نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - بدر
شهید «رمضانعلی قدس‌الهی» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «سلامم را به رهبرم برسانید و به او بگویید که ما حتی آخرین قطره خونمان را برای دفاع از جمهوری اسلامی فدا می‌کنیم و بر پیمانی که با او بسته‌ایم استوار باقی خواهیم ماند.»
کد خبر: ۵۸۱۶۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷

شهید «رمضانعلی قدس‌الهی» دلش را به خدا و به دریای بی‌کران امید و رضای او بست. آرامش سهم دل مهربانش بود و نگاهش فقط و فقط به خدا بود. با شروع جنگ، درس و بحث و دانشگاه را رها کرد و در بسیج مدرسه عشق ثبت‌نام کرد تا در کلاس جنگ، گنج وجودی‌اش را دریابد.
کد خبر: ۵۸۱۶۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷

هم‌رزم شهید «ابوطالب منطقی» نقل می‌کند: «متوجه شدم این صف، صف شهداست. ابوطالب منطقی هم که شهید شده بود، داخل صف بود. در همین گیرودار من را صدا زد و گفت: شما را بیرون کار دارن! من از شهید منطقی خداحافظی کردم و به بیرون باغ رفتم. از خواب که بیدار شدم متوجه شدم که شهید نمی‌شوم.»
کد خبر: ۵۸۱۰۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام
دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: سپاه بدر محور تشکیل حشد الشعبی شد و البته بعدها سپاه بدر به سازمان تبدیل شد و جایگاه سیاسی به خود گرفت و نزدیک به پنج هزار جانباز در سپاه بدر شناسایی شده‌اند.
کد خبر: ۵۸۰۵۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۳

قبل از عمليات فتح المبين و هنگامي كه به چهره‌ی برادری نگاه می‌كردی شوق و روحيه شهادت طلبی در چهره او پيدا بود. قبل از عمليات معلوم بود كه اكثر بچه‌ها می‌خواهند به مهمانی خدا بروند و دعاهايی و نمازهايی كه اين برادران به جا مي آوردند انسان دلش مي‌خواست در كنار اين برادران بنشيند...» در ادامه خبر خاطرات این شهید والامقام بخوانید.
کد خبر: ۵۷۹۷۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۱

نبرد پایانی/ قسمت شانزدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: شهادت ناباورانه و مظلومانه برادر باکری و همراهان پاکبازش ، تمام خط را به ماتم سرایی پر غصه و سوزناک مبدل کرده و صدای گریه و زاری و آه و واویلای رزمندگان و یاران و همراهان آقا مهدی از گوشه گوشه سیل بند به آسمان بلند شد. آنقدر هم طول نکشید که فرمان عقب نشینی از سوی قرارگاه فرماندهی صادر و توسط یکی از فرماندهان لشگر ابلاغ و بنا به دستور برای حساس نشدن عراقی ها رزمندگان چندنفر چندنفر با فاصله زمانی چند دقیقه‌ای از داخل سیل بند خارج و شتابان و با احتیاط به سمت قسمت کیسه‌ای و پل شناور حرکت کردند.
کد خبر: ۵۷۳۲۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۴

نبرد پایانی/ قسمت پانزدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: اشک ریزان و سراسیمه خود را به انتهای سیل بند رسانیده و‌ دیدم که جسم نحیف و نیمه جان فرمانده محبوب لشگر در دست یاران گریان و حسین گویانش در حال انتقال به سمت قایق است. تیر مستقیم عراقیها درست به پیشانی بلندش اصابت و باعث آسیب‌ جدی به سر و جمجمه اش شده بود. شدت جراحت بحدی بود که کاملاً از هوش رفته و سر و صورت زیبا و خاک گرفته اش غرق در سرخی خون بود.
کد خبر: ۵۷۳۲۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۳

نبرد پایانی/ قسمت چهاردهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: راستش نمی دانم در چه حال و هوا و چه عالمی بود ! اما هر کجا که بود‌ ، آنچنان مشغول عشق و عشقبازی بود که دیگر هیچ توجه ای به انفجارات متعدد و باران گلوله ها و ترکش ها نمی کرد و بی پروا و دلیرانه به بالا و پایین سیل بند می دوید و ضمن تشویق رزمندگان ، عرق ریزان و نفس زنان به سمت قشون دشمن گلوله و موشک شلیک می کرد .
کد خبر: ۵۷۳۲۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۲

نبرد پایانی/ قسمت سیزدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: با ناکامی و شکست حمله کماندوهای عراقی و فرار مذبوحانه آنان از داخل نخلستان ، فوری سر و کله چند هلیکوپتر عراقی در بالای سرمان پیدا شده و بدلیل عدم وجود پدافند هوایی ، راحت و آسوده به سیل بند نزدیک و با مسلسل و توپ و راکت شروع به زدن سنگرها کردند. دقایق بسیار هولناک و دلهره آوری بود و هرچه هم زمان می‌گذشت، بر حجم آتش‌باری و فشار و حملات نیروهای عراقی افزوده می شد و در مقابل اما مدام از نفرات ما کاسته و مهمات مان هم لحظه به لحظه کمتر و کمتر می‌شد.
کد خبر: ۵۷۳۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۱

نبرد پایانی/ قسمت دوازدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: آغاز گلوله باران سیل بند و پیدا شدن سر و کله هلیکوپترها‌ ، خبر ‌از آغاز تک دشمن داده و همه در داخل سنگرها پناه گرفته و چشم انتظار نزدیک شدن قشون عراقی ها شدیم. دوباره بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و موشک و راکت و مسلسل بر روی سیل بند و اطراف آن باریدن گرفته و همه جا را دود و آتش و خاکستر فرا گرفت. ناگهان سیل بند از پشت سر هم مورد حمله هلیکوپترهای عراقی قرار گرفت.
کد خبر: ۵۷۳۲۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۰

نبرد پایانی/ قسمت یازدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: فرمان آقا مهدی استراتژی بسیار عجیب و عملی بس خطرناک و در ظاهر غیر عقلانی و دیوانگی محض بود. اما با این وجود همه به خوبی میدانستیم که شکستن خط مساوی با اسارت یا شهادت است و برای همین هم بی درنگ و فوری فرمان سردار را به جان خریده و بدون توجه به باران گلوله و ترکش ها، الله اکبر گویان بالای تاج سیل بند پریده و فریاد زنان شروع به تیراندازی کردیم.
کد خبر: ۵۷۳۲۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۹

نبرد پایانی/ قسمت دهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: فارغ از زمان و مکان محو تماشای رفتار و حرکات شجاعانه آقا مهدی بودم و داشتم از آن همه شیدایی و مردانگی کم نظیر و شاید بی نظیر فرمانده دل ها لذت می بردم که یکدفعه فریادهای بلند سردار در فضا پیچید که آن نفربرها را بزنید ! آن نفربرها را بزنید !
کد خبر: ۵۷۳۲۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۸

نبرد پایانی/ قسمت نهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: منظره ایی بسیار دل انگیز و دیدنی بود و به حقیقت نمایانگر آوردگاه جدال عشق و عقل بود. یاران آقا مهدی او را به عقلانیت و عافیت می خواندند و عشق ازلی هم او را به آزادی و رهایی از بند اسم و رسم و تعلقات دنیوی می خواند!
کد خبر: ۵۷۳۲۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۷

نبرد پایانی/ قسمت هشتم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: کار بسیار بالا گرفت و کم کم داشتم به سمت داخل قایق و درگیری فیزیکی می رفتم که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستش را روی شانه ام گذاشت و با لهجه غلیظ ترکی گفت: (الله بنده سی) بنده خدا ! چرا اینقدر ناراحتی!؟ خیال کردم از دوستان و همشهری‌های سکاندار است و خیلی عصبی و هجومی برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان دیدم مقابل چهره خاک آلوده و معصوم سردار مهدی باکری فرمانده دلاور و محبوب لشگر ۳۱ عاشورا ایستاده‌ام.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۶

نبرد پایانی/ قسمت هفتم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: اوضاعی بسیار هولناک و وحشتناکی بود. با نیروهای حاضر در کوچه و سر چهارراه درگیر می شدیم از بالای دیوارها و پشت بام ها آماج گلوله و موشک قرار می گرفتیم. به سمت بالایی ها شلیک می کردیم. پایینی ها به رگبار مان می بستند. خلاصه درگیری به درازا کشیده و تیراندازی بی امان و بی وقفه عراقیها آنقدر زمین گیر و معطل مان کرد که خشاب اسلحه ها خالی شد و فقط چندتایی نارنجک برایمان باقی ماند. با قطع تیراندازی ، عراقیهای بزدل متوجه اتمام گلوله هایمان شده و قدم قدم به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر شدند. انگاری آخر کار بود و باید دیگر آماده اسارت یا شهادت می شدیم.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵

نبرد پایانی/ قسمت ششم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: هراسان و بلاتکلیف پناه گرفته بودیم که ناگهان از هر طرفی مورد حمله قرار گرفته و برادر پاسدار پیرمحمدی از ناحیه هر دو پا به شدت زخمی شدند. پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به جایی امن کشیده و شروع به تبادل آتش با نیروهای دشمن کردیم. برادر پاسدار پیرمحمدی دیگر قادر به راه رفتن نبود و بقدری هم خونریزی داشت که حتماً باید به عقب منتقل می شد.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۴

نبرد پایانی/ قسمت پنجم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد. باور کردنی نبود! دشمن زبون به قدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی آسفالت اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری مراسم جشن بود و قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳

نبرد پایانی/ قسمت چهارم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: از شر تیر و ترکش ها به دیواره خندق چسبیده و پناه گرفته بودیم که یکدفعه سردار میرزاعلی رستمخانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر ۳۱ عاشورا به همراه چند بیسیم چی و جمعی از یارانش شتابان از سمت خط رسیده و مشغول صحبت با برادر تاران فرمانده گردان شدند. طولی هم نکشید که برادر احد اسکندری پیک دلاور گردان را فرا خواندند. احد هم با شنیدن دستور، سراسیمه برخاست که برود سمت فرماندهان که ناگهان مثال یک تیکه چوپ خشک کف زمین افتاده و دیگر تکون نخورد.
کد خبر: ۵۷۲۲۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۳۰

نبرد پایانی/ قسمت سوم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: محل استقرارمان بسیار ناامن و شلوغ بود و هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی بصورت یکسره رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند‌. به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشید. یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم.
کد خبر: ۵۷۲۲۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۹

نبرد پایانی/ قسمت دوم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: تمام آن جوانمردان دل باخته، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین خواب و استراحتی، در زير بارانی سيل آسا از گلوله و بمب و راکت و موشک و خمپاره و ترکش دليرانه جنگيده و در مقابل ده‌ها لشگر پياده و زرهی و کماندویی عراق بی‌باکانه و مردانه ايستادگی کرده بودند.
کد خبر: ۵۷۲۲۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۸