معرفی کتاب/ ماه نشان براساس زندگی سردار شهید علی حاجبی
سهشنبه, ۰۹ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۵۴
نوید شاهد: چاپ اول كتاب ماه نشان در سال 1376 با موضوع زندگي سردار شهيد حاج علي حاجبي به مناسبت برگزاري كنگره بزرگداشت سرداران و هشت هزار شهيد استانهاي كرمان و سيستان و بلوچستان توسط لشكر 41 ثارالله و به قلم آقاي حميدرضا شاه آبادي در 133 صفحه انجام پذيرفته است.
ماه نشان
نوشته حميدرضا شاه آبادي
مقدمه ي كتاب
علي حاجبي در سال 1341 در روستاي ((بادريگ)) از توابع استان هرمزگان به دنيا آمد. دوران كودكي را در حالي سپري كرد كه خانواده اش به خاطر ظلم خوانين منطقه با فقر و تنگدستي دست و پنجه نرم مي كرد.
تحصيلات مقدماتي را در زادگاهش به پايان برد و براي ادامه تحصيل و كار به بندر عباس آمد.
وقتي جرقه هاي انقلاب زده شد علي كه نوجواني بيش نبود براي براندازي سلطنت خاندان پهلوي به صف مبارزان پيوست. پس از پيروزي انقلاب ، نقش فعالي در مقابله با اشرار منطقه خان خيز هرمزگان داشت.
آغاز جنگ عراق با ايران دوران تازه اي در زندگي سراسر رنج و درد اين جوان دلباخته انقلاب بود. تلاش صادقانه او در لشكر 41 ثارالله موجب شد تا مسئوليت مخابرات اين لشكر را به عهده بگيرد و پيش از عمليات والفجر8 مسئوليت يگان دريايي ثارالله رانيز به عهده گرفت. علي حاجبي به خاطر خلوص و لياقتهايي كه داشت به قائم مقامي ستاد لشكر نيز منصوب شد.
در بخشي از كتاب مي خوانيد :
... غلام چهار تا از بچه هايش را به سال نرسيده ، از دست داده و حالا مريضي علي او را سخت نگران مي كرد. نمي دانست آخرش چه مي شود. براي همين از درويش شفاعت طلبيد و درويش هم از او خواست از مولا شفاعت بخواهد و توكل كند .
بعد از گفت و گويي طولاني ، غلام به خانه كه مي رسد همسرش را مي بيند كه به استقبالش آمده ، با لبخندي كه نشان از سلامتي علي داشت....
.
.
.
... رضا ايرانمنش به حاجي اصرار مي كند تا جاي خودش را با جواني عوض بكند كه احساس مي كرده از او بهتر است. حاج قاسم در ابتدا مخالفت مي كند اما پافشاري رضا ايرانمنش نتيجه مي دهد. پس از ساعتي تاخير جوان خودش را به سنگر حاج قاسم مي رساند و او كسي نيست جز علي حاجبي كه خودش را اينگونه براي حاج قاسم معرفي مي كند : ((زاده ي رودانم ، طرفاي بندرعباس. 5 ماهه كه پيش بچه هاي ثارالله هستم ، قبلش هم يه مدت توي ارتش بودم....))
بعد از دقايقي صحبت ، حاج قاسم توضيح ميدهد كه رضا اصرار دارد فرماندهي مخابرات به علي حاجبي سپرده شود. علي با شنيدن اين حرف متعجب و بهت زده مي ماند. اما او موافقت نمي كند.در ادامه با توضيحاتي كه حاج قاسم مي دهد و اصراري كه رضا ايرانمش انجام مي دهد مي پذيرد.
مدتي از حضور علي در لشكر ثارالله مي گذرد كه با علي ماهاني آشنا مي شود. دوستي و آشنايي با ماهاني مسير او را براي خداشناسي هموارتر ميكند. علي ماهاني ، حاجبي را به شناخت هر چه بيشتر اطرافش رهنمون مي كند.او ماه ، ستارگان ، خورشيد و...را نشانه ي خدا مي داند و اين عقايد شديدا بر روي حاجبي اثر مي گذراند.
.
.
.
.... ورود تهمينه به زندگي علي ، او را براي رسيدن به اهداف متعالي اش ياري مي رساند. علي پيش از ازدواج ا فكارش را براي تهمينه تشريح مي كند و به او مي گويد جبهه را هيچ گاه ترك نخواهد كرد ، به زندگي تجملاتي اعتقادي ندارد و ساده زيستن را دوست دارد. اين در حالي بود كه تمام حرفهاي علي ، حرفهاي تهمينه هم بودند. و تنها شرط تهمينه براي علي اين بود كه قول بدهد روز قيامت از او شفاعت كند.
2هفته بيشتر از تشكيل زندگي مشتركشان نگذشته بود كه براي عمليات به منطقه احضار مي شود. و تنها حرف تهمينه در اين مورد اين است كه ((اگر عمليات باشد ، يك نفر هم يك نفر است)) و به سادگي با اين موضوع كنار مي آيد.....
در بازگشت به منطقه و پيش از عمليات والفجر8 ، حاج قاسم مسئوليت يگان دريايي را هم به او مي دهد و علي حاجبي در همين عمليات هر دو وظيفه ي مخابرات و يگان دريايي را به بهترين نحو ممكن به سرانجام مي رساند.
در اين مدت و پيش از عمليات والفجر8 يك نيروي جديد براي مخابرات فرستاده بودند به نام يوسف شريف. جواني كه در همين عمليات و توي نيزارها به شهادت مي رسد . هرچند علي ماهاني ، خبر شهيد شدنش را به حاجبي گفته بود....
علي پلكهاي نيمه بازيوسف شريف را بسته و به طرف سنگر به راه مي افتد چند قدمي كه از نيزار رد مي شود ماهاني و شريف را مي بيند كه با لبخند مهرباني به او نگاه مي كنند.
.
.
.
... خواستند او را به بيمارستان ببرند اما هيچ چيز نمي توانست مانع لقاءالله اش شود. براي همين بعد از كمي استراحت دوباره راه افتاد و عباس كه نتوانست جلويش را بگيرد خود را نيز به او رساند ....در ميان انفجارها علي آيه اي از قرآني كه ماهاني به او داده بود را خواند و به راه افتاد. چند گلوله پي در پي منفجر؛ سپس عباس با تلاش خود را به علي حاجبي رساند در حالي كه لكه قرمز رنگي ميان سينه علي نشسته بود....
چاپ اول كتاب ماه نشان در سال 1376 با موضوع زندگي سردار شهيد حاج علي حاجبي به مناسبت برگزاري كنگره بزرگداشت سرداران و هشت هزار شهيد استانهاي كرمان و سيستان و بلوچستان توسط لشكر 41 ثارالله و به قلم آقاي حميدرضا شاه آبادي در 133 صفحه انجام پذيرفته است.
نوشته حميدرضا شاه آبادي
مقدمه ي كتاب
علي حاجبي در سال 1341 در روستاي ((بادريگ)) از توابع استان هرمزگان به دنيا آمد. دوران كودكي را در حالي سپري كرد كه خانواده اش به خاطر ظلم خوانين منطقه با فقر و تنگدستي دست و پنجه نرم مي كرد.
تحصيلات مقدماتي را در زادگاهش به پايان برد و براي ادامه تحصيل و كار به بندر عباس آمد.
وقتي جرقه هاي انقلاب زده شد علي كه نوجواني بيش نبود براي براندازي سلطنت خاندان پهلوي به صف مبارزان پيوست. پس از پيروزي انقلاب ، نقش فعالي در مقابله با اشرار منطقه خان خيز هرمزگان داشت.
آغاز جنگ عراق با ايران دوران تازه اي در زندگي سراسر رنج و درد اين جوان دلباخته انقلاب بود. تلاش صادقانه او در لشكر 41 ثارالله موجب شد تا مسئوليت مخابرات اين لشكر را به عهده بگيرد و پيش از عمليات والفجر8 مسئوليت يگان دريايي ثارالله رانيز به عهده گرفت. علي حاجبي به خاطر خلوص و لياقتهايي كه داشت به قائم مقامي ستاد لشكر نيز منصوب شد.
در بخشي از كتاب مي خوانيد :
... غلام چهار تا از بچه هايش را به سال نرسيده ، از دست داده و حالا مريضي علي او را سخت نگران مي كرد. نمي دانست آخرش چه مي شود. براي همين از درويش شفاعت طلبيد و درويش هم از او خواست از مولا شفاعت بخواهد و توكل كند .
بعد از گفت و گويي طولاني ، غلام به خانه كه مي رسد همسرش را مي بيند كه به استقبالش آمده ، با لبخندي كه نشان از سلامتي علي داشت....
.
.
.
... رضا ايرانمنش به حاجي اصرار مي كند تا جاي خودش را با جواني عوض بكند كه احساس مي كرده از او بهتر است. حاج قاسم در ابتدا مخالفت مي كند اما پافشاري رضا ايرانمنش نتيجه مي دهد. پس از ساعتي تاخير جوان خودش را به سنگر حاج قاسم مي رساند و او كسي نيست جز علي حاجبي كه خودش را اينگونه براي حاج قاسم معرفي مي كند : ((زاده ي رودانم ، طرفاي بندرعباس. 5 ماهه كه پيش بچه هاي ثارالله هستم ، قبلش هم يه مدت توي ارتش بودم....))
بعد از دقايقي صحبت ، حاج قاسم توضيح ميدهد كه رضا اصرار دارد فرماندهي مخابرات به علي حاجبي سپرده شود. علي با شنيدن اين حرف متعجب و بهت زده مي ماند. اما او موافقت نمي كند.در ادامه با توضيحاتي كه حاج قاسم مي دهد و اصراري كه رضا ايرانمش انجام مي دهد مي پذيرد.
مدتي از حضور علي در لشكر ثارالله مي گذرد كه با علي ماهاني آشنا مي شود. دوستي و آشنايي با ماهاني مسير او را براي خداشناسي هموارتر ميكند. علي ماهاني ، حاجبي را به شناخت هر چه بيشتر اطرافش رهنمون مي كند.او ماه ، ستارگان ، خورشيد و...را نشانه ي خدا مي داند و اين عقايد شديدا بر روي حاجبي اثر مي گذراند.
.
.
.
.... ورود تهمينه به زندگي علي ، او را براي رسيدن به اهداف متعالي اش ياري مي رساند. علي پيش از ازدواج ا فكارش را براي تهمينه تشريح مي كند و به او مي گويد جبهه را هيچ گاه ترك نخواهد كرد ، به زندگي تجملاتي اعتقادي ندارد و ساده زيستن را دوست دارد. اين در حالي بود كه تمام حرفهاي علي ، حرفهاي تهمينه هم بودند. و تنها شرط تهمينه براي علي اين بود كه قول بدهد روز قيامت از او شفاعت كند.
2هفته بيشتر از تشكيل زندگي مشتركشان نگذشته بود كه براي عمليات به منطقه احضار مي شود. و تنها حرف تهمينه در اين مورد اين است كه ((اگر عمليات باشد ، يك نفر هم يك نفر است)) و به سادگي با اين موضوع كنار مي آيد.....
در بازگشت به منطقه و پيش از عمليات والفجر8 ، حاج قاسم مسئوليت يگان دريايي را هم به او مي دهد و علي حاجبي در همين عمليات هر دو وظيفه ي مخابرات و يگان دريايي را به بهترين نحو ممكن به سرانجام مي رساند.
در اين مدت و پيش از عمليات والفجر8 يك نيروي جديد براي مخابرات فرستاده بودند به نام يوسف شريف. جواني كه در همين عمليات و توي نيزارها به شهادت مي رسد . هرچند علي ماهاني ، خبر شهيد شدنش را به حاجبي گفته بود....
علي پلكهاي نيمه بازيوسف شريف را بسته و به طرف سنگر به راه مي افتد چند قدمي كه از نيزار رد مي شود ماهاني و شريف را مي بيند كه با لبخند مهرباني به او نگاه مي كنند.
.
.
.
... خواستند او را به بيمارستان ببرند اما هيچ چيز نمي توانست مانع لقاءالله اش شود. براي همين بعد از كمي استراحت دوباره راه افتاد و عباس كه نتوانست جلويش را بگيرد خود را نيز به او رساند ....در ميان انفجارها علي آيه اي از قرآني كه ماهاني به او داده بود را خواند و به راه افتاد. چند گلوله پي در پي منفجر؛ سپس عباس با تلاش خود را به علي حاجبي رساند در حالي كه لكه قرمز رنگي ميان سينه علي نشسته بود....
چاپ اول كتاب ماه نشان در سال 1376 با موضوع زندگي سردار شهيد حاج علي حاجبي به مناسبت برگزاري كنگره بزرگداشت سرداران و هشت هزار شهيد استانهاي كرمان و سيستان و بلوچستان توسط لشكر 41 ثارالله و به قلم آقاي حميدرضا شاه آبادي در 133 صفحه انجام پذيرفته است.
نظر شما