خواهر شهید «قربانعلی امینی» میگوید: برادرم بعد از اولین اعزام به مرخصی آمد بعد از اتمام مرخصی میخواست برود پدرم گفت برای چه داری میروی. من همین یک پسر را دارم ایشان گفت: «اگر همه بگویند من یک پسر دارم و اجازه ندهند، جواب امام را چه کسی میدهد؟ من باید بروم.»
برادر شهید «قاسم فلاح نژاد» میگوید: یک روز پدرم در حال ساختن ساختمان به منظور آینده ایشان بود تقریباً ۳ ماه قبل از اعزام ایشان به جبهه بود به پدرم گفت: «اگر ساختمان برای من است مطمئن باش من شهید میشوم و بر نمیگردم و شما خودتان را به زحمت نیندازید» پدر میخواست با این کار عقیده او را عوض کند ولی نتوانست.
مادر شهید «غلامحسن بابکی» میگوید: او بسیار سر به زیر و متدین بود قبل از انقلاب اصلاً نمیگذاشت تلویزیون بخریم میگفت حرام است، اما بعد انقلاب به پدر گفت تلویزیون بخرد.
همرزم شهید «قربان علی شیخ خیریان» میگوید: قربان علی به عنوان فرمانده، ابتکار عمل بالایی داشت. در عملیات کربلای ۱، با ۲۵ آرپیجی، ۲۵ سنگر عراقی و تانک دشمن را منهدم کرد و مورد تشویق فرمانده لشکر قرار گرفت.
پدر شهید دکتر «مجید تجن جاری» میگوید: «یک روز به من و مادرش گفت ربات ساختهام، میخواهم او را ببینید، وقتی ما را به کارگاهش برد، ربات با من سلام علیک کرد، من را میشناخت و میدانست پدر هستم. از این ساخته پسرم خیلی خوشحال شدم، آنچنان ذوقی داشتم که نمیدانستم چه کنم، تنها کاری که کردم این بود که دستانش را بوسیدم و گفتم پسرم، این دستان را بوسید که این علم و نبوغ را خلق میکند!»
مادر شهید «مجید تجن جاری» میگوید: «مجید از چندین کشور پذیرش داشت. وقتی به او گفتم نمیتوانم دوری اش را تحمل کنم، قبول کرد و نرفت بعدها، اما خودش میگفت مامان خوب شد نرفتم! وقتی این همه نیاز به علم هوش مصنوعی را در کشور میبینم وقتی این همه علاقه به یاد گرفتن را بین جوانان کشور میبینم، همش با خودم میگویم خوب شد که نرفتم!»