«عشق والاتر» خاطره ای از شهید غفاری
به گزارش نویدشاهد، در این کتاب به معرفی شهید بزرگوار، براتعلی غفاری، جوانی که اندیشهای والا داشت و زیبا زندگی کرد، میپردازیم؛ وی متولد سال 1341 در خمینیشهر بود. مردی که اوج جوانی خویش را به آموزش رزمندگان برای صحنه نبرد حق علیه باطل و جبهههای دفاع مقدس میهن عزیزمان سپری کرد و سرانجام در همین صحنه به شهادت رسید و بزرگترین درس را به همه ما آموخت. در ادامه قسمتی از کتاب «عشق، لبیک، پرواز» نوشته زینب قصری را می خوانیم که زندگینامه و خاطرات سردار شهید براتعلی غفاری را روایت میکند.
عشق والاتر
«عصمت غفاری»
... رزمندگان زیادی، آماده رفتن به جبهه شدهاند. رزمندگان پیاده در شهر همگام با خانوادهها قدم برمیدارند. مانور بزرگی در شهر برپاست، براتعلی و خواهرش نیز در این جمعیت حضوردارند.
نزدیک خانه همسرش رسیدند. از کوچهشان عبورکردند، براتعلی نگاهی به پشت سرش انداخت، اشک از چشمانش سرازیر شد. خواهرش گفت: « چیشده داداش؟ اتفاقی افتاده؟!» براتعلی، همینطور که اشک زیر لب گفت:«نه.»
در قلبش عشق و محبت همسرش موج میزد. سکینهای که خدا برای آرامشش به او داده است را به خدا میسپارد و میرود، چرا که عزم راسخش بر این است که در راه انجام وظیفه دینی، جهاد فی سبیل الله و عشق برتر گام بردارد... با عشق به خداوند، عشقی که اطلاعت از ولایت رهبری دارد را در پی دارد، به پیروی از مولای خویش علی بن ابی طالب«ع» و اطلاعت از رهبری در این راه گام برمی دارد.... در همین افکار غرق بود، که نگاهی به خواهرش انداخت و گفت: «خواهر توبرگرد به خانه برو.»
خواهر گفت:«نه، تا دم اتوبوس همراهیات میکنم.»
به میدان قدس رسیدند، صدای مارش نظامی در فضا پیچیده، جمعیت زیادی در میدان جمع شدهاند، دختری در آغوش پدراست. پدر دخترش را به همسرش میسپارد، با تبسم خداحافظی میکند و سوار اتوبوس میشود.
مادری جوان، فرزند نوجوانش را تا درِ اتوبوس بدرقه میکند. ذکر بر لبش جاری است و برای همهی رزمندگان دعا میکند. زمان وداع و خداحافظی خانوادهها با رزمندگان است، رزمندگان خوشحالند و با هم شوخی میکنند.....
همه پنجرههای اتوبوس باز است. از هر پنجرهای، صورتی متبسم بیرون است که دست تکان میدهد و خداحافظی میکند. صورتهایی که معنویت و شادی در آن موج میزند.
هنوز اشک از گونههای براتعلی، جاری است، سفارش سکینه خانم را به خواهرش کرد و سوار اتوبوس شد.
پاییش را که از پلههای اتوبوس بالا گذاشت، صدایش در اتوبوس پیچید: «سلام بر همه رزمندگان غیور اسلام.»
با صدایی رسا و آرامبخش گفت: «بر محمد و آل محمد صلوات»
صورت زیبای صلوات فضای اتوبوس را پرکرده است.
همیشه صلوات ورد زبانش بود و فضا را با صلوات، دلانگیز و فرح بخش میکرد. صدای صلواتهایش برای همیشه در گوشم ماند. هنوز هم وقتی عکس براتعلی را میبینم، صلوات بر زبانم جاری میشود.