نگاهي به آثار داستاني ادبيات آلماني با مضمون ايثار و فداكاري
دوشنبه, ۱۸ تير ۱۳۸۶ ساعت ۰۲:۵۹
آلمان نقشي اساسي در بزرگترين جنگهاي جهان داشته و بيشترين پيامدهاي اين جنگ ها نيز دامنگير اين كشور بوده است. از اين رو طبيعي است كه جنگ و پديده هاي مرتبط به آن از جمله ايثار، فداكاري و ... نيز از مضامين مهم در تاريخ ادبيات اين كشور باشد. در مقاله اي كه در پي مي آيد، مي كوشيم به مهمترين آثار و نويسندگاني آلماني كه به جنگ و ايثار و فداكاري در جنگ پرداخته اند اشاره كنيم. اما پيش از هر چيز ذكر چند نكته بايسته است. در اين مقاله ما ايثار و فداكاري را در حوزه جنگ مدنظر داريم. از اين رو ايثار مورد اشاره ما ايثاري خاص شمرده مي شود و گونه هاي ديگر فداكاري در خارج از فضاي جنگ را از دايره شمول بحث خود خارج كرده ايم. از سوي ديگر، مي دانيم كه ايثار وشهادت بار معنايي ويژه اي براي ما ايرانيان دارد و ما معمولاً ايثار و شهادت را پديده هايي با انگيزه هاي مذهبي مي دانيم. اما طبيعي است كه در مورد نمونه اي مانند آلمان، ما مفاهيم ايثار، شهادت و فداكاري را عام تر در نظر گرفته ايم و مرادمان هر گونه فداكاري و جان باختن در راه باورهاي اخلاقي، آزادي خواهانه يا حتي ميهن پرستانه بوده است.
آلمان نقشي اساسي در بزرگترين جنگهاي جهان داشته و بيشترين پيامدهاي اين جنگ ها نيز دامنگير اين كشور بوده است. از اين رو طبيعي است كه جنگ و پديده هاي مرتبط به آن از جمله ايثار، فداكاري و ... نيز از مضامين مهم در تاريخ ادبيات اين كشور باشد. در مقاله اي كه در پي مي آيد، مي كوشيم به مهمترين آثار و نويسندگاني آلماني كه به جنگ و ايثار و فداكاري در جنگ پرداخته اند اشاره كنيم. اما پيش از هر چيز ذكر چند نكته بايسته است. در اين مقاله ما ايثار و فداكاري را در حوزه جنگ مدنظر داريم. از اين رو ايثار مورد اشاره ما ايثاري خاص شمرده مي شود و گونه هاي ديگر فداكاري در خارج از فضاي جنگ را از دايره شمول بحث خود خارج كرده ايم. از سوي ديگر، مي دانيم كه ايثار وشهادت بار معنايي ويژه اي براي ما ايرانيان دارد و ما معمولاً ايثار و شهادت را پديده هايي با انگيزه هاي مذهبي مي دانيم. اما طبيعي است كه در مورد نمونه اي مانند آلمان، ما مفاهيم ايثار، شهادت و فداكاري را عام تر در نظر گرفته ايم و مرادمان هر گونه فداكاري و جان باختن در راه باورهاي اخلاقي، آزادي خواهانه يا حتي ميهن پرستانه بوده است.
1. پيش درآمد به باور يكي از جامعه شناسان بيش از يك چهارم تاريخ آلمان از لحاظ كيفي نيز نگاه كنيم، آلمان نقشي اساسي در بزرگترين جنگهاي جهان داشته و بيشترين پيامدهاي اين جنگ ها نيز دامنگير اين كشور بوده است. از اين رو طبيعي است كه جنگ و پديده هاي مرتبط به آن از جمله ايثار، فداكاري و ... نيز از مضامين مهم در تاريخ ادبيات اين كشور باشد. در مقاله اي كه در پي مي آيد، مي كوشيم به مهمترين آثار و نويسندگاني آلماني كه به جنگ و ايثار و فداكاري در جنگ پرداخته اند اشاره كنيم. اما پيش از هر چيز ذكر چند نكته بايسته است. در اين مقاله ما ايثار و فداكاري را در حوزه جنگ مدنظر داريم. از اين رو ايثار مورد اشاره ما ايثاري خاص شمرده مي شود و گونه هاي ديگر فداكاري در خارج از فضاي جنگ را از دايره شمول بحث خود خارج كرده ايم. از سوي ديگر، مي دانيم كه ايثار وشهادت بار معنايي ويژه اي براي ما ايرانيان دارد و ما معمولاً ايثار و شهادت را پديده هايي با انگيزه هاي مذهبي مي دانيم. اما طبيعي است كه در مورد نمونه اي مانند آلمان، ما مفاهيم ايثار، شهادت و فداكاري را عام تر در نظر گرفته ايم و مرادمان هر گونه فداكاري و جان باختن در راه باورهاي اخلاقي، آزادي خواهانه يا حتي ميهن پرستانه بوده است. نكته مهم تر آنكه ما مي دانيم در برهه مهمي از تاريخ آلمان (1933 ـ 1945) دو نوع ادبيات آلماني وجود داشته است: ادبيات دولتي ناسيونال سوسياليستي و ادبيات در تبعيد آزادي خواهان ضد نازي! طبيعي است كه در هر دو نوع ادبيات، آثاري با مضمون ايثار وش هادت و حتي دعوت به شهادت، ولو نه به معناي مذهبي اش ـ به چشم مي خورد، با اين تفاوت كه ادبيات ناسيونال سوسياليستي مشوق فداكاري و مرگ در راه آرمان هاي نژادي و ايدئولوژيكي خود بود و ادبيات در تبعيد آلمان ايثار و فداكاري در راه آزادي و رهايي از يوغ نازيسم را پيشنهاد مي كرد. ما به دو دليل به آثاري از جنس دسته اخير خواهيم پرداخت، يعني آثاري كه ايثار را با انگيزه هاي اخلاقي و انساني و آزادي خواهانه مطرح كرده اند. و اما آن دو دليل: نخست اين كه آثار ادبيات ناسيونال سوسياليستي فاقد ارزش كافي ادبي اند و ادبيت آنها زير پرسش است. دوم اين كه در واقع از مفاهيم ايثار و شهادت در اين آثار سوءاستفاده شده است و آنچه تبليغ مي شود، به راستي ايثار و فداكاري نيست، بلكه ادبياتي شعاري، سطحي و مبتذل است براي تحميق خوانندگانش تا جان و مال بر سر حاكميتي استبدادي ببازند. به اين دليل اصولاً ادبيات جنگ خواهانه ناسيونال سوسياليستي از بحث ما كنار گذاشته شده است. در اين باره يك تذكر سودمند است: مورد آلمان، موردي كاملاً ويژه است. آلمان در هر دو جنگ بزرگ جهاني نقش آغازگر و متجاوز داشته و در هر دو جنگ نيز شكسته خورده است. از اين رو، روس ها، فرانسوي ها، انگليسي ها و ... به يمن پيروزي در جنگ دست به آفرينش «ادبيات جنگ ميهني»، «ادبيات مقاومت»، «ادبيات دفاع» و ... زدند. اما آلمان نمي توانست داراي ادبيات جنگ به مفهوم متعارف خود باشد، زيرا هم متجاوز بود و هم شكست خورده. چنين شد كه آلمان داراي پديده اي به نام «ادبيات ضدجنگ» شد! از اين رو مضامين ايثار، فداكاري و شهادتي كه در ادبيات اين كشور مي بينيم، بيشتر جنبه ضدجنگ و در برابر جنگ دارند؛ ايثاري كه مردم يك كشور عليه حكومت جنگ افروز خودشان به خرج مي دهند، نه ايثاري كه كه مردمي عليه سربازان كشوري مهاجم به كار بندند. با اين تفصيل وارد بحث خود مي شويم، بحثي كه محوده زماني آن از پايان نخستين جنگ جهاني (1917) تا امروز را دربر مي گيرد. 2. درآمد هنگامي كه نخستين جنگ جهاني درگرفت، كمتر نويسنده اي در آلمان از ملي گرايي افراطي در امان مانده بود. همگان را جنون مهين پرستي فرا گرفته بود، حتي نويسنده اي چون توماس مان كه بعدها از طرفداران پروپا قرص دموكراسي شد، نوشته هايي در دفاع از جنگ نوشت. تنها چند تني از جنون مقدس انگاري جنگ در امان مانده بودند كه تازه پس از پايان جنگ توانستند آثارشان را كه مايه هاي ضدجنگ داشت، به چاپ برسانند. از اين جمله بايد اشتفان تسوايگ، هرمان هسه، فرانتس ماسرئل، آنته و ليون فويشت وانگر را نام برد. فويشت وانگر پيش از پايان جنگ، نمايشنامه اسيران جنگي را نوشته بود كه انتشار آن تا پايان جنگ ممنوع بود. اما همين اثر يكي از نخستين آثار ادبي ـ و بنا به قولي نخستين اثر ادبي ـ آلمان است كه پس از جنگ در فرانسه منتشر مي شود. او پيش ا زاين اثر نيز در سال 1915 آواز مردگان را نوشته بود كه آن نيز محتوايي ضد جنگ داشت. پس از نخستين جنگ جهاني، سياست زدگي فضاي ادبي آلمان را فرا مي گيرد و حتي رمانتيك ترين نويسندگان به مضامين سياسي مي پردازند. فويشت وانگر نيز در رمان «توماس وندت» حكايت از ايام پرآشوب و سياست زده پس از نخستين جنگ جهاني را بازگو مي كند؛ ايام غمباري كه نويسنده اي به نام كورت آيزنر رهبر شوراي كارگران، دهقانان و سربازان جمهوري دموكراتيك باواريا مي شود و اندكي بعد در جريانات سياسي جان مي بازد. فويشت وانگر از همين ايام به بعد است كه تصميم مي گيرد ادبيات را همچون سلاحي عليه قدرت و استبداد و به طرفداري از انسان گرايي به كار برد. او پي در پي رمان هاي زوس يهودي، شاهزاده زشت رو، توفيق و در سال 1923 نمايشنامه جزاير نفت را مي نويسد. فويشت وانگر كه در آغاز نويسنده اي غيرسياسي بود، تحت تاثير هاينريش مان، آلفرد دوبلين و بويژه برتولت برشت به سوي ادبياتي متعهد سوق داده مي شود. دوستي فويشت وانگر با برشت به همكاري با او مي انجامد. آنان زندگي ادوارد دوم انگلستان، اثر مارلو را به شكل مدرن بازنويسي مي كنند. سپس نمايشنامه «وارن هاستينگز» فويشت وانگر به صورت جديدي به نام «كلكته، چهارمه» بازنويسي مي شود و پس از آن نيز در سالهاي 3 ـ 1942 موضوع ژاندارك را تحت عنوان داستان سيمون ماشار به تحرير درمي آورند. نويسنده ايده آليست تحت تاثير نويسنده اي سياسي، آثاري با مضمون فداكاري و ايثار اجتماعي ـ سياسي مي نويسد. با اين حال، تفاوت هايي در نگاه و جهان بيني دو نويسنده وجود دارد؛ فويشت وانگر طرفدار ايده آليسم روشنگرانه است و برشت طرفدار انديشه چپ! فويشت وانگر حتي پيش از آن كه نازي ها به قدرت برسند، خطر را احساس مي كند و در آثارش مردم را به پايداري و مقاومت در برابر نازيسم فرا مي خواند. او در فاصله سالهاي 1930 ـ 1927 رمان توفيق: سه سال تاريخ يك ايالت را مي نويسد كه جزو نخستين رمان هاي ضدهيتلري است. از همين رو، وقتي نازي ها به قدرت مي رسند، او ديگر نمي تواند از سفر خود به وطن بازگردد و از اين پس دوران تبعيد او آغاز مي شود. به زودي برشت، آرنولد تسوايگ، آلفرد كر، ارنست تولر، هرمان كستن، هاينريش مان، اروين پيسكاتور، فرانتس ورفل و توماس مان به او مي پيوندند. او نخستين رمان ضدهيتلري دوره مهاجرت خود را در سال 1933 مي نويسد: خواهر و برادر اپرمان! او مي خواهد با اين آثار مردم را عليه نازيسم برانگيزد. او در 1935 تا 1939 كتاب در تبعيد را مي نويسد. فويشت وانگر سه كتاب توفيق، خواهر و برادر اپرمان و در تبعيد را يك حلقه مي خواند و مي خواهد جلد چهارمي با نام بازگشت بنويسد، اما افسوس كه او هرگز از تبعيد بازنمي گردد. پس از نگارش در تبعيد، جنگ دوم جهاني درمي گيرد. او بي درنگ كتاب شيطان در فرانسه را مي نويسد و سپس با اجازه برشت براساس نمايشنامه «داستان سيمون ماشار»، رمان سيمون را به رشته تحرير درمي آورد. او در چند اثر بعدي خود نيز خوانندگانش را به مقاومت عليه نازيسم فرا مي خواند. اما گويا زمانه سر سازش با او ندارد. پس از پايان جنگ، امريكايي ها او را كمونيست مي شناسند و وي را زير فشار مي گذارند. حال نوبت آن است كه فويشت وانگر با نگارش نمايشنامه جنون يا شيطان در بوستون به مبارزه عليه پديده مك كارتيسم در آمريكا بپردازد. از ديگر نويسندگاني كه پس از نخستين جنگ جهاني، آثاري در زمينه ايثار و فداكاري خلق مي كنندف بايد از «فرانتس ورفل» و بويژه رمان بزرگ او «چهل روز موسي داغ» نام برد. اين اثر در سال 1929 در طول اقامت ورفل در دمشق طرح ريزي شد. او كه شاهد منظره دلخراش آوارگان ارمني بود، تصميم مي گرد خاطره سرنوشت حيرت انگيز ملت ارمني را زنده كند. او در رمان خود به اين ماجراي تاريخي مي پردازد كه چگونه گروهي از روستاييان ارمني كه در دامنه هاي كوه موسي داغ گرد هم آمده اند، زير بار تبعيد نمي روند و به بالاي كوه پناه مي برند و در آنجا بيش از يك ماه در برابر حملات پياپي سپاهيان عثماني مقاومت مي كنند. اين اثر كه يكي از بهترين نمونه هاي ادبي با مضمون ايثار و شهادت است، اندكي پيش از به قدرت رسيدن نازي ها به چاپ مي رسد و آدمي با خواندن آن بي اختيار گمان مي كند با گونه اي پيشگويي هولوياست روبه رو است. جاي شگفت نبود كه ورفل نيز از جمله تبعيدياني باشد كه از آلمان گريختند و در غربت جان باختند. يكي از معاصران ورفل، «هاينريش مان» بود كه در آغاز نخستين جنگ جهاني با مخالفت با ميليتاريسم كشورش برخاست و پس از آن نيز از مبارزان ضد نازي شد. او با چند تن ديگر «كتابخانه آزاد آلمان» و «كنگره بين المللي نويسندگان براي دفاع از فرهنگ» و نيز «كميته هاي جبهه ملي ضد فاشيسم» را بنيان گذاشت. او در رمان خود «زير دست» و در برخي از داستان هاي كوتاهش به نقد قدرت و دعوت به قيام عليه استبداد مي پردازد، اما شهرت او تحت الشعاع آوازه برادرش «توماس مان» قرار مي گيرد. توماس مان ك ه در نخستين جنگ جهاني با انگيزه هاي ميهن پرستانه آثاري در دفاع از جنگ طلبي كشورش منتشر كرده بود، پس از جنگ تغيير عقيده مي دهد و از مدافعان دموكراسي مي شود. او در آثاري همچون ماريو و جادوگر به گونه اي پيشگويانه به خطر نازيسم اشاره مي كند و در عين حال به ملت آلمان پيام مقاومت و فداكاري در راه فرهنگ و آزادي مي دهد. او نيز مانند فويشت وانگر با به قدرت رسيدن نازي ها از بازگشت به وطن اجتناب مي ورزد و در راديوهاي متفقين، آلمانيان را به مبارزه عليه نازيسم تشويق مي كند. او در رمان اعترافات فليكس كرول شياد و نيز دكتر فاوست نقد و مبارزه خود را عليه نازيسم ادامه مي دهد. هر چند آثار توماس مان از جنبه ادبي بي همتا و بي رقيب است، اما نوشته هاي «اريش ماريا رمارك» بيش از هر نويسنده اي نازي ها را به خشم آورد. ماريا مارك كه به عنوان يك سرباز در جنگ جهاني اول شركت كرده بود، پس از جنگ با نوشتن «در غرب خبري نيست»، رمان راه بازگشت را مي آفريند. اما با به قدرت رسيدن نازي ها آثار او توقيف مي شود. رمارك خارج از آلمان به نگارش آثارش عليه نازيسم ادامه مي دهد تا جايي كه شايد بتوان گفت رمارك بهترين نويسنده جنگ آلمان مي گردد. با خواندن آثار رمارك، انسان حس مي كند در جبهه جنگ حضور دارد و شاهد جزء به جزء فضاي جنگي است. رمارك به استادي آشكار مي كند كه چگونه عده اي جنگ نديده از شجاعت و فداكاري سربازان درگير جنگ سوءاستفاده مي كنند و با سرودها و مارش هيا نظامي جوانان را به جان باختن در راه قدرت خواهي سران حكومت وا مي دارند. رمارك كه نگران سودءاستفاده نازي ها از احساسات خام جوانان است، درصحنه اي از رمان «در غرب خبري نيست» از زبان يكي از شخصيت هايش خطاب به جنگ خواهان مي گويد: «مرگي دلاورانه! در تعجبم كه آيا مي دانيد مرگ دلاورانه! چگونه چيزي است؟... دلتان مي خواهد بدانيد كه هوير جوان چگونه مرد؟ تمام روز روي سيم هاي خاردار در حالي كه دل و روده اش مثل ماكاروني بيرون ريخته بود، افتاده بود و ناله مي كرد تا اينكه تركش گلوله توپي انگشت هاي دستش را برد و دو ساعت بعد، تكه اي از پايش را، اما هنوز زنده بود و با دست ديگرش سعي مي كرد روده هايش را جمع كند و توي شكمش بريزد، عاقبت با آمدن شب كارش تمام شد. وقتي توي تاريكي شب رفتيم جسدش را بياوريم، مثل رنده پياز، سراسر بدنش سوراخ سوراخ بود... حالا اگر جرأتش را داريد، برويد براي مادرش تعريف كنيد كه چگونه مرد!» اما همين نويسنده كه به ايثار و فداكاري كوركورانه و مرگ عبث در راه كشورگشايي خرده مي گيرد، در رمان هاي ديگرش مانند «وقتي براي زندگي»، «وقتي براي مرگ» و نمايشنامه «آخرين ايستگاه» به تبليغ ايستادگي و ايثار در برابر ديكتاتوري نازي و كمونيستي مي پردازد. در همين دوران «كلاوس مان» همزمان با آثار پدرش همچون اروپا هشيار باش، نشريات ضد هيتلري منتشر مي كند كه بيش از آثار توماس مان جنبه سياسي دارد. اما مشهورترين اديب سياسي آلمان در اين دوره بي شك برتولت برشت است كه براي خلق آثار خود گوشه چشمي نيز به ادبيات مقاومت روسيه دارد. جالب اين كه «برشت» نوجواني كه در دبيرستان و در درس انشاي خود «جانبازي در راه وطن» را تبليغ مبتذلي دانسته و در شعري به نام «حكايت سرباز شهيد» به تمسخر فداكاري هاي هموطنان خود در دوره جنگ جهاني اول پرداخته بود، با فرا رسيدن حكومت نازي ها از نام آورترين مبلغان فداكاري و ايثار و شهادت، اما عليه نازيسم مي شود. لحن انتقادي او در آثاري چون «كله گردها و كله تيزها»، «ترس و نكتب رايش سوم» و «تفنگهاي خانم كارار» شدت مي گيرد. برشت در تفنگهاي خانم كارار به ماجراي زني مي پردازد كه شوهرش در جنگ عليه فاشيست هاي اسپانيا كشته شده است. او حال مي خواهد به هر قيمتي كه شده فرزندان خود را از جنگ دور نگه دارد، اما هنگامي كه فاشيست ها يكي از فرزندان او را به شكل فجيعي به قتل مي رسانند، كارار تصميم خطرناكي مي گيرد. او تفنگ هايي را كه از زمان همسرش نزد او مخفي است، به مخالفان فاشيست ها مي دهد و خود نيز همدوش آنان به نبرد برمي خيزد. اينجاست كه آدم ياد اثر ماكسيم گوركي به نام «مادر» مي افتد. برشت آشكارا مي گويد كه برخي وقت ها نمي توان بي طرف بود واز جنگ و خطر و فداكاري پرهيز كرد، گاهي بايد به ايثار پرداخت. انديشه اي كه در روياهاي سيمون ماشار نيز آن را پي مي گيرد. در اين اثر، داستان دختر فقير و ساده اي نقل مي شود كه هنگام اشغال فرانسه به دست نازي ها، صداي فرشته اي را مي شنود و خود را ژاندارك زمان مي پندارد و براي رهايي فرانسه مبارزه مي كند. بينش سياسي برشت بر بسياري از نويسندگان دوره او موثر مي افتد. ما پيش از اين از فويشت وانگر سخن گفتيم. گونتر وايزن بورن نيز از جمله همكاران برشت بود كه در زمان نازي ها دستگير شد و مدتي از عمر خود را در اردوگاه هاي كار اجباري گذراند. او پس از جنگ آثاري نوشت كه مضمون مقاومت در برابر زور از جمله مضامين اصلي آنها است. هورست بينك نيز كه كتاب سلول او معروف است، همكار و شاگرد برشت بود كه اين نيز به دلايل سياسي در حكومت استالين دستگري شد و چند سالي را در اردوگاه هاي كار اجباري استاليني گذراند و آثارش را بيشتر به وصف زندگي در اسارت اختصاص داد. نمونه اي مشابه با تجربه هورست بينك را در كتاب فرار از سيبري اثر يوزف مارتين ماوئر مي توان ديد كه به شرح زندگي واقعي يكي از اسراي آلماني در سيبري مي پردازد كه سرانجام موفق به فرار از شوروي مي شود. اما آنجا كه پاي سخن از ادبيات مربوط به گريز و فرار مطرح مي شود، بي درنگ رمان هفتمين صليب اثر آنازگرس به ياد مي آيد. زگرس كه در زمان نازي ها از نويسندگان در تبعيد بود، در همان تبعيد رمان هفتمين صليب را در مخالفت با نازيسم مي نويسد. در اين رمان، سرگذشت هفت زنداني در دوره هيتلر نقل مي شود كه از بازداشتگاه مي گريزند. شش فراري از هفت نفر، به زودي دستگير و بر شش درخت صليب شكل حقل آويز مي شوند. اما هفتمين صليب خالي است و نازي ها در جستجوي نفر هفتم هستند. در بخشي از رمان مي خوانيم: «اگر انسان مبارزه كند و شهيد شود، فرد ديگري پرچم را به دست مي گيرد و مبارزه مي كند. اگر او هم شهيد شود، باز فرد سومي پرچم را برمي افرازد و حتي اگر او نيز شهيد شود، يك جريان طبيعي در ميان است، زيرا كسي چيزي را به رايگان به ما هديه نمي كند.» زگرس كه نويسنده اي سياسي و روزگاري رييس انجمن نويسندگان آلمان شرقي بود، در آثراي چون خراب ياران، مرده ها جوان مي مانند، تصميم، اعتماد، همرزمان و ... از فداكاري و ايثار مبارزان عليه فاشيسم ستايش مي كند. اما زماني كه از نويسندگان سياسي به اصطلاح متعهد سخن مي گوييم، ناچار بايد به «مانس اشپربر» نيز جايگاه در خوري اختصاص دهيم. اشپربر از جمله نويسندگان چپي بود كه آرام آرام نسبت به باورهاي سياسي خود شك ورزيد و از اردوگاه كمونيسم خارج شد، اما همواره تعهد و مبارزه و فداكاري در راه انسانيت و آزادي را ستود. او چه در آثار تحليلي و روان شناختي ـ جامعه شناختي خود، چه در مصاحبه ها و آثار سياسي خود و چه در رمان هايش از جمله قطره اشكي در اقيانوس به نقد استبداد و تبليغ آزادي خواهي پرداخت و بويژه در رمان خود مردان و زنان فراواني را به تصوير كشيد كه در راه آزادي جان باختند. پس از اشپربر نوبت به «پتر وايس» مي رسد كه او نيز بر كنار از تاثير برشت نبود. او در نمايشنامه «استنطاق» به محاكمه نازيسم، در نمايشنامه «سرود آدمي لوزيتانيايي» به محاكمه استعمار، در نمايشنامه «تروتسكي در تبعيد» به محاكمه استالينيسم و در نمايشنامه «گفتار درباره جنگ ويتنام» به محاكمه امپرياليسم مي پردازد. در اين آثار وايس مقاومت و مبارزات مردم روسيه، آلمان، ويتنام، آنگولا و ... را در برابر متجاوزان به آزادي مي ستايد و ارجمند مي شمارد. اكنون هنگام آن است كه اندكي بيشتر از نويسندگان پرآوازه تر سخن بگوييم. «هاينريش بل» معروف ترين نويسنده پس از جنگ جهاني دوم آلمان بود كه توانست آوازه اش را حتي از توماس مان نيز فراتر بود، گرچه اين به معناي برتري ادبي او بر توماس مان نيست. «بل» كه در سالهاي 45 ـ 1939در مقام سربازي ساده در جبهه هاي جنگ شركت كرده بود، تجربياتي از سرگذراند كه از او يك ضد جنگ ساخت. نخستين رمان هاينريش بل به نام قطار سروقت رسيد، نخستين اعتراض ادبي او به جنگ بود. اين اثر و «بيرون پشت در» اثر ولفگانگ بورشرت را نخستين آثار آمان پس از جنگ دانسته اند. به هر حال، آثار بل را مي توان به سه دسته تقسيم كرد: 1. آثار مربوط به جنگ كه شامل رمان هايي مانند «قطار سروقت رسيد»، «آدم تو كجا بودي؟»، «سيماي زني در ميان جمع» و ... است. 2. آثار مربوط به پيامدهاي جنگ مانند «كلمه اي هم نگفت»، «خانه بي سرپرست»، «نان آن سالها» و ... 3. نقد اجتماعي از جامعه معاصر آلمان مانند «آبروي از دست رفته كاترينا بلوم»، «عقايد يك دلقك» و ... گرچه شهرت بل بيشتر به سبب آثار دسته سوم و تا حدودي گروه دوم اوست، اما او بيشتر در آثار نخستين خود به توصيف ايثار و فداكاري مردمان عادي در جنگ مي پردازد. البته او نيز مانند بيشتر نويسندگان هموطن خود بر تفاوت ايثاري راستين در راه انسانيت و اخلاق و از سويي ديگر مرگ هاي تراژيكي كه بر اثر حقه بازي هاي سياسي رخ داد، تفاوت قايل مي شود و مي كوشد تفاوت اين دو نوع ايثار و فداكاري را كه يكي به فاجعه ختم مي شود و ديگري به زندگي ديگر انسان ها ياري مي رساند، در آثارش تبيين كند. پيش از هاينريش بل، نويسنده ديگري به نام «ولفگانگ بورشرت» نيز كوشيده بود اين مهم را محقق سازد. بورشرت هر چند نويسنده توانايي بود، اما مرگ زودرس، او را مهلت نداد تا هاينريش بل را جلو زند. بورشرت هجده ساله بود كه جنگ شروع شد. او را راهي جبهه كردند، دوبار به سختي مجروح شد، دوبار از سوي نزاي ها به دليل اظهارات ضد حكومتي دستگير و به اعدام محكوم شد و هر دو بار پس از ماه ها انتظار براي مرگ، محكوميتش به نبرد در خط مقدم جبهه تغيير يافت. او مزه اسارت را نيز چشيد و سرانجام به شدت بيمار شد. وقتي پس از پايان اسارت به خرابه هاي زادگاهش بازگشت، چنان از لحاظ جسمي و روحي خرد شده بود كه دو سال بيشتر زنده نماند. او بيشترين آثارش را در همان دو سال نوشت و در 26 سالگي درگذشت. اما در همين دو سال، او بهترين داستان نويس جنگ و پرچمدار ادبيات جديد آلماني شناخته شد. او نيز در آثارش داستان تراژيك انسان هايي را به تصوير مي كشد كه گاه در راه درست ايثار كردند و جان باختند و گاه بيهوده و احمقانه. او در برخي از داستانهاي كوتاه جلوه هاي زيبايي از ايثارهاي انساني را ترسيم مي كند كه گرچه در فضاي جنگي رخ مي دهند، اما الزاماً ايثار جنگي نيستند. نمونه آن داستان «نان» است كه ايثار زيباي همسري را در حق شوهري در اوج قحطي و گرسنگي و فضاي بي رحم پس از جنگ نشان مي دهد. اگر ايثاري از اين دست مدنظر باشد، بايد يادي از «اليزابت لانگگسر» نيز به ميان آوريم. لانگگسر با ارزش ترين داستان نويس زن ادبيات آلماني پس از جنگ و به همراه بورشرت و بل از بنيانگذاران داستان نو در آلمان است. او نيز به مانند بورشرت بر اثر صدمه هاي ناشي از جنگ بسيار زود روي در خاك كشيد. او تنها پنج سال پس از جنگ زنده ماند. لانگگسر به سبب نيمه يهودي بودنش نه تنها ممنوع القلم شد، بلكه به شدت مورد آزار قرار گرفت و دخترش نيز سر از كوره هاي آدم سوزي درآورد. او كه سبك جديدي در ساختار روايي رمان آفريد، به مذهب پرداخت و با نثري دشوار و ديرياب به بحران هاي معنوي زمان پس از جنگ نيز اشاره كرد. اكنون ديگر نوبت به «گونتر گراس» مي رسد كه پس از هاينريش بل، وارث تاج و تخت ادبيات آلماني شمرده مي شود. گراس كه با رمان «طبل حلبي» خود الگويي براي ادبيات آلماني به شمار مي رفت، از سربازان دوره جنگ بود كه تجربه اسارت را نيز يدك مي كشيد. گراس كه شخصيتي سياسي و جنجالي داشت ـ و دارد ـ در آثار خود نه تنها به نقد قدرت پرداخته، بلكه خوانندگان را نيز به مقابله و پايداري عليه آن فرا خوانده است. در آثاري همچون «موش و گربه»، «آواي وزغ»، «موش صحرايي»، «پهنه فراخ»، «قرن من» و ... مي توان نمونه هاي فراواني از تعهد سياسي نويسنده و دعوت او به آرمان هاي سياسي يا اخلاقي سراغ گرفت كه از جمله آنها پايداري عليه زور و ستم است. پس از گونتر گراس بي شك نامدارترين نويسنده آلماني زبان «زيگفريد لنتس» است. زيگفريد لنتس كه با رمان «ساعت درس آلماني» به اوج رسيد (و در آن مي توان مضمون مورد نظر ما را نيز يافت) در اصل با داستان هاي كوتاهش شهره است. او در يكي از داستان هاي كوتاهش از كشوري سخن مي گويد كه دولت آن در مظان اتهام ديكتاتوري است. دولت براي رفع شبهه گروهي از روزنامه نگاران كشورهاي ديگر را براي بازديد از كشور دعوت كرده است. راوي داستان روزنامه نگاري است كه در جريان ديدارش از كشور موردنظر با پيرمردي ظاهراً طرفدار حكومت روبه رو مي شود كه يكي از دندان هاي نيش او شكسته است. پيرمرد دايم درباره اصلاحات دولت سخن مي گويد، اما هنگام خداحافظي وقتي كه با راوي دست مي دهد، پنهاني تكه كاغذي را در دست راوي مي نهد كه حاوي دندان شكسته اوست. «مارتين والزر» نويسنده همدوره لنتس، به شكل وارونه مساله تعهد و ايثار را در آثارش منعكس مي كند، به اين معنا كه تصويرگر فرجامي مي شود كه بر اثر فقدان ايثار و فداكاري رخ مي دهد. او در «قوي سياه» نشان ميدهد كه چگونه يك نسل مي بايد تاوان بي تعهدي و عدم ايثار پدران خود را پس دهد. «هانس ماگنوس انتسنزبرگر» نيز هرچند بيشتر به عنوان شاعر شناخته شده است، اما صاحب آثاري داستاني نيز شمرده مي شود. او را شاعري اجتماعي مي شناسند. او همراه «اريش فريد» بدل به وجدان جامعه معاصر شد و خطرات نوزايي فاشيسم و پديده ويتنام را گوشزد كرد. او كه در عين حال به سبب مقالاتش درباره جهان سوم شهرت داشت، آلماني ها را به نبرد و مقاومت عليه گسترش روزافزون استعمار نو فراخواند. به هر حال، آنچه درباره انتسنزبرگر جاي توجه دارد، گرايش هاي ضدامريكايي اوست. اما اگر بخواهيم به داستان نويسان مهم نيز بپردازيم، پس از بوشرت و آناني كه نام برديم، مي بايد از «هانس بندر» بنويسيم. او كه متولد 1919 است، در جنگ جهاني دوم شركت داشت و بسياري از داستان هايش درباره اين جنگ شمرده مي شود. آثار او نيز عليه جنگ و ترسيم كننده مقاومت مردم مناطق اشغالي عليه نيروهاي نازي است. «لوييزه رينزر» نيز كه مدتي به زندان نازي ها افتاد، از داستان نويساني است كه در داستان هايش به فجايع جنگ و فداكاري مردم در شرايط جنگي پرداخته است. «گرترود كلوگه» در رمان شجاعت هاي فراموش شده با شيوه اي مدرن به ستمگري هاي نازي ها و پايداري و مقاومت قربانيان آنان مي پردازد. او نيز مانند «آرتور يوستلر»، «پل سزان»، «مانس اشپربر» و ... جزو نويسندگاني بود كه به جريان سياسي چپ وفادار بودند، اما دريافتد كه كه به آرما ن هاي آنان خيانت شده است. ده گانه هاي كلوگه به نوعي نقد تاريخ اجتماعي آلمان را تشكيل مي دهد. نويسندگان كم نام تري نيز به نقد دوران نازيسم و ايستادگي در برابر ظلم پرداختند، از جمله «هانس ولفگانگ كخ» بارمان «مي توان فراموش كرد؟»، «كته رشايس» با رمان «لنا و ماجراي جنگ» و داستان ده ما، تئودور پلي ئير» با آثارش درباره بازداشتگاه هاي نازي ها، و نويسندگاني ديگر همچون «ورنر برگنروئن»، «گرترود فون له فورت»، «ادتسارد شاپر»، «شتفان آندرس»، «آبرت گس»، «كورت توخلسكي»، «يوهانس بوبرفسكي»، «اينگبورگ باخمان»، «هاينار كيپفارت»، «ولفگانگ هيلدزهايمر»، «هوبرت فيشته»، «ولف ديتريش شنوره»، «ارنست شابل»، «هانس مايري»، «يوهانس ر.بشر»، «كريستا ولف» و بسياري ديگر آثاري نگاشتند كه در آنها به مقوله ايثار و فداكاري از زاويه هاي گوناگون اشاره شده بود. گويي فاجعه جنگ وجنايات نازي ها و تشريك مساعي اغلب آلماني ها منجر به ايجاد گونه اي عذاب وجدان در نويسندگان آلماني شده بود. ادبيات معاصر آلمان پس از جنگ كوشيده است با شرح جنايات نسل هاي گذشته و فداكاري هاي قربانيان و لزوم ايثار نسل حاضر و آينده، به نحوي از انحا از گذشته عربت گيرد و تبّري جويد. تاريخ آلمان، نويسندگان خود را واداشته بود تا به مضموني بپردازند كه در عالم واقع از آن غفلت ورزيده و تاوان سنگيني براي اين غفلت خود پرداخت بودند: ايثار و فداكاري و مقاومت عليه استبداد! پرسشي كه ممكن است براي خواننده پيش آيند، اين است: به رغم گزارش مطولي كه ما از آثار ضدنازي و ضدجنگ آلمان ارايه داديم، چرا و چگونه شد كه نازي ها بر اريكه قدرت ماندند و پس از ويران ساختن اروپا، نه به دست آلماني ها كه به دست نيروهاي متفقين از قدرت ساقط شدند؟ از ياد نبريم كه در مقابل مقاومت گروهي از روشنفكران آلماني و حتي فداكاري هايشان، نازي ها در ابعادي ده ها و صداها برابر از امكانات تبليغي خود سود مي بردند و دست به خلق ادبيات و هنر شعاري و تحميقي مي زدند. به عبارت ديگر، نازي ها براي دعوت مردم به ايثار و فداكاري بسيار جدي تر عمل مي كردند. ديگر اين كه عمده آثاري كه ما از آن نام برديم، پس از جنگ توفيق چاپ يافت. در طول دوران حكومت نازي ها، چاپ و نشر اثار مخالف به شدت ممنوع بود و آثاري نيز كه در تبعيد نوشته و منتشر مي شد، چندان شانسي براي ورود مخفيانه و پخش در آلمان نداشت. بسياري از نويسندگان آلماني نيز كه به تبعيد نرفته بودند، در درون كشور در حال تبعيد به سر مي بردند. آنان در خفا آثاري مي نوشتند، بي آن كه بتوانند آنها را به چاپ برسانند. اين آثار باقي ماند تا پس از پايان جنگ چاپ شود. آلماني ها اين آثار را در ادبيات «تبعيد داخلي» (Innereexil) مي ناميدند كه از جمله مهمترين اين آثار، برخي از نوشته هاي «اريش كستنر» است كه حاضر به ترك آلمان نشد، اما در داخل آلما نيز شانسي براي چاپ آثارش نيافت. پس از پايان جنگ، آثار اين قبيل نويسندگان حتي پراقبال تر از آناني شد كه تن به مهاجرت داده بودند. سخن را كوتاه كنيم، متاسفانه دعوت روشنفكران به ايثار و فداكاري عليه نازيسم قدري دير يعني پس از سقوط نازيسم طرح شد وق دري دير به گوش مردم رسيد. عذاب وجدان همگاني در آلمان نيز به همين دليل رخ داد. بيان ادبي اين موضوع را در بسياري از رمان هاي آلماني نيز مي توان يافت، از جمله در رماني از «الياس كانه تي» به نام «اغوا» مي بينيم روشنفكر سرشناسي به دست خدمتكار خود فريب مي خورد. خدمتكار بدنهاد ابتدا اين روشنفكر بي خبر از جامعه و دنيا راكه در كتابخانه بزرگش تنها زندگي مي كند، ناچار به ازدواج با خود مي كند، سپس قدم به قدم اتاق هيا خانه را از او مي گيرد و وي در كتابخانه حبس مي شود. سپس نوبت واداشتن او به نوشتن وصيتنامه اي به سود خدمتكار است و سرانجام خدمتكار به دنبال دفترچه پس انداز مرد روشنفكر مي گردد و هنگامي كه مرد اعتراض مي كند، زن خدمتكار او را به شدت كتك زده و از خانه بيرون مي كند. اين رمان در واقع طعنه اي به روابط روشنفكران برج عاج نشين و ترسوي آلماني و نازيسم دارد. روشنفكراني كه به جاي مبارزه با نازيسم اجازه دادند اين پديده آرام آرام آلمان را غصب كند و آنان را به خاك سياه بنشاند. «بيدرمان و آتش افروزان» اثر«ماكس فريش» نيز انتقادي است از روحيه انفعال و تسليم و رضا. بيدرمان آدم زبوني است كه از مواجهه با واقعيات مي هراسد. او اجازه ميدهد دو آتش افروز در خانه اش ساكن شوند. به رغم اين كه دريافته است اينان همان كساني هستند كه خانه هاي مردم شهر را به آتش مي كشدند. هنگامي كه آتش افروزان از او كبريتي براي به آتش كشيدن خانه اش مي خواهند، بيدرمان به جاي اعتراض يا خبر حتي خبر دادن به پليس در واقع به آنان كمك مي كند. در اثر ديگر فريش به نام «آندورا» نيز بار ديگر مضمون تجاوزكاري نازي ها و انفعال و گريز از ايثار مردم كه پيامدهاي فاجعه باري دارد، به شكلي تمثيلي بيان شده است. بيهوده نيست كه «كارل ياسپرس»، انديشمند بزرگ آلماني مي گويد گناه ما اين بود كه وقتي نازي ها همسايگان و دوستان ما را از خانه هايشان بيرون كشيدند تا روانه اردوگاه كنند، بيرون نريختيم و از آنان نخواستيم كه همه ما را با خود ببرند. برشت نيز در قطعه شعري مردي را به تصوير مي كشد كه به دنبال نازي ها راه افتاده است و التماس مي كند كه كتابهاي او را نيز براي سوزاندن ببرند، زيرا نازي ها كتابهاي همسايگان را در گاريها ريخته و براي آتش زدن مي بردند، اما او را از ياد برده اند و او نمي خواهد سرنوشتش را از همسايگانش جدا كند. اما متاسفانه در طول دوران نازي ها، همگان چنين نكردند و فجايع بعدي تاوان اين عافيت طلبي آنان شد. بيهوده نيست كه در بخش اعظمي از آثار پس از جنگ، راوي يا شخصيت اصلي داستان يك كودك است و از زاويه ديد كودك به جريانهاي دوران جنگ و نازي ها نگاه مي شود. در «گربه سرخ» اثر «لوييزه رينزر» كودكي را مي بينيم كه به خاطر گرسنگي خانواده اش، گربه خانه شان را مي كشد تا خانواده يك لقمه بيشتر براي خوردن بيابد. در «ساعت درس آلماني» اثر «زيگفريد لنتس»، راوي كودكي است كه نسبت به گناهان پدرش در جنگ احساس عذاب وجدان دارد؛ در «موش هاي صحرايي شب ها مي خوابند» باز با كودكي روبه رو هستيم كه برادرش در جنگ كشته شده و او بر سر مزار وي نگهباني مي دهد تا مبادا موشهاي صحرايي جسدش را بخورند و ... اينها نمونه هاي اندكي از اين پديده اند. و آيا معناي اين پديده آن نيست كه نويسنده مي خواهد هم ناداني و هم معصوميت ملت آلمان را در برابر فجايع نازي ها نشان دهد؟ آيا اين كودكان نوعي تبرئه جويي و رهايي از عذاب وجدان همگاني در آلمان نيست؟ و اين كه اكنون آلمان ديگري زاده شده كه ربطي به دوران نازيسم ندارد؟ به هر حال، اگر ملت آلمان و بيش از آن روشنفكران آلماني براي رفع فاجعه نازيسم قدري بيشتر ايثار و از خودگذشتگي به خرج داده بودند، ناچار بودند به جاي پير خردمند از كودكان نابالغي به عنوان نماد آلمان در آثار ادبي خود استفاده كنند؛ كودكان نابالغي كه بايد بالغ شوند و بياموزند كه برعكس پدرانشان راه نجات آنان نه در عافيت طلبي كه در فداكاري نهفته است.
نظر شما