ناگفته های جنگ(37)؛ عمليات مسلم بن عقيل
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۳۲
نوید شاهد: نبايد مسير حرکت ما قطع ميشد. لذا به عمليات محدودتر اقدام کرديم تا بتوانيم خودمان را براي عمليات وسيع آماده کنيم. اولين عمليات محدودي که طرحريزي ميشد، عمليات مسلمبنعقيل در منطقه ي سومار براي دستيابي به ارتفاعات کهنه ريگ وگيسکه که در طرفين تنگه ي سومار بود.
نبايد مسير حرکت ما قطع ميشد. لذا به عمليات محدودتر اقدام کرديم تا بتوانيم خودمان را براي عمليات وسيع آماده کنيم. اولين عمليات محدودي که طرحريزي ميشد، عمليات مسلمبنعقيل در منطقه ي سومار براي دستيابي به ارتفاعات کهنه ريگ وگيسکه که در طرفين تنگه ي سومار بود.
اين عمليات طرحريزي شد و ما خودمان را سرگرم چند عمليات کوچک کرديم تا براي عمليات عمده، آماده شويم؛ عمليات عمده سري والفجرها بود که طرحريزي کرده بوديم. ميخواستيم والفجرها را شروع کنيم که سرانجامش برسد به هدف عمدهاي مثل بغداد يا بصره. بيشتر بصره موردنظر بود. عمليات مسلمبنعقيل در محور سومار طرحريزي شد. ارتش و سپاه، با يک قرارگاه واحد، بايد عمليات را اداره ميکردند.
عمليات مسلمبنعقيل، يک عمليات ضربتي و آفندي پرتوان بود. ما از دو يگان ضربتي ارتش و سپاه، به صورت هسته ي اوليه ي عمليات استفاده کرده بوديم. بقيه ي يگانها در تقويت آنها بودند. از نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي، تيپ 55 هوابرد به فرماندهي سرهنگ کريم عبادت فرماندهي تک جلو را به عهده داشت. از سپاه هم تيپ 27 حضرت رسول(ص) به فرماندهي برادر سلحشور، سردار رشيد آقاي همت بود. (خداوند با بزرگان بهشت محشورش گرداند.)
هدف عمليات خلاصه ميشد به وصول به ارتفاعات کهنه ريگ و گيسکه، دو ارتفاع تيغهاي در دو طرف تنگه سومار. خط الرأس اين دو ارتفاع مرز را نشان ميدهد. چون عراقيها در روي اين دو ارتفاع مستقر بودند، ديدشان تا کيلومترها داخل تنگه و محور سومار برقرار بود.
محور سومار، محور منحصر به فردي است. حدود چهل کيلومتر تا عقب به صورت تنگهاي است. وقتي که جلو ميرويم، به طرف مرز و در نزديکي خرابيهاي سومار، دو جاده وجود دارد. يکي به طرف شمال جاده مرزي و يکي به طرف جنوب است. هر دوي اين جادهها از نوار مرزي عبور ميکنند و ارتفاعات مانع است تا ما جاده ي عميق ديگري داشته باشيم. البته به طرف داربلوط هم جادهاي زده بوديم ولي همه ي جادهها سخت و درجه سه بودند.
بنابراين، اهميت و ارزش تنگه ي سومار مشخص ميشود. اگر اين تنگه در ديد و تير دشمن بود، ميتوانست کنترلش کند و نگذارد که تردد صورت گيرد.
در مداخل تنگه بعد از سومار که به طرف ارتفاعات گيسکه و کهنه ريگ ميرويم، تنگه ي ديگري هست که فاصله ي اين دو ،حدود چهار کيلومتر است؛ به نام تنگه يا بندپيرعلي . اين هم از نقاط حساس در منطقه ي عمليات بود.
نقطه ي حساس ديگر، ارتفاع 402 در قسمت شمال منطقه ي عمليات يا جناح راست بود که با در دست داشتن آن، تسلط با دشمن بود و محور شمال و جنوب نوار مرزي را به سهولت کنترل ميکرد.
در جناح راست، جاي حساس ديگر ارتفاعات سلمان کشته، بود که به نفتشهر مشرف ميشد. نفتشهر در زمين سختي قرار دارد که نگهداري آن، به صورت نظامي، مقرون به صرفه نيست که مثلاً نيرويي در خط مرزي مستقر شود. اين بود که تا آخر جنگ هم هيچوقت ميل به گرفتن آن نداشتيم؛ به دليل اينکه اگر ميخواستيم بگيريم و نگهاش داريم، بايد حدود بيست کيلومتر ديگر هم جلو ميرفتيم و داخل خاک عراق ميشديم تا برسيم به ارتفاعات باغچه قطار. آن هم رشته ارتفاع است و رشته کوهها هم ميرود به طرف خانقين و از جناح راست و چپ نميتوانستيم تأمين را برقرار کنيم. اين بود که هيچوقت ميل و رغبتي براي گرفتن نفتشهر نداشتيم که درست در لب مرز بود. مرز هم از زمينهايي تشکيل ميشد که قابل نگهداري نبود. يک مقدار گود بود.
وضعيت ارتفاعات گيسکه و کهنهريگ طوري بود که از طرف عراق و شهر مندلي، شيب ملايمي داشت و آنها ميتوانستند نيروهايشان را پشتيباني کنند. طرف ما بريده بريده بود، به طوري که به سختي از بعضي جاها ميشد روي ارتفاع رفت. بقيه ي جاها کاملاً ديوار مانند بود.
در قسمت گيسکه، سمت چپ يا جنوب منطقه عمليات تا نزديکيهاي کانيشيخ، بچهها با نردبان بالا رفته بودند. وضعيت براي عمليات اينگونه بود.
هدف ما از انجام عمليات اين بود که به عمليات در سراسر جبههها تداوم بدهيم. اين عمليات را عنوان عمليات محدود حساب ميکرديم. هدف ديگرمان اين بود که با گرفتن اين ارتفاعات، مشرف شويم به شهر مندلي و ديد و تير دشمن را از روي محور سومار برداريم.
در نتيجه، مرز را در آن نقطه، عمق بيشتري بدهيم. اگر بخواهيم هدفهاي ديگري هم برايش تعيين بکنيم، اين عمليات تهديدي براي شهر مندلي بود. کوتاهترين راه را از اينجا داشتيم و بعدها ميتوانست هدفي منظور شود.
عمليات شروع شد و نقطه شروع جالبي داشت. به خاطر دارم که در زمان حيات آيت الله شهيد اشرفي اصفهاني بود. ايشان نماينده ي امام(ره) و امام جمعه ي کرمانشاه بودند. ما هر وقت فرصت ميکرديم، با برادر رضايي خدمت ايشان ميرفتيم؛ چه به صورت مشترک و چه فردي، و از محضر ايشان کسب فيض ميکرديم. رزمندگان اسلام را دوست داشت و خيلي دلش هواي جبهه را داشت. براي پيشرفت نبرد دلسوز بود و با آن روحيه ي عرفاني ما را تقويت ميکرد. هر وقت پيش ايشان ميرفتم، مقداري آب زمزم ميداد ميخورديم. انگشتري هم به يادگار دادند.
يک روز رفتم خدمت ايشان تا بعد بروم به طرف منطقه و عمليات را آن شب شروع کنيم. ايشان از عمليات پرسيدند. نخواستم بگويم امشب عمليات شروع ميشود. فقط گفتم: داريم ميرويم وضعيت را ببينيم که چطوري است.
با هليکوپتر رفتم؛ براي اينکه سريعتر به سومار برسم. نزديک نماز مغرب بود که ديدم آيت الله شهيد اشرفي اصفهاني هم آمدند. حالا چطوري مطلع شده بودند، نميدانم. من از آن شب دو خاطره بسيار جالب دارم که هر وقت ياد عمليات مسلمبنعقيل ميافتم، بيشتر از خود شبهاي عمليات و نتيجهاي که رزمندگان گرفتند، اين دو خاطره نظرم را جلب ميکند.
يک خاطره مربوط به نماز جماعتي بود که به امامت ايشان خوانديم. بعدش هم دعاي توسل داشتيم. ايشان خودشان دعاي توسل را خواندند. خيلي با حال بود. دعاي توسل پرشوري بود و خواندن ايشان هم جالب بود. بعد رزمندگان عمليات را شروع کردند.
خاطره ي دوم، خاطرهاي است که در عمليات پيش آمد. من در نگراني چگونگي انجام عمليات بودم. شب، آسمان را نگاه کردم ببينم وضع جوي چطور است. وضع عجيبي بود. عصرش باران باريده بود. اين باران يک برکت بود. در آن فصل، سابقه نداشت که در سومار باران ببارد. آن زمان هوا گرم بود. سومار گرماي بدي دارد. گرماي آن اصلاً بيماريزا است.
ابرهايي که در آسمان بودند، تکهتکه شدند. همينطور که داشتم نگاه ميکردم، از نظر نظامي تحليلي ميکردم که چطوري تکهتکه شد. سيزدهم، چهاردهم ماه و هوا کاملاً مهتابي بود. نور ماه از لابهلاي ابرهاي تکهتکه شده ميتابيد. ابرها در تمام سطح منطقه تکهتکه بودند. هر تکهاي به شکل دايره بود يا مربع، تقريباً چنين چيزي. نور ماه، نور متعادلي روي زمين ميانداخت که نه زياد روشن بود که دشمن ديد داشته باشد و نه زياد تاريک که نيروهاي ما نتوانند ببينند. جاهايي که ابرها به صورت تکههاي بزرگتر بودند، جلوي ماه را که ميگرفتند ، تاريکي مطلق به وجود ميآمد. اين هم بيشتر از ده دقيقه، يک ربع طول نميکشيد. دوباره آن حالت به وجود ميآمد.
من داشتم براي خودم توجيه نظامي ميکردم. بچههايي که بين تنگ پيرعلي و ارتفاعات گيسکه و کهنهريگ در حال حرکت بودند، تا آنجا حدود سه، چهار کيلومتر راه بود. معلوم بود که رزمندگان اگر راه بروند، زير اين نور، دشمن ميبيندشان . تا موقعي که تاريکي مطلق يا نيمهتاريکي بود، ميتوانستند راه بروند. تا هوا روشن ميشد، بايد ميخوابيدند تا دوباره آن وضعيت پيش بيايد.
من داشتم اينگونه تحليل ميکردم ولي روز بعد، بچهها عين اين را بيان کردند که همينطور بود و تا رسيدن به پاي کار، نور ماه گشاينده ي راه بود. اصلاً شما طبق هيچ اصولي، از نظر تاکتيک و بررسيهاي عملياتي، نميتوانيد برآورد کنيد که مثلاً يک شب عملياتي داشته باشيم که چنين مشخصاتي داشته باشد. مطمئناً اگر مهتاب مطلق بود، به نزديکيهاي آنجا که ميرسيدند، متوقف ميشدند. چون عراقيها مسلط بودند. با يک تيربار ميتوانستند همه را درو کنند. اصلاً نميگذاشتند از ديواره ي ارتفاعات بالا بروند و بريزند روي سر عراقيها.
به لطف خداوند متعال، اين يک نوع امداد الهي بود که تا آن موقع نديده بودم؛ بعد از آن هم نديدم. امدادهاي الهي متنوع است. حتي آنهايي هم که انتظارش را دارند، بعضي مواقع نميدانند خداوند چطور کمک ميکند. خوبياش هم اين است که نميدانيم وگرنه ميگوييم خودمان اين کار را کرديم.
به هر صورت، اينها رسيدند به آنجا و در مدت کوتاهي، سنگرهاي دشمن را تسخير کردند. يعني با يک يورش موفق شدند نقطه ي اصلي ارتفاعات پيشروي کردند. ولي وضع طوري بود که عمق پيشروي نتوانست گسترش زياد پيدا كند ؛منهاي جناح چپ که جايي بود به نام پنجانگشتي و عمقش خيلي کم بود. فاصله با نيروهاي بعثي بيشتر از هفتاد، هشتاد متر نبود. بعضي جاها در برد نارنجکهايي بود که به طرف همديگر ميانداختند. سنگرهايشان مقابل يکديگر بود و هرکس يک ذره سرش را بالا ميبرد، آن يکي ميزد. براي تدارک آنجا هم چارهاي جز اين نبود که با نردبان اين کار را بکنيم.
اين کار تا آخر، همينطور بود و بالاخره کار دستمان داد. جايي که عراقيها زودتر از همه توانستند نفوذ کنند، همينجا بود. تخليه ي مجروح و تقويت نيرو مشکل بود. چندبار خواستيم آنجا را ترميم کنيم و گسترش بدهيم و از آن وضعيت رهايي پيدا کنيم، متأسفانه نتوانستيم.
عمليات حدود هجده کيلومتر، طول داشت و اين هجده کيلومتر همزمان، فتح شد. خوب شناسايي کرده بودند و پرتوان بودند. هماهنگي و وحدت بين ارتش و سپاه هم در سطح خوبي بود.
نظر شما