روایتی صمیمی از مادر و پدر شهیدی جوان با آرمان‌های بلند/ شهید «محسن نهضت شهریاری»

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

پدر شهید «محسن نهضت شهریاری» بیان کرد: محسن به من می‌گفت: «پدر، من می‌خواهم از اعتبارت استفاده کنم.» اما حالا من از اعتبار او استفاده می‌کنم. اشک من برای داغ نبودنش نیست، برای این است که او را خوب نشناختم.

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

به گزارش نوید شاهد، شهید «محسن نهضت شهریاری» جوانی مؤمن، بااخلاق، غیرتمند و اهل تلاش، تنها چند ماه مانده به پایان دوران سربازی‌اش در پادگان دیلمان (یگان سیدالشهدا) که به فیض شهادت نائل آمد. به همین بهانه خبرنگار نوید شاهد به پای صحبت‌های پدر و مادر این شهید گرانقدر نشست. این گفت‌وگو که ماحصل آن را در نوید شاهد می‌خوانید؛ از دل یک مادر سوخته و پدری مؤمن جاری می‌شود و تصویری از یک شهید جوان با روحی بزرگ را به ما نشان می‌دهد.

 

«معصومه سادات یزدیان جوادی» مادر شهید در ابتدا با یادآوری تولد فرزندش گفت: محسن متولد هفتم فروردین‌ماه سال ۱۳۸۳ بود. از همان بچگی پسری با ظاهر آرام، اما در باطن پر از شیطنت‌های خاص خودش بود. در عین حال، بسیار باادب و مؤدب بود؛ چیزی که همه‌ی دوستان، اقوام و آشنایان بارها درباره‌اش گفته‌اند. برای محسن، احترام به بزرگ‌ترها، مخصوصاً پدر و مادر، اهمیت زیادی داشت. همیشه در مدرسه، معلم‌هایش از ادب و رفتار خوبش تعریف می‌کردند.

 

وی ادامه داد: محسن را بعد از شهادتش بیشتر شناختم. فهمیدم چقدر عمیق، مؤمن و هدفمند بوده است. او علاقه‌ی زیادی به کسب‌وکار داشت و می‌گفت بعد از گرفتن دیپلم می‌خواهد ابتدا سربازی‌اش را به پایان برساند، بعد ادامه تحصیل دهد. اما متأسفانه فرصت ادامه تحصیل را پیدا نکرد. تنها سه ماه به پایان خدمتش باقی مانده بود که به شهادت رسید.

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

مادر این شهید گرانقدر با نهایت تأثر افزود: بزرگ‌ترین ویژگی محسن، غیرتمندی‌اش بود. احترام به خانواده به ویژه پدر و مادر و حتی بانوانی که در خیابان می‌دید، برایش مسئله‌ای جدی و مهم بود. او در عین حال، مهربان و نگران خانواده بود. بارها در تماس‌هایش می‌گفت «نگران من نباشید»؛ در حالی که خودش بیشتر نگران حال ما بود.

 

مادر این شهید دل‌سوخته خاطره‌ای از آخرین دیدارشان روایت کرد: آخرین باری که محسن را دیدم، وقتی بود که برای بدرقه من و پدرش به مکه پای اتوبوس آمده بودند. آن روز بچه‌هایم را بیش از ۱۰ بار بوسیدم و با هر کدام خداحافظی کردم. آن صحنه در ذهنم حک شده و هرگز فراموش نمی‌کنم.

 

معصومه سادات یزدیان جوادی گفت: در زندگی‌ام هیچ‌وقت آن‌قدر خوشحال نبودم که امروز، سلام رهبر معظم انقلاب نصیبم شد. یکی از بزرگ‌ترین آرزوهایم در کنار آرزوهای مادرانه‌ام برای فرزندم، دیدار با رهبر بود. اینکه فرزندم مورد توجه رهبر قرار گرفت، آرامشی خاص به دلم داده است.

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

وی درباره یک مکالمه خاص با محسن نیز اظهار داشت: آخرین مکالمه من و محسن، یک روز قبل از شهادتش بود. وقتی دیدم اسمش روی گوشی‌ام افتاده، تعجب کردم چون همه‌ی برنامه‌ها و اینترنت قطع بود. از او پرسیدم: «چطور زنگ زدی؟» گفت: «من پسر حاج محمدم، کاری که بخواهم انجام می‌دهم!» آخر گفت‌وگوی‌مان، من گفتم: «من قطع کنم؟» او گفت: «نه، تو قطع کن!» هیچ‌کداممان دلمان نمی‌آمد تماس را قطع کنیم. 

 

مادر شهید وطن محسن نهضت شهریاری به راز دل‌گشوده‌ای از محسن اشاره کرد: محسن هیچ‌وقت به‌صورت مستقیم درباره شهادتش با ما حرف نزده بود، اما یک بار که به خانه خاله‌اش رفته بود، به او گفته بود: «خاله، من شهید می‌شوم.» خاله‌اش که حرف محسن را جدی نگرفته بود؛ به او گفته بود: «اگر می‌خواهی شهید شوی، بگذار مادرت بیاید و تو را تحویل بدهیم.» این حرف محسن برای من نشانه بود…

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

پدر شهید نیز با نگاهی پر از افتخار و آرامش گفت: من واقعاً خرسندم که امروز سلام رهبر نصیب ما شد. به حضرت آقا عرض کنید که من همیشه فکر می‌کردم باید چیزی به این انقلاب بدهم، و حالا مطمئنم که محسن سهم ما بود. از شهادت محسن ناراحت نیستم. من می‌دانم او ریشه در انقلاب داشت و شهادتش هم برای همین مسیر بود.

 

وی به ویژگی‌های شخصیتی محسن اشاره کرد: محسن جوانی خوش‌تیپ و امروزی بود، اما با اصول و اعتقاداتی که کمتر در این زمانه دیده می‌شود. به حق‌الناس حساس بود، به بیت‌المال تعصب داشت، و همیشه حرمت پدر و مادر را نگه می‌داشت.

 

پدر شهید با افتخار از پسرش یاد میکرد. او در ادامه گفت: محسن زبان می‌خواند، استادش هم فردی ولایت‌مدار بود. برنامه داشت که وقتی از مکه برگردیم، کسب‌وکار خودش را راه بیندازد. شب‌ها با من صحبت می‌کرد و همیشه به فکر صادرات بود. بلندپرواز بود ولی اهل حساب و کتاب. مثلاً وقتی خرید می‌رفتیم، می‌پرسید: «پدر، الان پول داریم این را بخریم؟» این یعنی شعور مالی و مسئولیت‌پذیری. سن کمی داشت اما گاهی احساس میکردم از من بیشتر می‌داند.

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

وی افزود: در مورد صادرات، مخصوصاً خرما و میوه، حرف می‌زد. امروز می‌گویم که محسن خودش را با استانداردهای الهی صادر کرد؛ صادر به بهشت. او ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت. همیشه می‌گفت: «من هر چه بخواهم از حضرت زهرا می‌گیرم.»

 

پدر شهید اشک چشمانش را پاک کرد و با صدایی بغض‌آلود گفت: محسن به من می‌گفت: «پدر، من می‌خواهم از اعتبارت استفاده کنم.» اما حالا من از اعتبار او استفاده می‌کنم. اشک من برای داغ نبودنش نیست، برای این است که او را خوب نشناختم.

 

وی به خاطره‌ای تلخ و عجیب اشاره کرد: چند روز پیش مادرش وسایلش را نگاه می‌کرد. بین نوشته‌هایش برنامه‌ریزی‌هایی را دید که برای خودش تنظیم کرده بود. در پایان یکی از این برنامه‌ها نوشته بود: «ترک منزل برای غلبه بر هوای نفس». این جمله برای من مثل یک آیه بود… من روز اولی که محسن به دنیا آمد، وقتی او را در آغوش گرفتم، همان لحظه در دلم الهام شد که این بچه شهید می‌شود. ما مکه بودیم، اما ابراهیم زمان(حضرت آقا) در این ۱۲ روز بت شکنی می‌کرد؛ اسماعیل من فدای ابراهیم زمان. 

 

پدر این شهید والامقام در پایان گفت: محسن من نه فقط یک جوان سرباز، بلکه مردی با ایمان، اندیشه‌های اقتصادی بزرگ، ارادت به اهل‌بیت (ع)، غیرتمند و فداکار بود.

 

انتهای پیام/ ر

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده