲۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۴
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
در زمان تحصیل امیر مدتی به منطقه جنگلی خارک اعزام شدم. روزی از خارک با مدیر مدرسه تماس گرفتم جویای وضعیت اخلاقی و درسی امیر شدم مدیر مدرسه که از سادات طباطبایی و فرد حزب اللهی بود گفت خوشا به حالتان با داشتن چنین فرزندی
کد خبر: ۴۳۲۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۳
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
-آخر امیر جان شما با این سن کم و جثه کوچک چطوری می توانید در جبهه بجنگی نه آموزش دیده ای نه می توانی اسلحه به دست بگیری؟ هق هق گریه اش بلند شد. همیشه پاسخی میداد که سکوت میکردم و حیرتزده بزرگی اش میشدم.
کد خبر: ۴۳۲۲۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۲
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
بعد از تلفن همسرم سریع به ترمینال رفتم ساعاتی در جستجوی ایشان بودم. اطلاعات ترمینال راهنماییم کرد. دو رزمنده 10 ساله را دیدم که خیلی صمیمی در حال حرف زدن با یکدیگر بودند.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۱
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
خواهرش تازه دنیا آمده بود. آخر مادر جان با این بچه سخت است. عصبانی بودم. آخر معلم شما فکر نکرده شماها چطوری صبح زود باید بروید مدرسه. خیلی التماس کرد. پدرش سرکار بود. تنها از پدر همسرم که در منزل ما بود میتوانستم کمک بگیرم.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۳۱
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
بعد از کجا معلوم که من زنده باشم از کجا معلوم دیپلم بگیرم و آن وقت جنگ تمام شود تو مرا نگه دار ولی دیگران بچه هایشان را بفرستند جبهه الان در سنندج و سقز کوموله ها گودال کندند بچه ها و مردم را تا گردن در خاک گذاشتند.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۳۰
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
در قصر فیروزه چادر بادی خیلی بزرگی را از خارج آورده بودند که به عنوان سالن ورزشی استفاده می شد. داداش امیر در جودو و شنا تمریناتی داشت. روزی یکی از نوجوانان برایش شاخ و شانه می کشد که بیا مسابقه شنا روی دست بدهیم.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۹
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
به رشته شیمی و ترکیب مواد علاقه زیادی داشت. مطالعاتی هم در کتاب طب طیور انجام میداد. میکروسکوپ کوچکش هنوز خاطراتش را برای ما زنده می کند.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۸
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
یک ماه بعد از آن تاریخ امیر و بنده با تعدادی از پرسنل پایگاه به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و دیدار با حضرت امام خمینی شرفیاب شدیم. شاید عدهای تصور کنند خیال یا رویای کودکانه ای بیش نبود اما شکوه و کرامت آن دست نورانی سالها بعد خود را نشان داد.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۷
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
متعجب نگاهش کردم. گفتم تبریک برای چه؟ در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود گفت امروز پسرت به آرزویش رسیده و امام زمانش را ملاقات کرده.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۶