- خاطراه ها و نيايش

navideshahed.com

آخرین بار دستم را بوسید

آخرین بار دستم را بوسید

همسر شهید «سیدعبدالله احسانی کنتی» می‌گوید: آخرین بار در لحظه خداحافظی دستم را بوسید و گفت: تو برایم خیلی زحمت کشیدی! مرا تحمل کردی و در سختی‌ها پا به‌پای من بودی. بعد وقتی سوار ماشین شد، کاپشنش را به من داد و گفت: این را به یادگار از من داشته باش. من دیگر بر نمی‌گردم.
خاطرات/ تدارکاتچی خونسرد

خاطرات/ تدارکاتچی خونسرد

برادر شهید «عبدالرحیم عزیزی» می‌گوید: «در جبهه چنگوله هیچ کس جرأت نداشت از سنگر خود بیرون بیاید و غذا بگیرد. مسئول غذا یا تدارکاتچی، به محض اینکه وارد آن منطقه می‌شد، صدا می‌کرد عبدالرحیم بدو! او از هر جایی که بود با سرعت زیاد و با حالت دویدن می‌رفت و غذا را می‌گرفت و در بین بچه‌ها پخش می‌کرد. او این کار تدارکاتچی را با خونسردی انجام می‌داد درحالی که بقیه رزمندگان خیلی ترس و واهمه داشتند که از سنگر بیرون بروند.»
خاطرات/ در نماز جمعه همیشه پیش قدم بود

خاطرات/ در نماز جمعه همیشه پیش قدم بود

همرزم شهید «سیدعبدالناصر رستمکلایی» می‌گوید: «ما از همان دوران کودکی با هم بودیم، از لحاظ رفتاری نمونه بود، در سخنرانی‌ها و نماز جمعه همیشه پیش قدم بود، رفتار بسیار خوبی داشت و همیشه وقت خود را برای اسلام و دین می‌گذاشت.»
خاطرات/ با حجاب کامل بیایی

خاطرات/ با حجاب کامل بیایی

خواهر شهید «رضاعلی تقی پور» می‌گوید: «روزی ایشان می‌خواست به منزل یکی از دوستانش برود من گریه کردم، گفتم در خانه کسی نیست حوصله‌ام سر می‌رود همراه تو می‌آیم ایشان ابتدا مخالفت کرد ولی بعد از اصرار بیش از حد من قبول کرد که همراهش بروم به شرطی که روسری و چادر بر سر بگذارم و با حجاب کامل بیایم. ایشان از اول تا آخر روی حجاب من تاکید می‌کرد.»
خاطرات/ دلیل رفتن به سوریه

خاطرات/ دلیل رفتن به سوریه

همرزم شهید «محمدتقی سالخورده» می‌گوید: «محمد تقی جان یکی از دلایلی که برای رفتن به سوریه می‌گفت این بود که: وقتی داعشی‌ها به منطقه‌ای شیعه نشین حمله می‌کنند و توان محافظت از آنها نیست باید منطقه تخلیه شود.»
فهمید که او هم قطعاً شهید می‌شود

فهمید که او هم قطعاً شهید می‌شود

برادر شهید «یوسف سجودی» می‌گوید: یوسف در عملیات خیبر می‌گوید خدایا بهترین دوستانم شهید شدند، چرا من شهید نمی‌شوم. بعد از دو ساعت خمپاره‌ای کنارشان منفجر می‌شود و همه دوستانش شهید می‌شوند و او تنها چند ترکش می‌خورد. آنجا می‌فهمد که قطعاً شهید می‌شود و خدا می‌خواست که او در عملیات بدر، منطقه مجنون و در ۲۶ سالگی به شهادت برسد.