رشد یگان موشکی از نبوغ و تلاش بچههای جنگ بود
دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۳۴
سردار حاجیزاده: هسته اولیه موشکی سپاه از نیمه سال ۶۳ پایه گذاری شد. وقتی آدم به همت شهید طهرانی مقدم فکر میکند، میبیند باید خیلی بلندنظر باشد و به آینده امیدوارانه نگاه کند که در شرایط آن روزهای جنگ، تصمیم بگیرد یک یگان مستقل موشکی راهاندازی کند
۲۱ آبان ماه ۱۳۹۰ صدای انفجاری مهیب در بیشتر نقاط تهران
شنیده شد. کمی بعد اخبار اعلام کرد مرکز این انفجار در پادگان امیرالمؤمنین
(مدرس) در حوالی بیدگنه ملارد است. اخبار تکمیلی نشان میداد در این
انفجار سردار حسن طهرانیمقدم بنیانگذار صنعت موشکی سپاه و تعدادی از
همرزمانش به شهادت رسیدهاند. سالها بعد ابعاد بیشتری از خدمات و زندگی
طهرانیمقدم بیان شد، اما از ۳۸ همرزم وی کمتر سخنی به میان آمد. در سالروز
شهادت حسن طهرانیمقدم و یارانش نگاهی کوتاه به خدمات او و همچنین زندگی و
خاطرات تعدادی از شهدای پادگان مدرس میاندازیم.
شهید حسن طهرانیمقدم
تحولی شگرف
پدر صنعت موشکی کشورمان کسی جز طهرانیمقدم نیست ولی باید اذعان کنیم این راه را شهدایی، چون مهندس مصطفی ابراهیمی مجد و دکتر مصطفی چمران پایهگذاری کرده بودند. این دو موشکی به نام «مصطفی مصطفی» را که کاملاً تولید داخل بود ابداع و در جبهه علیه دشمن استفاده کردند. بعدها طهرانیمقدم تحولی شگرف در صنعت موشکی کشورمان ایجاد کرد و یگان موشکی سپاه را در سراسر جهان مطرح ساخت.
نویسنده کتاب فیض حضور (زندگینامه شهید مصطفی ابراهیمی مجد) میگوید: «سه ماه بعد از شهادت دکتر چمران که مصطفی مجد هم به شهادت رسید، شهید عاصمی به جانشینی مجد انتخاب شد. با ادغام ستاد جنگهای نامنظم به مجموعه سپاه، عاصمی به قسمت ادوات سپاه رفت و شهید طهرانیمقدم مسئول این قسمت بود. برای اولین بار طهرانیمقدم با موشکهای ساخته شده توسط چمران و مجد از طریق عاصمی آشنا شد. بعدها ایشان صنعت موشکی را نهادینه ساخت و به گستردگی فوقالعاده کنونی رساند.»
طهرانیمقدم که همراه شهید شفیعزاده یگان توپخانه سپاه را پایهریزی کرده و گسترش داده بود، از سال ۶۳ اقدام به تأسیس یگان موشکی سپاه کرد. سردار حاجیزاده فرمانده هوافضای سپاه میگوید: «هسته اولیه موشکی سپاه از نیمه سال ۶۳ پایه گذاری شد. البته آن موقع موشکی هنوز جزئی از یگان توپخانه بود. یکسال بعد یگان موشکی از توپخانه مستقل شد. وقتی آدم به همت شهید طهرانی مقدم فکر میکند، میبیند باید خیلی بلندنظر باشد و به آینده امیدوارانه نگاه کند که در شرایط آن روزهای جنگ، تصمیم بگیرد یک یگان مستقل موشکی راهاندازی کند.»
در سالهای بعد از جنگ، زمانی که تصور میشد نیروی نظامی ایران پس از سالها تحریم و محدودیت، از داشتن تسلیحات کاربردی محروم مانده است، ناگهان غرش موشکهای قدرتمند ایرانی، خواب بسیاری از تحلیلگران نظامی جهان را برآشفت. این موشکهای بومی که هیچ محدودیتی در پیشرفت نداشتند، هربار با امکانات و تواناییهای بیشتر و بالاتری پا به عرصه وجود میگذاشتند. آن روزها، اما نامی از طهرانیمقدم شنیده نمیشد. او که به تعبیر مقام معظم رهبری، دانشمندی پارسا و مجاهدی خستگی ناپذیر بود، در عین گمنامی تنها به سربلندی ایران اسلامی میاندیشید و مثل یک سرباز، به وظایف خود به دور از شهرت و نام ادامه میداد. عاقبت زمانی نام طهرانی مقدم برسر زبانها افتاد که ۲۱ آبان ماه ۱۳۹۰، صدای انفجار پادگان بیدگنه از دوردستها شنیده شد!
شهید مهدی دشتبان
فرمانده متواضع
سردار شهید مهدی دشتبان نیز مانند شهید طهرانیمقدم از بچههای جنگ بود. زاده سیام اسفندماه ۱۳۴۲ در میدان خراسان تهران، از وقتی نوجوان بود رخت رزم به تن کرد و تا لحظه شهادت، در قامت یک رزمنده انجام وظیفه نمود. در دفتر زندگی این شهید آورده میشود که وقتی مشغول امتحان فیزیک دوم دبیرستان بود با یکی از دوستانش به نام شهید یزدانپرست امتحان را نیمه تمام گذاشت و به جبهه رفت. دوران دفاع مقدس را در بهداری لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) خدمت کرد و خودش هم بارها مجروح شد.
شهید دشتبان بعد از پایان جنگ و با تشکیل جهاد خودکفایی سپاه با شهید طهرانیمقدم همراه شد. دوستی و همکاری آنها تا لحظه شهادتشان ادامه داشت. در این میان فرماندهی پادگان مدرس به او واگذار شد. او فرماندهی بود که در نهایت تواضع با زیردستانش برخورد میکرد. نهایتاً بعد از سالها کار جهادی در عرصه دفاع موشکی و اقتدار جمهوری اسلامی ایران، مهدی دشتبان همراه ۳۸ نفر دیگر از همرزمانش در جهاد خودکفایی سپاه از جمله سردار شهید طهرانیمقدم طی انفجاری در پادگان مدرس روز ۲۱ آبان ماه سال ۹۰ به شهادت رسید.
حشمت دشتبانزاده مادر شهید در بیان خاطراتی از مجروحیتهای پی در پی فرزندش میگوید: «پسرم بارها در جبهه و بعد از جنگ مجروح شده بود. یک بار در عملیات رمضان ترکش به سر مهدی خورده بود. بعد از ۱۵ روز از شیراز به من زنگ زد و خبر مجروحیتش را داد. میترسید وقتی به خانه بیاید و سر باندپیچی شدهاش را ببینیم ناراحت شویم. در عملیات والفجر مقدماتی هم مجروح شده بود. در این عملیات پایش تیر میخورد. بعدها تعریف میکرد وقتی در منطقه روی زمین میافتد، عراقیها به پایش میزنند و میگویند «الموت» پسرم تکان نمیخورد تا متوجه زنده بودنش نشوند. تا عراقیها میروند، مهدی بند پوتینش را به بالای پایش میبندد که جلوی خونریزی را بگیرد. بعد از آن رزمندهها او را مجروح پیدا میکنند و به عقب میآورند. پسرم یکبار هم بعد از جنگ مجروح شد. قبل از بازنشستگیاش در سمنان با انفجار آزمایشی یک موشک مجروح شد. چند روزی بیمارستان بود. بار آخر هم که در انفجار پادگان مدرس شهید شد.»
شهید محمدقاسم سلگی
رزمنده نوجوان
قاسم در سال ۵۹ وقتی فقط ۱۴ سال داشت، به عضویت بسیج درآمد. دوم راهنمایی بود که جنگ شروع شد. با آنکه قد کوتاهی داشت، درس را رها کرد و به جبهه رفت. در آن سن و سال تفنگ که به دست میگرفت، از خودش بزرگتر بود. در سال ۶۱ به استخدام سپاه درآمد و سال ۱۳۶۵ در ۲۰ سالگی فرماندهی یک پادگان در کرمانشاه را برعهده گرفت. عمده فعالیتهای شهید سلگی در دفاع مقدس در رسته مهندسی- رزمی بود. در توپخانه سپاه هم همراه شهید مهدی نواب با شهید طهرانیمقدم همراه شد. این دوستی و همرزمی تا لحظه شهادت ادامه یافت.
بعد از اتمام دفاع مقدس، شهید سلگی بهدلیل تجربه و تخصصی که از سالهای جنگ داشت، در یگان موشکی نیروی هوایی سپاه همراه حسن طهرانیمقدم شروع به کار کرد. تا اواسط دهه ۷۰ هم در اکثر شهرهای مرزی کشورمان از جمله سیستان و بلوچستان و بندرعباس مشغول خدمت بود. محمدقاسم در استفاده و تعمیر انواع ماشینهای سنگین، توانایی زیادی داشت. به همین دلیل مسئولیت فرماندهی ترابری و ماشینهای سنگین سازمان جهاد خودکفایی سپاه به او داده شد. شهید سلگی در نهایت بعد از سالها رزمندگی و کار جهادی در عرصه توان موشکی جمهوری اسلامی در پادگان شهید مدرس و کنار دیگر همکارانش در ۲۱ آبان ۹۰ با انفجاری که در این پادگان صورت گرفت، به شهادت رسید. از او دو فرزند به یادگار مانده است.
همسر شهید میگوید: «خیلی دوست داشت من او را پسرعمه صدا بزنم، میگفت: وقتی تو مرا پسرعمه صدا میزنی احتراممان همیشه پابرجاست. من هم او را بیشتر به همین اسم صدا میزدم. به خاطر کار زیاد و نگرانی آن در سن ۴۰ سالگی تمام موها و محاسنش سفید شده بود. گاهی بیرون از خانه برخی به من میگفتند ایشان پدرت است که با او بیرون میآیی؟ دوستانم هم گاهی میگفتند به شوهرت میخورد ۱۵ یا ۱۶ سال از تو بزرگتر باشد. محمدقاسم وقتی کاری دستش میگرفت باید آن را تمام میکرد. حتی برای این کار تا نیمههای شب هم نمیخوابید. میگفت: از وقتی کار را شروع کردم هیچ وقت چیزی را نصفه کاره رها نکردم. کارهایش را هم به نحو احسن انجام میداد. کمی قبل از شهادتش هم میگفت: برایم دعا کن که شهید شوم.»
شهید مهدی نواب
رفت و دیگر برنگشت
شهید مهدی نواب با شهید محمد قاسم سلگی دوستی دیرینهای داشت. محمدقاسم متولد سال ۴۵ بود و مهدی متولد سال ۴۶. هر دو از بچههای جنوب شهری و پای کار جبهه و جنگ بودند. شهید نواب بچه محله سرچشمه تهران، در سنین نوجوانی به جبهه رفت و در سال ۶۵ وارد سپاه شد. ماهها حضور در جبهههای جنگ روحش را صیقل داده بود و شوق خدمت به کشورش همیشه با او بود. مهدی از واحد توپخانه سپاه با شهید طهرانیمقدم آشنا شد و بعد از آن در کنار شهید سلگی، همیشه با طهرانیمقدم بودند. بعد از اتمام جنگ، سالها در پادگان شهید مدرس و در جهاد خودکفایی سپاه، در کنار دیگر همرزمانش به تحقیقات موشکی مشغول بود. او هم مثل شهید طهرانیمقدم عمرش را وقف پیشرفت موشکی و تسلیحاتی کشورمان کرده بود، در نهایت در ۲۱ آبان ۹۰ با انفجاری که در پادگان مدرس صورت گرفت به شهادت رسید.
همسر شهید در بیان آخرین لحظات دیدار با همسرش میگوید: «پنجشنبه تا صبح نخوابید و همه وصیتهایش را به من گفت. میگفت: به مطهره بگو نماز اول وقت بخواند. پشتآقا باشید. بیتالمال را کامل و دست نخورده تحویل دهید. جمعه گفت: کاری دارم رفت و آمد. مطهره کاردستی داشت گفت: بابا برای من درست میکنی؟ گفت: برو خمیر گل چینی بیاور. خیلی با سلیقه بود. با آن کمرش نشست سر کاردستی. با آن درد و مظلومیت نشست تا دل مطهره را خوش کند. هنوز آن کاردستی نیمهتمام را داریم. در آن لحظه به او گفتم مهدی لیاقت تو در رختخواب مردن نیست. لیاقت تو شهادت است. گفت: خدا از دهنت بشنود. ساعت ۲ قرار داشت و باید به پادگان مدرس میرفت. رفت و دیگر برنگشت. او هم میدانست قرار است چه بشود.»
شهید علی اصغر منصوریان
جوان نسل سومی
شهید علی اصغر منصوریان از شهدای جوان حادثه انفجار پادگان مدرس بود؛ متولد سال ۱۳۶۲. زمانی به دنیا آمده بود که برخی از همرزمانش مثل طهرانیمقدم، دشتبان، سلگی و... همگی در جبهههای جنگ حضور داشتند، اما دست تقدیر روزگار برآن بود تا این جوان نسل بعد از جنگ را در کنار سردارانی، چون طهرانیمقدم و دشتبان آسمانی کند. شهید منصوریان که در سن ۲۸ سالگی در پادگان شهید مدرس سرپرست سوخترسانی موشک بود، روز ۲۱ آبان ماه ۱۳۹۰ همزمان با شب عید غدیر خم به شهادت رسید.
همسر شهید میگوید: «علی اصغر رک میگفت: کارم محرمانه است به کسی هم نگو من در پادگان مدرس کار میکنم. بگو انباردار هستم، اما تا حدودی میدانستم کارش به تولید سوخت موشک مربوط است. میگفت: احتمال این وجود دارد که اگر خطایی از کسی سر بزند آنجا منفجر شود. یک روز به خانه آمد. حالش خیلی بد بود. اولش انکار کرد و گفت: چیزی نیست، اما چون اصرار کردم مجبور شد حرف بزند. گفت: یکی از دوستانم شهید شده است. گفتم الان که جنگی نیست که کسی دوباره شهید شود. گفت: کار ما طوری است که اگر حین کار اتفاقی برای کسی بیفتد و فوت کند، شهید محسوب میشود.
این را که شنیدم خیلی ترسیدم. در را قفل کردم و گفتم دیگر نمیگذارم بروی سر کار. من نمیخواهم از این راه نان در بیاوری. حاضرم گرسنه بمانیم، اما تو با این وضعیت سرکار نروی که اتفاقی برایت بیفتد. حال من را که دید گفت: شوخی کردم. وقتی دید قانع نشدم حرفی زد که قانعم کرد. گفت: هرچه قسمت باشد همان میشود. شاید از این کار بیرون آمدم و داشتم توی خیابان راه میرفتم که بر اثر حادثه مُردم. اگر آنجا باشم ممکن است هر اتفاقی بیفتد و باز زنده بمانم. هرچه قسمت باشد همان میشود. هرچه پیش آید کار خداست.»
منبع: روزنامه جوان
نظر شما