کرامات شهدا - دو نیمۀ سیب
شهید آخوندی بین بچه های گردان سیب تقسیم کرده بود. در دست خود او هم سیبی بود. وی به رغم کهولت سن، بسیار شوخ و بذله گو بود، در حالی که لبخندی به لب داشت در حین خوردن سیب گفت: بچه ها نگاه کنید من جلوی شما نصف این سیب را می خورم ولی تا چند لحظۀ دیگر نصفش را در آن دنیا از دست یک حورالعین می گیرم و می خورم.
نزدیک اذان ظهر بود. بچه ها پس از شنیدن این جملات طبق معمول به او نگاهی کردند و لبخندی زدند. ناگهان صدای سوت خمپاره ای به گوش رسید. هریک از بچه ها برای در امان ماندن از ترکش خمپاره در گوشه ای دراز کشیدند. پس از انفجار خمپاره متوجه شدیم آن پیرمرد پاک نهاد روستایی بر روی زمین افتاده است. به سرعت خودمان را به او رساندیم. هنگامی که به کنار او رسیدم مشاهده کردم بلافاصله بعد از اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسیده است و مقداری از سیب در دهان او مانده و نصف دیگر آن در دست او دیده می شود. برای اینکه سیب در دهان که قفل شده بود گندیده نشود به زحمت دهان او را باز کردم و آن مقدار سیب را که نجویده بود از دهان او بیرون آوردم.
منبع: کتاب لحظه های آسمانی/ غلامعلی رجایی/ ناشر: نشر شاهد