سفارش میکرد به خانوادههای شهدا روحیه بدهم
سهشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۱۶
14 اسفندماه سال 93 بود که پیکر پاک شهید شجاع و مخلص، علیرضا توسلی(ابوحامد) به مشهد رسید. در واقع بهار فاطمیخانواده ابوحامد با حضور فرمانده در خون خفته فاطمیون عطر زهرایی گرفت.
وی یکی از شجاع ترین فرماندهان میدانی نبرد سوریه بود. فاطمیون در ابتدای امر به همت او و چند تن دیگر از رزمندگان جهادی افغانستان سازماندهی شد و به عنوان مدافعان حرم آل الله فعالیت خود را شروع کرد. در حقیقت شهید علیرضا توسلی که قبل از نبرد در سوریه، با طالبان افغانستان مبارزه میکرد، تجربه سالهای نبرد را در جنگ با تروریستهای تکفیری از سر گرفت و با فرماندهی مدبرانه و شجاعانه اش ضربههای اساسی به پیکر نظامیتروریستها زد و سرانجام در 9 اسفند 93 در جریان آزادسازی تپه «تل قرین» در حومه « درعا» به دست گروه تروریستی جبهه النصره به شهادت رسید. لحظاتی را با همسر ایشان خانم حسینی به گفتگو نشستیم تا گوشههایی از زوایای این فرمانده شهید تیپ فاطمیون را بهتر بشناسیم.
از شروع زندگی خود با شهید توسلی برایمان بگویید.
شهید قبل از ازدواج مان هم در افغانستان با طالبان میجنگید. زمانی که به ایران آمدند، ازدواج ما با هم شکل گرفت. در مدت زمانی که زندگی مان پا گرفته بود، چندماهی را در افغانستان جهاد میکردند و چند هفتهای به عنوان مرخصی به ایران آمدند. اسفند 79 همزمان با عید غدیر زندگی ساده و قشنگمان را شروع کردیم.
در مدت زمانی که از زندگی مشترک تان میگذرد صاحب چند فرزند شدید؟
دو سال از ازدواج مان میگذشت که فاطمه به دنیا آمد. شهید نام فاطمه را خیلی دوست داشت در واقع ارادت خاصی به خانم فاطمه زهرا داشت. حمیدرضا به فاصله 3 سال بعد از فاطمه، به خانواده ما اضافه شد و طوبی در عید سال 90 شادی جمع مان را تکمیل کرد. طوبی چهار ساله بود که پدرش شهید شد.
حضور بچهها نمیتوانست مانع رفتن ایشان به جنگهای جهادی باشد؟
ایشان میگفتند هر زمانی که احساس تکلیف کنند، خواهند رفت. همیشه نگران اختلافات دنیای اسلام بود. یک دست نوشته طولانی به یادگار گذاشته اند که در آن از وحدت میان مسلمین سخن گفتهاند. تولد بچهها هم هرگز نتوانست او را از راهی که انتخاب کرده بود، برگرداند.
از رفتار و سکنات شهید در خانه برایمان تعریف کنید.
علیرضا خیلی صبور بود. بچهها دیوانه پدرشان بودند. فاطمه وقتی میخواست خودش را لوس کند به زبان افغانستانی میگفت: «آتی جان» و شهید با محبت و گرمیجواب میداد: «جان آتی جان».
تاکید داشت که بچهها کلمات و لهجه افغانستان را یاد بگیرند. بچهها هم با آنکه در ایران به دنیا آمده بودند به خاطر علاقه شهید، سعی میکردند این قانون را رعایت کنند.
طوبی به تناسب سناش خیلی وابسته بود. بار آخری که به شهادت ایشان ختم شد رفتار طوبی عجیب بود. توی فرودگاه، گوشه کت پدرش را گرفته بود و رها نمیکرد. اصلا نمیشد بچه را از پدر جدا کنیم. دعا میکردم و در دلم از خدا میخواستم کمکم کند.
خدا هم جوابم را داد. علیرضا طوبی را بغل کرد. به یک باره طوبی خوابش برد. تا وقتی هواپیما پرواز کرد و ما از فرودگاه بیرون آمدیم روی شانه او خوابیده بود. امداد الهی آن جا هم شامل حال من شد.
نبود پدر در خانواده را چطور برای بچهها حل کردهاید؟
این موضوع حل نمیشود، با این حال فاطمه و حمیدرضا از همان لحظه شهادت را پذیرفتند و به اینکه فرزند شهیدند، افتخار میکنند.
به طوبی هم گفته ایم پدرت بهشت رفته است. اوایل که کوچکتر بود میپرسید پس چرا بابا از بهشت نمیآید؟! الان فکر میکنم بیشتر میفهمد و راحتتر با نبودن پدر کنار آمده است. در هر صورت طوبی مثل هر فرزند شهیدی از دیدن بچههای دیگر با پدرشان اذیت میشود. آن قدر که نتوانستم امسال اجازه بدهم پیش دبستانی برود. یکه هفته رفتنش باعث مریض شدنش شد. سخت است برای بچه به این سن که بی پدر بودن خودش را تحمل و باور کند.
در زمانهایی که شهید توسلی به ایران میآمدند، چه برنامههایی داشتند؟
او وقتی به ایران میآمد، مدام در جلسات بود و مراجعات حضوری داشت. تعداد این مراودات به حدی بود که حمیدرضا میگفت معلوم نیست الان بابا این جاست. حاجی او را میبوسید و میگفت شما همیشه در قلب من هستید. هر وقت دلتنگ شدید عکسهایم را نگاه کنید.
این روزهایی را که شهید توسلی دیگر نیست، چطور میگذرانید؟
من فکر میکنم وظیفه سنگینی به دوش مان قرار دارد و باید در تلاش باشیم تا بتوانیم راهشان را ادامه دهیم. شهید همیشه سفارش میکردکه به بچهها روحیه بدهم و میگفت به خانواده شهدا سر زده و به آنان رسیدگی کنم. من هم در این یک سال سعی کردم در کنار خانواده شهدا و فرزندانشان باشم.
نظر شما