نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات جانباز
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
ما گروهی بودیم که با قایق از اروند صغیر که از شاخه های اروندرود بود، عبور کردیم و از میان کشته ها و جنازه ها رد شدیم. عملیات ما پدافندی بود. ما قرار بود خط را نگهداری کنیم تا نیروهایی که به داخل نفوذ کرده اند و محاصره شده اند.
کد خبر: ۴۰۳۲۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۲

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
گردان پشت میدان مین مانده بود. در میان آن بچه های رزمنده، یک نفر قبلاً تخریب چی بود. او در مدت 10 دقیقه توانسته بود 30 مین را خنثی و به یک معبر باز کند. این اتفاق با هیچ فرمول نظامی امکان پذیر نبود.با باز شدن معبر، گردان توانست پیشروی کند و در نهایت موفق شود. در آن عملیات، یک پدر و پسر حضور داشتند.
کد خبر: ۴۰۳۱۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۱

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
مرحله آخر عملیات محرم بود و وارد شهر زبیدات عراق شده بودیم. همه نیروهای بسیج در حال جنگ بودند. هر کس به هر شکلی دنبال این بود که پیشروی کند و سنگرهای عراقی ها را فتح کند. نزدیک صبح بود که من مجروح شدم...
کد خبر: ۴۰۲۲۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۱۴

به مناسبت روز ارتش؛
اين نبرد نيروهاي مسلح، ايمان قوي به باورهاي ديني تقويت نمود. زماني كه ديديم از نظر سلاح و آموزش پشتيبان نداريم، بازگشت به خويش نموديم و از نظر علمي به دنبال خوداتكايي بوديم كه به حمدالله امروز نتايج اين استقلال وعدم وابستگي را به خوبي شاهديم.
کد خبر: ۴۰۱۴۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۲۹

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
من در پایین سنگر خود سنگر دیگری برای نماز خواندن کنده بودم. اندازه اش طوری بود که اگر می نشستی.ترکش به سرت اصابت نمی کرد، تیربارچی ای داشتم که نیروی شجاع و خوبی بود. او گفت ؛ برادر امینی، اجازه می دهی در سنگر نماز بخوانیم؟ گفتم : بفرما ، رفت نماز خواند.تشهدش تمام نشده بود که یک خمپاره آمد و درست کنار او به زمین خورد و شهید شد.
کد خبر: ۴۰۱۲۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۲۶

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
در آسمان نور عجیبی ایجاد شد. متوجه شدیم که این موشک های زمین به زمین است که به دزفول می خورد. یادم هست که بر اثر همان واقعه، دزفول حدود 600 شهید داد.
کد خبر: ۴۰۰۵۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۱۰

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
من در عملیات آزادسازی مهران در سال 65 شرکت کرده بودم. آن زمان من بسیجی بودم. صبح روز عملیات ، یک خمپاره 60 کنار من افتاد و از ناحیه پا آسیب دیدم. شریان پای من قطع شده بود و خون زیادی از من می رفت
کد خبر: ۳۹۹۶۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۲۴

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
به خاطر سن کم و جثه ضعیف ، مرا به جبهه اعزام نمی کردند.این موضوع ادامه داشت تا سال 61 که من بعنوان نیروی ویژه بسیج، فعالیتم را در سپاه آغاز کردم .
کد خبر: ۳۹۸۳۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۰۴

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
در کربلای 5 به خاطر شرایطی که موجود بود و امکان برپایی دکل نبود.به فرمانده پیشنهاد دادم که شبانه کیسه گونی را روی نخل ها ببرم.
کد خبر: ۳۹۸۰۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۳۰

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
از این جهاد، هدیه خداوند را دریافت کردم/حضورم در مناطق عملیاتی باب فضیلت بود و افتخار می کنم که در پیروزی از سنت نبوی وارد عرصه جهاد شدم
کد خبر: ۳۹۷۷۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۲۴

کد خبر: ۳۹۶۰۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۷

کد خبر: ۳۹۳۸۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۰۳

رفتگر مي‌دانست كه حاج داود زماني فرماندهي بزرگ بوده و حالا كه جنگ تمام شده او به سر كار خود يعني كارگاه تراشكاري برگشته و از آن همه به گوشه‌اي كوچك و ناني بخور و نمير قناعت كرده است.
کد خبر: ۳۹۱۱۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۰۳

نوید شاهد: آن چه پيش روي داريد شرح وقايع و حوادثي است كه پس از بمباران شيميايي سردشت در روز هفتم تير ماه 1366 و بعد از آن براي من پيش آمد، خاطراتي كه از ذهن براي من و بسياري ديگر فراموش نشدني هستند.
کد خبر: ۳۸۸۲۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۴/۰۸