نگاهی به زندگی شهیده فاطمه کوشکی
شهید فاطمه کوشکی در سال 1361 در تهران دیده به جهان گشود. او همزمان با شعله ور شدن جنگ، در دامان پرمهر مادر، قصه های اساسی می آموخت. پنج ساله بود و چون دیگر کودکان هم سن خود، چادر مشکی به سر می کرد و برای عروسک زیبایش لالایی می خواند. این بار عروسک را در خانه جا گذاشت و دست در دست مادر جهت خرید به خیابان آمد. با آن قد و قواره کوچکش در پیاده روها تندتند گام برمی داشت تا نکند کابوس جدایی برایش معنا پیدا کند. زیرا همه خردسالان از ترس گم شدن، چادر مادر را محکم می گیرند.
آخرین روزهای سال 1366، بود، آژیر خطر به صدا درآمد. هراسان به مکانهای امن می رفتند. اما فاطمه و مادرش هنوز در خیابان بودند. فاطمه ترسیده بود و دست مادر را محکم تر گرفت. طوفان حوادث این بار از آستین رژیم بعثی بیرون آمد و فاطمه، مادرش و دیگر اهالی آن محله را در خود کشید و ....
.....بعد از صدای انفجار، مردم تکبیرگویان بغض های گلوی خویش را می شکستند تا موجب شادی دشمنان نشود. مادر خونین در کنار خیابان افتاده بود ولی از فاطمه خبری نبود. قطرات خون فاطمه از قطعات پاره پاره شده که او بر درختان جای گرفته بود فرو می چکید و تصویر فجیعی از جنایت هولناک رژیم بعثی ترسیم می نمود. فاطمه با بدنی پاره پاره در بهشت رضوان جای گرفت.
من شهیدان را کجا پیدا کنم؟
من کجا این عقده ها را وا کنم؟
بغض را نشکن اگر اهل دلی
آه تا کی از شهیدان غافلی؟
پیامبر اکرم (ص):
فرزندانتان را برپایه محبت من و محبت خاندان من و قرآن تربیت کنید.
منبع: جمعی از نویسندگان، آیینه و شقایق (یادنامه شهدای زن استان تهران (جلد دوم)، تهران، انتشارات منطقه مقاومت بسیج استان تهران، 1381