چند گام با قهرمان مقاومت...
شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۵۶
نوید شاهد: شيخ محمد انساني سخت كوش و جدي و اهل استدلال بود. او از وقتي كه وارد طلبگي و حوزه شد، با برخورداري از همين ويژگي ها و استعداد و ذكاوت سرشاري كه داشت خيلي سريع پيشرفت كرد و پيشرفت درسي او فراتر از سن او بود، يعني در هر مرحله درسي از كم سن وسال ترين افراد آن مقطع بود و اگر درگير شدن ايشان با فعاليت هاي گسترده نهضت از همان زمان نوجواني نبود و شهيد نشده بود، يقيناً امروز يكي از درخشان ترين چهره هاي علمي كشور بود؛ با اين حال او، هم از جهت علوم ديني و حوزوي تا آنجا كه توانست و هم از جهت اطلاعات عمومي و شناخت مسائل سياسي و اجتماعي ايران و منطقه و جهان و شناخت دوست و دشمن و جريان هاي انحرافي و وابسته به شرق، غرب و... در حد خود از افراد كم نظير يا بي نظير بود.
شهيد محمد منتظري همواره همه دوستان را به تدبر در قرآن و روايات تشويق مي كرد و نكات مهمي كه مرتبط با مسائل روز، به خصوص مسائل سياسي و شناخت توطئه هاي دشمنان اسلام بود، توجه مي داد. فراموش نمي كنم اولين بار پيرامون اين جمله از آيه 102 سوره نساء: «وَدَّ الّذين كَفَروُا لَو تَغفُلُونَ عَن اَسلِحَتِكُم وَ اَمتِعَتِكُم فَيَميلوُنَ عَلَيكُم مَيلَۀً واحِدَۀً» بحث جالبي را از ايشان شنيدم. كافران دوست دارند كه مسلمانان از سلاح ها و سرمايه هايشان غافل گردند تا آنان با يك شبيخون، كار مسلمانان را يكسره كنند. سلاح اعم از مادي مثل سلاح نظامي و معنــوي مثل سـلاح ايمــان، شهادت طلبي و... و سرمايه و امكانات اعم از مادي يا سرمايه معنوي از قبيل سرمايه وحدت و ولايت. اين خواست دشمنان است كه مسلمانان از اين سلاح ها و سرمايه ها غفلت كنند تا دشمن با كمترين هزينه، ضربه مهلك خود را به مسلمانان وارد كند.
اين شهيد عزيز دوستان متعهد را به نوشتن و نويسندگي تشويق مي كرد؛ اگر كسي طبع شعر داشت به سرودن اشعار با مضامين انقلابي ترغيب مي نمود.
آخرين خاطره اي كه از ايشان دارم اين بود كه در همان شرائطــي كه سنگين تريــن و پرحجم ترين مسئوليت ها را برعهده داشت، به ايشان پيشنهاد نوشتن مقاله براي مجله «پاسدار انقلاب» را دادم كه قبل از«پاسدار اسلام» در سپاه قم منتشر مي كردم، البته خودم باور نداشتم كه جواب مثبت بدهد، اما او بلافاصله پذيرفت و اينكه به راحتي قول داد، بر ناباوريم افزود و گفتم: «باور نمي كنم به قولتان عمل كنيد.» و او جواب داد: «بر عكس، بايد باور كنيد زيرا من به دليل مشاغل و مسئوليت هاي فعلي از نوشتن بازمانده ام و براي اينكه مزيت نوشتن و تمرين نويسندگي را از دست ندهم، اتفاقاً مشتاق بودم به شخص جدي و پيگيري مثل شما تعهد بدهم تا مجبور شوم به هر نحوي شده حداقل ماهي يك مقاله بنويسم و قرار شد كه براي شماره تيرماه مقاله را بدهد؛ اما با شهادت آن عزيز در هفتم تيرماه، مقاله اي كه ظاهراً نوشته بود، هرگز به دست ما نرسيد!
با شهيد منتظري در قم
در چند سالي كه قبل از مهاجرت به نجف اشرف در قم بوديم پاتوق شهيد محمد منتظري در مدرسه فيضيه، در حجره ما بود. در آن مقطع حجرۀ ما بالاي اولين حجره ورودي سمت راست فيضيه بود. هم حجره اي هاي ما آقاي شيخ حسن بيات و شيخ قربانعلي طالب نجف آبادي بودند. در مدرسۀ فيضيه دو حجره بود كه عكس امام به طور آشكار بالاي آن نصب شده بود كه يكي حجرۀ ما و ديگري حجرۀ آقاي خندق آبادي بود.
در آن زمان، موضوع زندان، بازجوئي و شكنجه هنوز خصوصاً در سنّ ما زياد شناخته شده نبود، با اين حال شيخ محمد سعي مي كرد مقاومت به هنگام بازجوئي و تحمل شكنجه و دفاع در حين محاكمه را تمرين كند. گاهي خودش زمينه را فراهم مي كرد و مي گفت مرا كتك بزنيد و مثلاً در مورد نوشتن فلان اعلاميه از من اعتراف بگيريد، لذا خواسته او انجام مي شد تا اعتراف كند، ولي هرگز تسليم نمي شد!
به خاطر دارم يك شب با پنج، شش نفر از دوستان به كوه خضر رفتيم. تابستان بود و هوا بسيار گرم بود. بنا گذاشته بوديم شب را بالاي كوه خضر بمانيم و صبح زود، قبل از گرم شدن هوا به جمكران برويم. در آن زمان بالاي كوه، كوزه اي بود و پيرمردي به طور مستمر از پايين كــوه آب مي آورد و در آن كوزه مي ريخت، اما آب كوزه بهداشتي نبود و بيشتر اوقات پر از كرم هاي كوچك بود و قابليت شرب نداشت و حداكثر با چشم پوشي، براي نظافت قابل استفاده بود؛ لذا براي تامين آب شرب، سطلي را برده بوديم و از آب انبار پايين كوه پر از آب كرديم. باتوجه به اينكه سطل مثــل دبه هاي امروزي در نداشت، حمل آن به بالاي كوه كار آساني نبود. با تقسيم كار، بيشتر راه را دو نفر، دو نفر،در تاريكي و با سختي، سطل آب را بالا برديم. بخش عمده راه طي شده بود. همه اظهار خستگي مي كردند و از مشاركت در حمل سطل طفره مي رفتند. شيخ محمد سطل آب را گرفت و گفت: «من سطل را به تنهائي بقيه راه را مي آورم.» سطل را گرفت و با سرعت از همه جلو افتاد، چند قدمي بيشتر به قله كوه نماند بود، كه ناگاه فرياد زد: «توجه! توجه!» و هنگامي كه نگاه همه متوجه او شد،سطل آب را به سينه كوه پاشيد. همه از شدت ناراحتي و عصبانيت منفجر شدند. شب بود و تاريك، هوا گرم بود و همه تشنه، دير وقت بود و همه خسته. برگشتن و از سر گرفتن كار نه به طور فردي و نه جمعي آسان نبود. تحمل تشنگي هم تا صبح بسيار سخت بود در چنين فضائي شيخ محمد مورد هجمه همگاني قرار گرفت. آن شب سوژه محاكمه او جاي استراحت را گرفت. به پيشنهاد او جلسه دادگاهي تشكيل شد و به اين ترتيب نمايشي از دادگاه و محاكمه و دفاع را شكل داد و همه را با يك تمرين مفيد سرگرم كرد!
شهيد محمد منتظري از آغاز نهضت امام جزو فعال ترين و پرتحرك ترين طلاب و در عمده عرصه هاي نهضت فعال بود. امضاء گرفتن در ذيل بسياري از اعلاميه ها عليه رژيم توسط او انجام مي گرفت. تا آنجا كه به ياد دارم، همه اعلاميه هائي كه امضاي حقير در ذيل آنها هست، به وسيلـه شيخ محمد گرفته شد. تهيه و توزيع اعلاميه ها و تراكت ها توسط ايشان انجام مي شد. از جمله در نوروز سال 43 كه امام در زندان بودند و يا نوروز 44 كه امام در تركيه تبعيد بودنـد، با مديريـت شيخ قرار شد در لحظه سال تحويل كه تمام صحن ها و رواق ها و حرم حضرت معصومه«سلام الله عليها» مملّو از جمعيت مردم بود، از ده ها نقطه، انبوهي از تراكت ها و اعلاميه هائي كه عليه رژيم شاه و به طرفداري از حضرت امام بود در فضا پرتاب و پخش شود. ايشان پخش اعلاميه ها در ضلع شرقي حوض صحن بزرگ حضرت معصومه«س» را به عهدۀ حقير گذاشت. بنده طبق برنامه و در لحظه موعود، يعني لحظه سال تحويل، هزارها برگ اعلاميه را روي سر مردم پراكنده كردم و شاهد بودم كه در همان لحظه تقريباً تمام فضاي صحن ها از ده ها هزار برگ اعلاميه پر شد. جالب اينكه اتفاقاً من پشت سر يكي از اطرافيان آقاي شريعتمداري قرار گرفته بودم كه ظاهراً براي چشم چراني در آن موقعيت آمده بود. با پراكنده شــدن اعلاميه ها روي سر او و باتوجه به اين كه معمم نبودم و متناسب با سن نوجواني قامتم هم از ديگران كوتاهتر بود، ماموران، آن شخص را به اشتبــاه دستگيــر كردند. من هم از پشت سر، او را تعقيب كردم. ماموران او را به طرف ميدان آستانـــه بردند و تحويل كوماندوهاي مستقر در ميدان دادند! هر چه هم فرياد مي زد من كاري نكرده ام، بي فايده بود!
نكته ديگر آنكه در آن زمان، روحانيون به هيچ وجه با راديو و وسائل خبري ارتباط نداشتند و داشتن راديو در خانه يك روحاني بي شباهت به وجود مشروبات الكلي نبود، اما شيخ محمد يكي از برنامه هايش اين بود كه راديو و گوش كردن اخبار را به هر طريقي كه شده در دسترس روحانيون قرار دهد. روش او اين بود كه وجهي در حد قيمت يك راديو را از شخص موردنظر به عنوان قرض مي گرفت و راديوئي را كه قبلاً تهيه كرده بود، در هنگام حضور در خانه آن شخص، به طور عمدي و انگار كه فراموش كرده، جا مي گذاشت. طرف مقابل براي مدتي راديو را مخفي مي كرد و آنگاه كه با مسامحه شيخ محمد براي پس گرفتن راديو روبرو مي شد، كم كم و گاهي با راديو ور مي رفت و روشن شدن آن را مي آزمود و بالاخره آرام آرام با داشتن راديو و شنيدن اخبار مانوس مي شد و سپس تدريجاً داشتن راديو نزد خانواده و سپس نزديكان شخص لو مي رفت و سرانجام راديو و شنيدن اخبار در زندگي آنان جا مي افتاد. عين همين سناريو را شيخ محمد در مورد پدر اينجانب و بالتبع خود اينجانب اجراكرد ، به گونه اي كه وقتي هم به نجف اشرف مشرف شدم، در مدرسه سيد و مدرسه آيت الله بروجردي از معدود افرادي بودم كه راديو داشتم و از اخبار فارسي و عربي آن استفاده مي كردم، در حالي كه در همان شرايط، در نجف عده بسياري بودند كه داشتن راديو را نشانــه بي ديني تلقي مي كردند!
ساده زيستي و زهد
شهيد محمد منتظري در همه شرائط، زندگي بسيار ساده و بي آلايشي داشت. هيچ گاه اسير غذا و لباس و وسائل آسايش و آرايش خود نبود. آن وقتي كه در قم بوديم، يعني سال هاي اول دهۀ40 كه هنوز معمم نشده بود، كت بلندي شبيه پالتـو مي پوشيــد. بسياري از اوقات لقمه نانــي در جيــب مي گذاشت و در اثناء كارهايش و آنگاه كه گرسنه مي شد، همان نان خالي را از جيب در مي آورد و مي خورد و مثلاً ناهار او به حساب مي آمد. گاهي اوقات، قرار مي گذاشت در منزلشان به ما ناهار بدهد. ناهارش آب دوغ خيار بود با نان خشك. به شوخي هم مي گفت: «من از قبل خبرتان نمي كنم كه چه روزي ناهار به شما مي دهم، چون ممكن است شب قبل و صبح، به قصد اينكه در خانه ما مهمان هستيد، غذا نخوريد و اينجا تلافي كنيد!»
هيچ گاه، هيچ چيز را براي خود نمي خواست و زندگي اش با كمترين هزينه سپــري مي شد. هرچه را كه به دستش مي رسيد، سخاوتمندانه و بي دريغ يا براي كارهاي نهضت خرج مي كرد و يا به دوستان و ديگران مي بخشيد. اگر هديه اي به او داده مي شد، به خانه نمي برد و براي خودش نگه نمي داشت و بلافاصله در اختيار دوستان قرار مي داد.
شهيد محمد منتظري علاوه بر آنكه خود قانع و ساده زيست بود، با هر جمعي هم كه معاشرت داشت آنها را به صرفه جوئي و قناعت سوق مي داد. او مي گفت براي چاي به جاي قند بايد پولكي مصرف كنيم، زيرا با يك پولكي مي شود دو تا چاي خورد، در حالي كه با يك چاي دو قند مصرف مي شود، ضمن آن كه اصلاً تقيدي به چاي نداشت. در نجف كه بوديم، براي يك جمع هفت، هشت نفري ده فلس معادل دو ريال دوغ مي خريد كه معمولاً براي دو نفر كفايت مي كرد، اما كيسه دوغ را در يك قابلمه بزرگ مي ريخت و با آميزه اي از شوخي و جدي، يك كف نمك به آن مي افزود و مي گفت: «شور شد! آب بياوريد.» و آن قدر آب مي ريخت تا باز بي نمك مي شد و اين كار را تكرار مي كرد تا قابلمه پر شود! بگونه اي كه به ياد اين طنز مي افتاديم كه شخصي درباره چنين دوغي گفته بود: «شُل بودن آن كه از آب است و شوري اش از نمك، اما متحيريم كه سفيــدي آن از چيســت؟!!» خلاصه دوغي درست مي كرد كه از ظهر تا شب، همه مي خوردند و باز هم تمام نمي شد!
توصيه مي كرد هر كس مي تواند بايد در خانه اش چند مرغ داشته باشد كه هم خرده نان و خوردني هاي غيرقابل مصرف دور ريخته نشود و خوراك مرغ ها شود و هم در هر خانه اي مقداري تخم مرغ خانگي توليد شود و محاسبه مي كرد كه اگر در هر خانة غيرآپارتماني در شهر و روستا مثل سابق اين فرهنگ رايج شود، در هر روز چقدر تخم مرغ توليد مي شود و در نتيجه در آن مقطع كه متاسفانــه حتي تخم مرغ مصرفي كشور از اروپا وارد مي شد، چقدر از وابستگي به خارج كاستــه مي شود و علاوه بر جلوگيري از اسراف و تبذير از ته مانده سفره ها، چقدر به اقتصاد خانواده كمك مي شود!
در نجف اشرف
در شهريور سال 45 همراه با والدين به قم رفتيم. شب را در منزل آقاي منتظري مهمان بوديم و روز بعد به تنهائي با قطار به خرمشهر و مخفيانه به نجف، مهاجرت كردم و براي چند سال بين ما جدائي افتاد. از دستگيري و شكنجه شدن شيخ محمد در نجف مطلع شــدم. حدود يك ســال بعد آقاي منتظري هم مخفيانـه به نجف اشرف آمد. لدي الورود به اتفاق ايشان به منزل امام رفتيم. آقاي قرهي، آمدن آقاي منتظري را به اطلاع امام رساند. حضرت امام فرموده بودند آقاي منتظري به اندروني برود؛ آقاي منتظري گفت: «به امام بگو چند نفر همراه من هستند شما به بيروني بيائيد.» امام پس از چند دقيقه بر خلاف روال معمول به بيروني آمدند و بعد از حدود سه سال از زمان دستگيري و تبعيد امام به تركيه، اولين ديدار آقاي منتظري را با امام شاهد بوديم. البته همان شبي كه امام دستگير شدند، يعني شب سيزدهم آبان 43 هم اتفاقاً والدينم در منزل آقاي منتظري كه آن زمان در خاك فرج قم بود مهمان بودند و صبح زود كه هنوز خبر دستگيري امام مشخص نشده بود، آقاي منتظري به محض شنيدن برقراري حكومت نظامي و استقرار تانك ها در خيابان هاي قم گفت: «امام را دستگير كرده اند و به خارج تبعيد مي كنند و به ايران برنخواهند گشت تا شاه برود.»
به هر حال روز دستگيري امام نزد آقاي منتظري بودم و حالا هم كه اولين ديدار آقاي منتظري با امام بود، باز هم اتفاقاً حضور داشتم. در اين ديدار حضرت امام بعد از احوال پرسي از آشيخ محمد كه در آن زمان در زندان بود، صحبت به ميان آوردند و ضمن اشاره به اطلاع از ناراحتي آقاي منتظري، به خاطر شكنجه شدن شيخ محمد، ايشان را با دعوت به صبر و توكل به خدا تسلي دادند و اين زندان رفتن ها و شكنجه شدن ها را منشأ تكامل و ساخته و پرداخته شدن شخصيت شيخ محمد و امثال او توصيف كردند. در آن ديدار يكي از همراهان از امام درخواست استخاره كرد و قرآن جيبي اش را به دست امام داد و به همين مناسبت آقاي منتظري داستاني به لهجه لري را بازگو كرد كه موجب انبساط خاطر امام شد.
بعد از آزادي آشيخ محمد، ما خبر چنداني از او نداشتيم؛ شايد تا اين اندازه شنيده بوديم كه او مخفي يا فراري است تا آنكه در سال 1351، يك روز در بازگشت از نمازجماعت ظهر امام، با چند نفر از دوستان در دكان كبابي اول شارع الرسول، رو به روي كتابخانه آيت الله حكيم مشغول صرف ناهار بوديم. من رو به خيابان نشسته بودم، نگاهم به شخصي افتاد كه لباس عربي ناموزوني پوشيده و زنبيل حصيري بزرگي را كه معمولاً زنان روستائي از آن استفاده مي كنند، در دست داشت و از رهگذري سئوال مي كند. وقتي نيم چهره او را برانداز كردم، شيخ محمد را با محاسني بلند و موهاي آشفته اي كه از زير چفيه روي پيشانيش ريخته بود، شناختم. با آنكه باور نكرده بودم، شتابان از جا كنده شدم، غذا را رها كردم و خود را به او رساندم. او به زبان عربي اما با لهجه نجف آبادي از آن مرد عرب، سراغ مدرسه آيت الله بروجردي را مي گرفت. از پشت سر بازوي او را گرفتم و گفتم: «برويم مدرسه آقاي بروجردي!» خودش بود با همان صميميت و صفا با همان اخلاص و محبت. از آنجا تا مدرسه آقاي بروجردي فاصله اندكي بود. خوشحال و شوق زده به مدرسه رفتيم. حجره حقير در طبقه سوم بود. هنوز هيچ كس از ورود شيخ محمد به نجف مطلع نشده نبود. لدي الورود به حجره ام، بعد از پذيرائي طلبگي، سر و صورت او را اصلاح كردم. در آن زمان سلماني با قيچي و ماشين اصلاح را تقريباً بلد بودم. از لباس هاي خودم عبا و قبا و عمامه براي او مهيا كردم و قرار شد نام او شيخ حسن سميعي باشد تا در حدالامكان شناسائي نشود.
ايشان باتوجه به اطميناني كه به حقير داشت، در همان روزهاي اول پيشنهاد كرد برويم كوفه و در كنار شط فرات در مكاني خلوت وضعيت نجف و آنچه را درباره حوزه و طلاب و طرفداران امام و ديگران مي دانم، براي او بازگو كنم. اين جلسه تقريباً از صبح تا شب به طول انجاميد و هر چه را مي دانستم و او مي خواست بداند، براي او به تفصيل گفتم.
در آن زمان صرف نظر از توده مردم كه تقريباً منقطع از حوزه و روحانيت بودند و كليت حوزه كه عمدتاً نسبت به تفكر امام، يا ساكت بودند يا مخالف، مجموعه طرفداران امام هم تقريباً مينياتوري از وضعيت و تركيب جامعه ايران بعد از پيروزي انقلاب بود. جمعي كه بعد از انتقال امام به نجف، از قم آمده بودند، همه جواناني بودند با ويژگي هاي جواني. عده اي هم از قبل در نجف بودند و به امام پيوسته بودند كه عمدتاً ميانسال و سالمند بودند با خصوصيات سني و محيطي كه در آن رشد كرده بودند. اين دو گروه از طرفداران امام كه البته تفاوت ها و احياناً تعارض هائي با هم داشتند، برخلاف اصطلاح رايج و وارداتي چپ و راست، تعبير بنده از آنها مهاجر و انصار بود و معتقد بودم همگي متناسب با ظرفيت و خصوصيات خود مي توانند گوشه اي از وظيفه خدمت به امام و راه امام را به عهده بگيرند و به جاي نفي يكديگر، مكمل همديگر باشند.
باتوجه به اينكه در آن مقطع، تفاوت ها به تعارض كشيده بود و تا آنجا رسيده بود كه شيخ حسن كروبي از طيف مهاجرين با حاج علي فرزند شيخ نصرالله خلخالي كه ركن اصلي انصار بود، درگير شد و چنان با بطري شيشه اي بر سر طاس او كوبيد كه تمام صورت و لباس او را خون فراگرفت و با لباس پاره شده از مدرسه آقاي بروجردي كه پدرش متولي آنجا بود، فرار كرد! اين ماجرا رو به روي حجره من اتفاق افتاد و خود شاهد آن بودم و تلاش حقير براي جدا كردن آنها باعث گلايه دو طرف شد، چون هر يك انتظار داشتند به او، عليه ديگري كمك كنم.
به هر حال شيخ محمد در چنين فضائي وارد نجف شده بود و اطلاع و اشراف او مي توانست در اتخاذ روش صحيح در تعامل با محيطي كه تازه در آن وارد شده بود كمك كنـد. چندي از ورود شيخ محمد به نجف نگذشته بود كه در چهارچوب سناريوي بعثي ها براي تحت فشار قرار دادن امام و اطرافيانش، نوبت دستگيري حقير شد و در حالي كه ماموران در جستجوي اينجانب بودند، چند روز در خانه امام مخفي شدم. از امام كسب تكليف كردم فرمودند: «من چه مي توانم بگويم؟» دليل آن هم روشن بود: رفتن در كام اژدها يا مخفي شدن در دياري كه همه غريب هستيم. اما شيخ محمد به تفصيل استدلال كرد كه بايد خود را معرفي كني و تا نزديك ساختمان سازمان امنيت نجف بدرقه ام كرد كه سير مراحل و انتقال از شهري به شهري ديگر و زنداني به زندان ديگر و سرگذشت آن داستان فصل جداگانه اي دارد، اما به هرحال در پايان كار استدلال هاي شيخ محمد در انتخاب اين مسير درست از آب در آمد.
شيخ محمد در نجف اشرف نيز همانند زماني كه در ايران بود نقش فعالي در تمشيت امور نهضت و پيگيري راه امام داشت و با همه وجود در جهت تاثيرگذاري بر فضاي نجف و ايجاد انسجام بين دوستان امام كوشا بود و لحظه اي آرام نداشت.
تا آنجا كه به ياد دارم تنها موردي كه شيخ محمد از يك شوخي من ناراحت شد و عكس العمل نشان داد وقتي بود كه به او گفتم هر گاه شما را پيدا نكنيم بايد بيائيم در حرم حضرت علي«عليه السلام» تا پيدايتان كنيم! منظور اين بود كه شما از بس كه دائماً مشغول فعاليت سياسي هستيد، كمتر به حرم و زيارت مشرف مي شويد. شيخ محمد با اعتقاد راسخ و عشق عميقي كه به ائمه، مخصوصاً حضرت امير«ع» داشت، حتي شوخي كم توجهي به مقام ولايت را برنتابيد.
به هر حال با آخرين سفر اينجانب به كويت و بسته شدن راه برگشتم به عراق، بار ديگر بين ما فاصله افتاد و تا مقطع پيروزي انقلاب ادامه يافت، هرچند طي اين مدت با مكاتبه با هم ارتباط داشتيم.
در چند سال آخر قبل از پيروزي انقلاب كه در اصفهان بارها دستگير شدم، تقريباً يكي از محورهاي بازجوئي به طور مستمر، ارتباط با شيخ محمد بود و اتقافاً يك بار كه من را با چشم بسته از ساواك(كميته مشترك) براي تفتيش به منزلمان آوردندـ آن زمان هنوز ازدواج نكرده بودم و در منزل پدرم زندگي مي كردم ـ و در كمدها را شكستند و همه جا را در جستجوي مدرك زير و رو كردند. آنگاه كه در يكي از اتاق ها وارد شدند در اولين قدم فرش كف اتاق را با يك حركت تا وسط تا كردند و يكي از ماموران ساواك خم شد و رأساً نامۀ مفصلي را كه شيخ محمد به تازگي برايم فرستاده بود و من آن را زير وسط فرش مخفي كرده بودم، برداشت و شروع به خواندن كرد در اين لحظه فكر كردم همه چيز تمام شد و همه چيز در ارتباط با شيخ محمد لو رفت، لذا از صميم قلب نذر قرآن براي نفيسه خاتون كردم. ساواكي مزبور چندين دقيقه با دقت نامه را ورانداز كرد و در نهايت آن را با حالت وازدگي سرجايش انداخت و از آنجا عبور كرد. لازم به ذكر است در بازديد از نمايشگاه پيچك انحراف كه حاوي اسناد ساواك در ارتباط با مهدي هاشمي برگزار شده بود، تازه متوجه عامل حساس شدن ساواك روي ارتباط حقير با شيخ محمد شدم!
بعد از پيروزي انقلاب
اولين روزي كه شيخ محمد همراه با آقاي منتظري در زمستان 57 وارد اصفهان شدند، در مراسم استقبال، ايشان را از دور، در ميدان امام، در جايگاه عالي قاپو ديدم، عصر همان روز از نزديك، همديگر را ديديم و فصل جديد بعد از پيروزي انقلاب آغاز شد. بعد از پيروزي انقلاب، شيخ محمد تشكيلاتي را به نام «ساتجا» كه اختصار سازمان انقلابي توده هاي جمهوري اسلامي بود، در تهران پايه گذاري كرد. مركز آن در ساختمان اداره گذرنامه واقع در خيابان شهرآرا بود و بنده با اينكه بعد از استقرار امام در قم چند ماه بعد از پيروزي انقلاب را در اصفهان بودم، به طور متناوب به تهران و محل فعاليت ايشان و گاهي در ساختماني كه در خيابان شهيد مطهري در اختيار شيخ محمد بود مي رفتم و همكاري هايي را با ايشان داشتم. ايشان هم هرگاه به اصفهان مي آمد، مقرش منزل ما بود.
بعد از چند ماه كه به قم بازگشتم و مجله «پاسدار انقلاب» را در سپاه قم (ساختمان صفائيه) به راه انداختم، رفت و آمد بيشتري با هم پيدا كرديم كه به چند مورد از قضاياي مربوط به اين مقطع اشاره مي كنم:
در روزگار پيروزي انقلاب اسلامي، حكومت ليبي قوي ترين علاقه را نسبت به انقلاب و حضرت امام ابراز مي كرد و اگر نبود ماجراي آقاي سيدموسي صدر و تبعات آن ، اين كشور در صف اول حمايت از ايران قرار داشت، به همين دليل شيخ محمد متقابلاً ارتباط ويژه اي با رهبران ليبي و مشخصاً با قذاقي و عبدالسلام جلود ـ نخست وزير ـ داشت.
در خرداد سال 58 با دعوت ليبي به مناسبت سالگرد اخراج آمريكائي ها از پايگاه عقبه بن نافــع، شيخ محمد باتوجه به شيوه مردمي اش براي يك جمعيت چند صد نفري تدارك ديده و آنها را براي عزيمت به ليبي به فرودگاه مهرآباد آورده بود كه از جمله آنها مرحوم دكتر وحيد دستگردي، شهيد شاه آبادي، شهيد آيت، دكتر محمد صادقي تهراني، جلال الدين فارسي، شهيد مفتح، دكتر اسرافيليان و... بودند.
با آنكه كارهاي قانوني گذرنامه انجام شده بود و در شرائطي كه تحت حاكميت دولت موقت، مرزهاي زميني و هوائي ايران براي ورود جاسوس ها و خروج انواع مفسدين سياسي و اقتصادي و عناصر ضدانقلاب مفتوح بود و در همان روزها شاهد نمونه هاي آشكاري همچون فرار متين دفتري از طريق مهرآباد بوديم، اما دولت بازرگان از اين سفر ممانعت به عمل آورد و شايع كردند كه جماعت مزبور با اشغال مسلحانه فرودگاه مي خواهند با همراه داشتن اسلحه به مسافرت بروند! اين درحالي بود كه افراد مسلَح، محافظين شخصيت هاي حاضر در هيئت بودند و هيچ فرد مسلحي قرار نبود جزو مسافران باشد اما به رغم ارائه توضيحات و تكذيب اين اتهام و شكايت به دادستاني، كه اينجانب آن را نوشتم و صدها نفر امضاء كرديم با سانسور توضيحات و تكذيبيه، همچنان از انجام اين سفر ممانعت كردند و بالاخره بعد از ده ها ساعت سرگرداني اين جمع بزرگ در فرودگاه مهرآباد و منقضي شدن فرصت و مناسبت سفر، برنامه منتفي شد و همه متفرق شدند!
مشابه اين برخورد را در مورد برنامه ديگـري كه شيخ محمـد در آذر ماه 1357 مي خواســت انجام دهد به عمل آوردند. شيخ محمد معتقد بود اگر ما در مرزهاي فلسطين اشغالي در جنگ با اسرائيل و صهيونيست هاي غاصب پيشدستي نكنيم، صهيونيست ها در مرزهاي ما براي براندازي جمهوري اسلامي وارد جنگ خواهند شد؛ بر همين اساس او مصمم بود با سازماندهي صدها نيروي داوطلب و انتقال آنان به جنوب لبنان در كنار مبارزان لبناني و رزمندگان فلسطيني عليه اسرائيل قيام كند. اين نيروها نيز به رغم چند روز معطلي در فرودگاه مهرآباد با مخالفت عمده مسئولان ، هرگز اجازه پرواز نيافتند. به ياد دارم از آنجا كه هيچ يك از مسئولان نتوانسته بودند شيخ محمد را از اين تصميم منصرف كنند، سيدهادي هاشمي از قول آقاي منتظري متوسل به اينجانب شد. در آن زمان به خاطر مجلس خبرگان اول، آقاي منتظري در خانه اي واقع در محدوده خيابان ايران ساكن بود يك شب كه با شيخ محمد به آنجا رفته بوديم، سيدهادي، دور از چشم شيخ محمد، اينجانب را صدا زد و در بيرون خانه با اشاره به صميميت و حُسن ظن شيخ محمد نسبت به بنده، مصرانه خواست كه با شيخ محمد صحبت كنم و با استدلال اينكه ساقط كردن هواپيماي حامل نيروها توسط اسرائيل يك خطر جدي است، او را منصرف كنم! به هرحال به رغم پافشاري و استدلال هاي شيخ محمد، از اين سفر نيز ممانعت شد!
سفر به ليبي و پاريس
مورد ديگر سفري بود كه با همراهي حدود 56 نفر در اوائل شهريور 58 بعد از كارشكني هاي فراوان و معطلي زياد در فرودگاه، انجام شد. اين سفر هم به دعوت رهبران ليبي و به مناسبت سالگرد پيروزي انقلاب ليبي بود و از آنجا كه مي دانستيم در اين مراسم علاوه بر مردم ليبي هزاران نفر از نهضت ها و گروه هاي مبارز از كشورهاي اسلامي و آفريقائي و ديگر قاره ها حضور دارند، مقدار زيادي از تصاوير امام، شهيد سعيدي، شهيد مطهري، شهيد بخارائي و... و نسخه هائي از مجلات صوت الشهيد و مجله الشهيد كه در آن زمان تنها نشريات به زبان عربي بود و... براي توزيع در آنجا، تهيه و بسته بندي شده بود. هنوز در پيچ و خم كارشكني ها بوديم كه شايع كردند محمد منتظري در حال خارج كردن انبوه طلا و جواهرات از كشور است و بالاخره پس از بازرسي دقيق، كارتن هاي حاوي تصاوير امام و شهدا و مجلات عربي ، به هواپيما منتقل شد و بعد از طي تمام مراحل مربوط به گذرنامه و خروج، سوار هواپيما شديم و باز هم در هواپيما بدون هيچگونه توضيحي، آن هم در گرماي شديد به طور غيرعادي معطل شديم. سرانجام طلسم ها شكسته شد و پرواز انجام يافت و آنگاه كه با توقف در سوريه در حال انتقال به هواپيماي ديگري بوديم، تازه به دليل معطلي در فرودگاه مهرآباد پي برديم و معلوم شد كه تمام محموله تبليغاتي انقلاب را بعد از سوار شدن ما به هواپيما در مهرآباد از هواپيما، خارج كرده اند. البته هنگامي كه به ايران بازگشتيم متوجه شديم كه منعكس كرده بودند اوراق مضره اي كه محمد منتظري مي خواست به خارج ببرد توقيف شد.
جالب اينجاست كه تعبير اوراق مضره دقيقاً همان تعبيري بود كه در رژيم شاه و عناصر ساواك در مورد تصاويـر و اعلاميه هـاي امام و... به كار مي بردنـد، جالب اينكـه در حاشيـه هر حركتي كه شيخ محمد انجام مي داد، جريان نفـاق و ليبرال ها انبوهي از تهمت ها را به او نسبت مي دادند، اما او عموماً بي اعتنا به اين موارد، راه خود را ادامه مي داد و در پاسخ دوستاني كه اعصابشان از اين تهمت ها و كارشكني ها خرد مي شد و از او مي خواستند جواب بدهد، مي گفت: «ما راهي طولاني را براي پيشبرد نهضت در پيش داريم. آنهائي كه در اين راه به ما سنگ پراني مي كنند، مي خواهند ما را از پيمودن اين راه بازدارند و همين كه ما به جاي ادامه دادن راه با سرعت، براي پاسخ گوئي به آنها توقف كنيم، آنها موفق شده اند.» او معتقد بود بالاخره چهره حق، خود را نشان خواهد داد و خدا باطل و اهل باطل را رسوا خواهد كرد. او همواره به جاي دفاع از خود، دفاع از اسلام و خط امام را وجهه همت خود قرار داده بود.
به هر حال با پرواز دوم و از طريق سوريه به فرودگاه بن غازي ليبي رسيديم. مراسم بزرگ سالروز انقلاب ليبي در شهر بن غازي برگزار مي شد رؤساي جمهور و پادشاهان ده ها كشور عربي، اسلامي و آفريقائي و صدها هيئت از نهضت هاي آزادي بخش و احزاب كشورهاي مختلف و سازمان ها و گروه هاي فلسطيني و... و ده ها هزار نفر از مردم ليبي در اين مراسم شركت داشتند. هتل ها و ساختمان هاي دولتي ظرفيت پذيرائي از انبوه مهمانان و هيئت هاي مدعو را نداشت، لذا اقامت و پذيرائي از بخشي از مهمان ها در كشتي هاي بسيار بزرگ و مدرن كه از اسپانيا اجاره شده و در بندر بن غازي پهلو گرفته بودند انجام مي گرفت. هيئت مردمي ايران در يكي از همين كشتي ها كه نقش يك هتل را ايفاء مي كرد، استقرار يافت.
در مراسم اصلي كه در ميدان بزرگ برگزار شده بود، هيئت ايراني در جايگاه سران و در مجاورت پادشاهان و رؤساي جمهور قرار گرفته بودند. سخنران اصلي قذافي بود و يكي از محورهاي اصلي سخنراني او، پيرامون پيروزي انقلاب اسلامي در ايران بود كه با تجليل فوق العاده از شخصيت بي نظير امام و حمايت قاطع از نهضت و تفكر امام همراه بود. در اين بخش از سخنان قذافي علاوه بر ابراز احساسات جمعيت، فريــاد «الله اكبر» و مشت هاي گره كرده هيئت مردمي ايران، توجه همگان را جلب مي كرد.
شعارها و شكل و شمائل مردمي و مستضعف هيئت ايراني در كنار روساي جمهور و پادشاهان و هيئت هاي آن چناني، جلوه اي از ملت بزرگ ايران بود كه با دست خالي بر قدرت هاي طاغوتي پيروز شده بود، هم در مراسم و هم در هنگام عبور كاروان ما از خيابان ها و در همه جا احترام و برخورد عاشقانه همگان با هيئت ايراني، نشاني از عظمت و محبوبيت بي نظير امام و ملت بزرگ ايران نزد ديگر ملت ها بود. علاوه بر حضور در اين مراسم، اجتماعات و مراسم متعددي هم براي سخنراني شيخ محمد ترتيب داده بودند و سخنراني هاي او به شدت مورد استقبال هزاران نفر از علاقمندان به انقلاب و امام قرار مي گرفت.
بعد از چند روز، هيئت مردمي ايران به طرابلس پايتخت ليبي عزيمت كرد. در طرابلس، مهمان ويژه شخص عبدالسلام جلود، نخست وزير ليبي بوديم. ملاقات ويژه با قذافي در چادر سنتي او و جلسات و ديدار با ياسر عرفات و احمد جبرئيل و جورج حبش و ديگر رهبران سازمان هاي فلسطيني در طرابلس انجام گرفت و در همه جا منزلت و جايگاه ويژه شيخ محمد نزد همه اين شخصيت ها آشكار بود.
در جلســه اي كه با جورج حبش داشتيم به ياد دارم كه او استدلال ها و قرائني داشت دربارۀ شيوه هاي سازمان سيا براي كشتن شخصيت هاي معارض غرب به گونه اي كه هيچ ردي از جنايت آنها پيدا نشود و شهادت حاج آقا مصطفي، دكتر شريعتي، جمال عبدالناصر و تعدادي از شخصيت هاي آزادي خواه آفريقائي را قرباني اين توطئه آمريكا برمي شمرد.
با پايان برنامه هاي سفر به ليبي، شيخ محمد تصميم گرفت هيئت ايراني بجز 5 نفر به ايران برگردند و خود شيخ محمد به همراه بنده و سه نفر ديگر به فرانسه برويم. در آن زمان مطلع شديم بختيار كه بعد از فرار از ايران به تازگي در فرانسـه آفتابي شده بود، طي مصاحبه اي عليه انقلاب سخن گفته است. شيخ محمد بنا داشت تبليغات و دروغگوئي هاي بختيار را خنثي كند، لذا لدي الورود به پاريس ، سالن كنفرانس همان هتلي را كه چند روز پيش، بختيار در آنجا مصاحبه مطبوعاتي و راديو تلويزيوني انجام داده بود، براي مدت دو ساعت كرايه كرديم. مبلغ كرايه دو ساعت 2000 فرانك بود و با مجموع پولي كه داشتيم، يعني چهار هزار تومان، توانستيم 2000 فرانك را تهيه و پرداخت كنيم و طي سه روزي كه در آنجا بوديم فقط نان خالي خورديم. به هرحال در موعد مقرر، مصاحبه مطبوعاتي و راديو تلويزيوني شيخ محمد با حضور صدها خبرنگار و گزارشگر از مطبوعات معروف فرانسه و اروپا و خبرگزاري ها و راديوها و تلويزيون ها شروع شد. او كه گوئي بارها چنين اجتماعاتي را اداره و با خبرنگاران پيچيده و سياست باز و كار كشته غربي دست و پنجه نرم كرده بود، ضمن تسلط كامل به پاسخ گويي به همه سئوالات آنها، از چهره خائنانه بختيار و جريان جبهه ملي و نهضت آزادي و ديگر ليبرال هاي وابسته به غرب پرده برداشت و با صراحت و قوت تمام، خط امام و آرمان هاي انقلاب را تبيين كرد به گونه اي كه در شامگاه آن روز در راديوها و تلويزيون ها و در صبح روز بعد در مطبوعات ، اين مصاحبه جنجالي انعكاسي گسترده يافت و فراتر از پاسخ گوئي به اباطيل بختيار و افشاي ديگر جريان هاي وابسته، بار ديگر پيام انقلاب را در قلب اروپا طنين انداز كرد. در اين جلسه چند جوان ايراني هم حضور پيدا كرده بودند و مي خواستند سئوالاتي را مطرح كنند كه شيخ محمد پاسخ گوئي به آنها را به جلسه اي كه روز بعد در يونيورسيتي (زمين چمن دانشگاه پاريس) برگزار مي شد موكول كرد.
بعد از ظهر روز بعد به اتفاق به مكان مقرر رفتيم. معلوم بود بعد از پيروزي انقلاب عمده دانشجويان مسلمان به ايران بازگشته بودند و كساني كه در آن ايام در آنجا بودند، عمدتاً اعضاء گروهك هاي الحادي و چپ فراري بودند، لذا بعد از چند دقيقه، عناصر ضد انقلاب مزبور جلسه پرسش و پاسخ يونيورسيتي را به تشنج و درگيري كشاندند. در پي حمله فيزيكي به شيخ محمد، با سختي او را از صحنه خارج كرديم و در حالي كه آنها همچنان در تعقيب ما بودند، با راهنمائي بعضي از دانشجويان طرفدار انقلاب و تعقيب و گريز در متروهاي پاريس سرانجام توانستيم از شرّ آنها خلاص شويم. محمد علاوه بر كنفرانس و مصاحبه فوق الذكر مصاحبه هائي اختصاصي از جمله با راديو مونت كارلو داشت. محل اقامت ما در خانه ابوالحسن بني صدر بود كه در آن زمان خود و خانواده اش در ايران بودند.
بعد از سه روز پر ماجرا در پاريس ، عازم ايران شديم و حدود نيمه شب بود كه به تهران رسيديم. پاي پلكان هواپيما همه سوار اتوبوس شدند، ولي يك اتومبيل در انتظار بود كه شيخ محمد را در آن سوار كردند، ما تصور كرديم مي خواهند براي او احترام ويژه قائل شوند! به سالن كه وارد شديم، جمعي از ياران شيخ محمد از «ساتجا» براي استقبال آمده بودند. ساعتي به انتظار آمدن شيخ محمد مانديم. كم كم فهميديم قضيه ديگري در كار است پرس وجوها بي نتيجه بود، به گونه اي كه احتمال دستگيري او تقويت شد. يكي از طرفداران شيخ محمد به نام عبدالله روشن، در دستشوئي فرودگاه، كلت را روي شقيقه يكي از ماموران امنيتي گذاشت و وادارش كرد نشاني محل توقيف شيخ محمد را بدهد. آقاي روشن به همراه دو نفر از افراد مسلح به آن محل مراجعه مي كند و خود را به عنوان مامور كميته براي بازجوئي از شيخ محمد معرفي مي كند. او به محض مشاهده شيخ محمد، با تحكم او را وادار به خروج مي كند. شيخ محمد كه مايل نبود به اين گونه از صحنه خارج شود مقاومت مي كند، اما عبدالله روشن كه تنومند و قوي هيكل بود، شيخ محمد ريزاندام را با قدرت به طرف اتومبيل مي كشاند و دو نفر مسلحي كه به همراه برده بود، با يوزي ، ماموران را كنترل مي كنند و طي چند لحظه شيخ محمد از صحنه محو مي شود.
همزمان با ماجراي فوق، ده ها مستقبلي كه عموماً مسلح بودند، عصباني از بازداشت شيخ محمد قصد داشتند محوطه فرودگاه را اشغال كنند، اما اينجانب تلاش كردم كه اختلالي در وضعيت فرودگاه به وجود نيايد به گونه اي كه حتي مسافران پروازهائي كه از خارج مي آمدند، متوجه حضور مسلحانه اين مجموعه نشدند. كم كم به اذان صبح نزديك مي شديم كه عبدالله روشن از راه رسيد و به اينجانب اعلام كرد كه شيخ محمد در منزل ما در حال استراحت است. فضاي آلوده و مشكوك، اجازه باور نمي داد، اما با اطمينان اينجانب، دوستان را وادار به بازگشت از فرودگاه كرديم. كاروان در حال پيچيدن از خيابان فرودگاه به جاده كرج بود كه نيروهاي كميته انقلاب از راه رسيدند و اتومبيل هاي ما را متوقف كردند. ما در اتومبيل عبدالله روشن و پيشاپيش بقيه بوديم. روشن به بهانه توقف در كنــار خيابــان چند متري از بچه هاي كمتيه فاصله گرفت و ناگهان با سرعت حركت كرد اتومبيل او ويژه مسابقات اتومبيل راني بود و طي چند ثانيه از تيررس ماموران خارج شد. دقائقي بعد در منزل عبدالله روشن نزد شيخ محمد بوديم. او مشغول مشاهده آلبوم هاي تصاوير عبدالله روشن در مسابقات و هنرنمائي هاي او در اتومبيل راني و موتورسواري بود. هنوز در منزل آقاي روشن بوديم كه در روزنامه هاي صبح، خبر ناپديد شدن محمد منتظري در فرودگاه مهرآباد را خوانديم!
حضور و نفوذ عوامل بيگانه و طرفدار غرب در متن دولت موقت از يك سو و نقش بسيار موثر و قاطع شيخ محمد در افشاي اين جريان توطئه گر كه درصدد منتقل كردن قطار انقلاب روي ريل آمريكا بودند، موجب شده بود كه اين جريان از هيچ گونه تقابل، توطئه، كارشكني و شايعه سازي عليه شيخ محمد دريغ نورزند، در مورد اين سفر نيز علاوه بر شايعه پردازي هاي قبل از سفر و بعد از كولاكي كه شيخ محمد در سخنراني هاي آتشين در تجمعات بزرگ بن غازي و طرابلس و در نقطه اوج اين سفر يعني كنفرانس بزرگ مطبوعاتي و راديو تلويزيوني در پاريس كه صداي انقلاب را بار ديگر به گوش ميليون ها نفر رساند و افشاگري عليه مزدوران غرب و آمريكا در ايران، دستگيري شيخ محمد را در لحظه بازگشت به ايران قابل توجيه مي كرد.
اوج مظلوميت
روند شايعه پراكني و جوسازي عليه شيخ محمد منحصر به فعاليت هاي بين المللي او نبود، بلكه در سطح داخل نيز با شدت هر چه تمام تر ادامه داشت. اين جوسازي ها آن چنان قوي و فراگير بود كه آثار آن حتي دامنگير خودي ها و بخش زيادي از نيروهاي انقلاب شده بود، طيفي از افراد هم بودند كه حضور مشتركي در بيت آقاي منتظري و دفتر امام در قم داشتند و در كشاندن ذهنيت منفي نسبت به شيخ محمد در بيت آقاي منتظري و دفتر امام ايفاي نقش مي كردند.
يك روز كه به اتفاق شيخ محمد به دفتر امام رفته بوديم (در آن زمان يعني سال 58 امام هنوز در قم بودند) يكي از همين افراد كه آن وقت در دفتر امام شاغل بود، به گونه اي كه شيخ محمد متوجه نشود، من را كنار كشيد و انگار كه با مجرم ضدانقلابي به دفتر امام رفته ايم، با عتاب به حقير گفت: «هر چه زودتر محمد را خودت از اينجا بيرون ببر كه اگر امام متوجه حضور او در اينجا بشود، اعصابش خرد مي شود!» در حالي كه اين ادعا كاملاً خلاف واقع بود و در مراحل بعد شاهد عنايت فوق العاده امام نسبت به شيخ محمد بوديم.
در اينجا لازم است نكته مهمي را از شيخ محمد و به تعبيري در باره شيخ محمد متذكر شوم. او معتقد بود بعضي افراد خطند و عده اي در خط افتاده اند، منظورش از اين تقسيم بندي اين بود كه تفاوت است بين كساني كه خود، خط انحراف، نفاق و جاسوسي اند، با كساني كه فريب خورده اند و در اين خط افتاده اند. او همواره تاكيد مي كرد كه به جاي برخورد با شاخ و برگ ها بايد ريشه ها و سركرده هاي انحراف را شناخت و ريشه را از بين برد. گناه اصلي آنهائي را كه در خط افتاده اند، به گردن پايه گزاران و عوامل اصلـي خط انحراف مي دانسـت، لـذا برخــورد او با عوامـل اصلي آشتي ناپذير، سرسختانه و قاطع بود، اما در برخورد با در خط افتاده ها به خصوص آنجا كه پاي شخص خودش دركار بود، همراه با گذشت و هدايت گري و جذب بود.
او معتقد بود آنها كه در صحنۀ آشوبگري ها حضور دارند، معمولاً از طيف فريب خورده هاي خط ها هستند. او مي گفت هيچ گاه عناصر اصلي و سرخط هاي توطئه خود را در معرض قرار نمي دهند، آنها شناخته نمي شوند و سالـم مي ماننــد ولي آنها كه شناخته مي شوند و آسيب مي بينند، همان در خط افتاده ها هستند.
در اين مقطع در هر جا كه شيخ محمد سخنراني داشت، طيف در خط افتاده ها تحت تاثير القائات ليبرال ها يا به تحريك مستقيم عناصر ضدانقلاب براي به هم زدن سخنراني او به هر كاري دست مي زدند كه نمونه آن را در مسجد سيد اصفهان شاهد بوديم در آن جلسه سردسته شعار دهنده هاي عليه شيخ محمد فرزند يكي از شخصيت هاي درجه اول اصفهان بود! شيخ محمد با سختي توانست از دست مهاجمين از طريق در پشت مسجد سيد خلاص شود. اما ظاهراً تنها سخنراني و جلسه شيخ محمد كه با استقبال پر شور و احترام فراوان برگزار شد، در منطقه قهنويه از توابع مباركه اصفهان بود، روستاي بزرگي كه طول ماه رمضان قبل از آن بنده در آنجا برنامه تبليغي و سخنراني داشتم. از در پشت مسجد سيد اصفهان سوار ماشين شديم و مستقيماً به قهنويه رفتيم. در آنجا مردم مشتاقانه در انتظار بودند، يكپارچه به استقبال او آمدند و سپس در مسجد جامع پاي سخنراني او نشستند.
آنچه جالب بود اين بود كه نه استقبال ها او را مغرور و فريفته مي كرد و نه شعارهائي كه عليه او مي دادند، او را از راهي كه در پيش داشت، بازمي داشت و چه بسا دلسوزي او براي در خط افتاده ها و اهتمام او براي آگاه ساختن آنان بيشتر بود.
شگرد جاسوس ها
شيخ محمد همواره تاكيد مي كرد كه دستگاه هاي جاسوسي دشمن به طور مستقيم روي تك تك افراد يك جامعه سرمايه گذاري نمي كنند، چون اين كار، هم هزينه زيادي دارد و هم بازدهي كمي دارد، يعني اگر بخواهند ده ميليون انسان را تحت تاثير القائاتشان قرار دهند، بايد ميليون هــا جاســوس را به كار گيرند. مثال مي زد كه ميكروب ها هيچ گاه روي شلغم و چغندر جمع نمي شوند، اما اگر گوشت راسته در دسترس آنها قرار گيرد، خيلي زود روي آن جمع مي شوند و آن را فاسد و متعفن مي كنند. شيخ محمد معتقد بود جاسوس ها براي تاسيس حزب فراگير، سرمايه گذاري و هزينه نمي كنند، اما تلاش مي كنند در احزاب موجود و هر حزبي كه اعضاء و هواداران بيشتري دارد، به هر وسيله اي كه شده نفوذ كنند و از مجراي آن، انبوه اعضاء و هواداران را در جهت اهداف خود سوق دهند.
او اعتقاد داشت عمده تلاش جاسوس ها و سازمان هاي جاسوسي روي نفود در كانون ها و شخصيت هائي است كه دائره و عمق نفوذ آنها در جامعه بيشتر باشد. نفوذ روي مراجع و بيوت آنها نفوذ روي چهره ها و شخصيت هاي برجسته و اطرافيان نزديك و نزديكان آنها و... را استراتژي اصلي دستگاه هاي جاسوسي وابسته به آمريكا و صهيونيست ها مي دانست. شگردي كه در بسياري از كشورهاي اسلامي و جهان سومي به كار گرفته اند و موفق به تغيير همه چيز به نفع خودشان شده اند و نيز شگردي كه شياطين درصدر اسلام به كار بردند و مسير تاريخ را عوض كردند.
شياطين و جاسوس هاي شيطان هرگز در چهره آشكار جاسوسي و دشمني براي فريب فرد و جامعه وارد عمل نمي شوند، بلكه خود را زير ماسك دوستي و در پوشش چهره هاي خوش نام پنهان كرده و سعي مي كنند القائات خود را از زبان شخصيت هاي مورد توجه مردم از قبيل علماء ديني و منسوبين آنان به مردم عرضه كنند! آنها سعي مي كنند با شعار آزادي، مردم را به بند كشند و با شعار حقوق بشر حقوق انسان ها را ضايع كنند و با حربه دين عليه دين بجنگند! و... .
شيخ محمد علائم و نشانه هائي را نيز براي شناخت مهره هاي جاسوسي مطرح مي كرد، از جمله اين كه يك بار وقتي با قاطعيت از جاسوس بودن يك شخص نسبتاً معروف سخن مي گفت از او سئوال كردم، دليل شما چيست؟ گفت: چون شاهد نماز شب او بودم!! شگفت زده سئوال كردم مگر مي شود نمازشب نشانه جاسوسي باشد؟! شيخ محمد با پاسخ مثبت، توضيح داد اگر يك نفر نماز سر و دست شكسته بخواند و به نامحرم هم نگاه كند، به طور متعارف قابل جمع و قابل توجيه است، چون ممكن است حداقل ادعا كند قصد ريبه نداشته ام، اما اگر كسي نماز شب بخواند و با نامحرم مصافحه كند، با توجه به اينكه نماز شب نقطه اوج بندگي يك مومن است و دست دادن و لمس نامحرم گناهي است كه به هيچ وجه قابل توجيه نيست و آن كسي كه هم نماز شب او را و هم مصافحه با نامحرم را از او مشاهده كرده ايم، امكان ندارد اين هر دو كار در او جمع شود يا مصافحه كردن او جعلي و تصنعي است يا نماز شب او. مصافحه كه نمي تواند تصنعي و رياكارانه باشد، پس حتماً نماز شب او تصنعي و رياكارانه است و با عنايت به اينكه همواره طوري نماز شب را مي خواند كه ديگران هم متوجه شوند، معلوم مي شود، در لايه پنهان زندگي او خيانت بزرگي وجود دارد كه با نماز معمولي قابل پوشاندن نيست و خواندن نماز شب و اداي مناجات با خدا را پوشش مناسبي براي مخفي كردن خيانت پنهاني خود برگزيده است!. مشابه منافقي كه در نجف به محضر امام رسيده بود و امام با نمايش پيوند بيش از حد او با نهج البلاغه، به نفاق او پي برده بود.
جريان هاي نفاق و جاسوسي با اين نوع شگردها بود كه علاوه بر فريب عده اي از مردم عادي، با جوسازي ها، بسياري از شخصيت ها و حتي پدر شيخ محمد را تحت تاثير قرار دادند تا جائي توانستند اطلاعيه نامناسب زير را درباره شيخ محمد از آقاي منتظري بگيرند:
باسمه تعالي
برادران و خواهران گرامي!
پس از سلام اين سومين بار است كه براي آگاهي ملت مسلمان در باره فرزندم شيخ محمدعلي منتظري مطالبي مي نويسم. انتظار دارم دوستان با كمال بي طرفي نسبت به آنچه مي نويسم، بنگرند. فرزند اينجانب از ابتداي مبارزات ملت ايران به رهبري حصرت آيت الله العظمي امام خميني مدظله در متن مبارزات قرار داشت و در اين راه چقدر زندان و شكنجه و آوارگي تحمل نمود و در داخل و خارج كشور دائماً براي پيشبرد انقلاب تلاش مي كرد و به شهادت دوستان نزديكش، گاهي بيشتر روزهاي متوالي از خواب و خوراك و استراحت باز مي ماند و در اثر همين شيوه و به علاوه ضربه هاي روحي مداوم و نابساماني هاي حاكم بر جو ايران پس از پيروزي انقلاب دچار نوعي بيماري عصبي و كوفتگي شديد اعصاب شده و تصور مي كند كه با دست زدن به كارهاي بي رويه و جنجال آفرين، به قصد و هدف خود دست خواهد يافت. كنترل و مهاركردن و معالجه او همواره فكر مرا مشغول كرده و تا كنون چند مرتبه دست به اقداماتي زده ام و حتي اخيراً مدتي وي را براي معالجه اجباراً در قم نگاه داشتم، ولي متاسفانه سودي نبخشيد و در اين ميان عده اي سوء استفاده كرده و او را تحريك مي كنند تا دست به كارهاي جنجالي بزند و خوراكي براي تبليغات دشمنان گردد. من از دولت و نيز همه دوستان و علاقمندان و افراد مسلمان تقاضا دارم اگر مي توانند با اينجانب تشريك مساعي نموده تا بلكه او را حاضر به معالجه و استراحت نمايند، به اميد اينكه اين عنصر پرتلاش و فعال پس از سال ها تحمل رنج و زحمت، به ياري خداي متعال بهبود يابد و بار ديگر به صحنه مبارزات بازگشته، خدمتگزار دين و كشور گردد. ضمناً از دادستان محترم انقلاب تقاضا مي شود حادثه اخير فرودگاه را دقيقاً بررسي نموده و عوامل آن را شناخته و تعقيب نمايد و در صورتي كه فرزند اينجانب مقصر بوده به هيچ نحو ملاحظه اينجانب را نكنيد و فقط طبق ضوابط اخير اسلامي عمل نمائيد.
والسلام علي من اتبع الهدي
حسنيعلي منتظري
جاي شگفتي و عبرت است كه در همان سال اول پيروزي انقلاب نفوذي ها و خط نفاق و جاسوسي كار را به آنجا رساندند كه ليبرال هاي وابسته و جاسوساني همچون امير انتظام شدند عقلاي قوم و در جايگاه مديريت هاي كليدي نشستند و زجركشيده نابغه اي همچون شيخ محمد را با تهمت ها و جوسازي هاي گوناگون به جائي رساندند كه مشابه روزگار حاكميت طاغوت به زندگي پنهاني روي آورد كه ادامه اين روند به حوادثي همچون هفتم تير و هشتم شهريور و... رسيد.
در چنين فضائي بود كه شيخ محمد مخفيانه به اصفهان آمد و مقر خود را در منزل حقير كه در كنار منزل پدرم قرار داشت و فقط مشتمل بريك اتاق و نصف به صورت دال بود براي مدتي قرار داد و قرار شد هيچ كس مگر افرادي كه او انتخاب مي كند و احياناً نزد آنها مي رفتيم از حضور او در اصفهان و منزل ما مطلع نشود. بعد از مدتي پدرم از حضور شيخ محمد در آنجا مطلع شد و حدود دو هفته بعد كه آقاي منتظري به شدت در جستجوي شيخ محمد بود، طي تماس تلفني با پدرم، از حضور او در خانه ما مطلع شد. چندي بعد پدرم گفت من نتوانستم ناراحتــي و وضعيت روحـي آقاي منتظري را تحمل كنم و ترجيح دادم براي رفع نگراني ايشان مطلب را لو دهم. بعد از اطلاع آقاي منتظري يك شب كه به اتفاق شيخ محمد به منزل دكتر واعظي رفته بوديم ـ دكتر واعظي اولين استاندار اصفهان بعد از انقلاب بود و آن شب به تهران رفته بود و تازه سيد كاظم بجنوردي به عنوان جانشين او به اصفهان آمده بود ـ زنگ خانه زده شد و شيخ حسن ابراهيمي و سعيديان فر كه فرمانده سپاه قم بود وارد شدند. معلوم شد به خانه ما رفته بودند و با اطلاع از اينكه به منزل دكتر واعظي آمده ايم، به آنجا آمده بودند. آنها اعلام كردند از سوي آقاي منتظري آمده اند و مامور بردن شيخ محمد هستند، از آنها اصرار توأم با تحكم و از شيخ محمد استنكاف قاطعانه. اين روند كم كم به جدال و سپس نزاع كشيده شد و آنگاه كه آنها خواستند با زور شيخ محمد را ببرند، مقاومت سرسختانه او موجب زخمي شدن يكي از آنها شد و سرانجام با تهديد شيخ محمد در حالي كــه شيخ حسن هم مرا به خاطر عدم همكاري براي غلبه بر شيخ محمد تهديد مي كرد، با دست خالي برگشتند.
اينك بنگريم حضرت امام نسبت به همين شيخ محمد كه حتي نزديك ترين بستگان و دوستانش با او آن چنان كردند، چگونه رفتار كرد رفتاري كه با صدور احكام بسيار حساس و مهم براي شيخ محمد و پيام كم نظير با تعبيرات فوق العاده براي شهادت او، هم شخصيت واقعي شيخ محمد در جامعه و تاريخ انقلاب را آشكار ساخت و هم عمق بينش و هوشمندي فوق العاده امام را در مقابله با جوسازي ها و توطئه هاي دشمنان را به منصه ظهورگذاشت.
با شهيد بهشتي
داستان شهيد محمد با شهيد بهشتي هم داستان جالبي است كه به اجمال بايد اشاره كنم. البته با همه فضائل و خوبي هاي شيخ محمد بايد توجه داشت كه نه او مصون از اشتباه بود و نه شهيد بهشتي با همه عظمتش معصوم بود. يقيناً برخورد منفي و تند شيخ محمد در يك مقطع با شهيد بهشتي از اشتباهات او بود كه باتوجه به اخلاص و بزرگواري دو طرف خيلي زود همه چيز تغيير يافت.
در اوج برخوردهاي منفي شهيد محمد منتظري با شهيد بهشتي كه بعضاٌ ناشي از اطلاعات غيرواقعي، به خصوص در مورد شيوه زندگي شهيد بهشتي بود، اينجانب به عنوان شاهد صحنه، داستان ذيل را براي شيخ نقل كردم كه نه فقط در ارتباط با موضوع وارستگي شهيد بهشتي تأثير گذاشت كه ذهنيت منفي او را در موارد ديگر هم تغيير داد و زمينه را براي رابطه مثبت بين اين دو بزرگوار فراهم كرد. داستاني كه براي شيخ محمد گفتم اين بود كه:
قبل از انقلاب دو نفر از دوستان كه يكي از آنها زنده است و ديگري از دنيا رفته، بر سر مال دنيا به شدت با هم درگير شدند، بنده چون با هر دو رفيق بودم، سعي كردم بين آنها را اصلاح دهم، ولي نشد. سرانجام پيشنهاد كرديم كه اگر هر دو، شهيد بهشتي را قبول داريد، برويم تهران و صورت مسئله را براي ايشان بيان كنيم و ايشان قضاوت كنند. تماس گرفتيم، قرار گذاشتيم و خدمت ايشان رسيديم. در آن زمان منزل شهيد بهشتي تقريباً رو به روي حسينيه ارشاد بود، البته هنوز آن منطقه كاملاً ساخته نشده بود، از فضاهاي كاملاً باير عبور كرديم تا رسيـديـم بــه منزل شهيد بهشتي.
شب، طبق قرار خدمت آقاي بهشتي رسيديم. اين دو برادر به تفصيل داستان و صورت مسئله را براي ايشان بيان كردند. البته يكي از آن دو كه معروف تر و معتبرتر و رفاقت بيشتري با شهيد بهشتي داشت و هم لباس و شايد هم درسي با ايشان بود، انتظار داشت حرف او بهتر جا بيفتد و احياناً، آقاي بهشتي به نفع او قضاوت كند. ايشان طبق شيوه و عادت خودشان با تأمل همه حرف هاي آن دو را گوش كردند. حالا انتظار قضاوتي بود و احياناً قضاوت به نفع همان آقائي كه همشهري هم بود. مرحوم شهيد بهشتي به جاي پاسخ مستقيم داستاني را بازگو كردند: اشاره كردند به جمعي از دوستانشان كه از خوبان بودند و شركتي را تأسيس كرده بودند و كار ساخت و ساز و امثال اينها را انجام مي دادند، كاري كه بسيار درآمدزا بود و وضعيت خوبي داشت. ايشان فرمودند: اين جمع دوستان آمدند، پيش من و به من گفتند ما علاقمنديم بخشي از سهام اين شركت را به نام شما كنيم و شما شريك ما باشيد. من به آنها گفتم ما طلبه هستيم و اهل شركت و تجارت نيستيم و پول اين كار را هم ندارم.( البته با اين مضمون و با تفصيلات بيشتر)
شهيد بهشتي ادامه داد كه آن دوستان گفتند. خوب اگر شما پول نداريد اشكال ندارد. ما از شما پول نمي خواهيم، فقط شما قبول كنيد بخشي از سهام شركت به نام شما و براي شما باشد بدون اينكه پول بدهيد، ما پول سهم شما را خودمان تقبل مي كنيم و درآمدش در اختيار شما باشد. آقاي بهشتي فرمود: به ايشان گفتم: «نه! من به اين شكل هم مايل نيستم، ما يك طلبه اي هستيم كه خدا رزقمان را مي رساند و نيازي به شركت و درآمد آن نمي بينم.» آنها گفتند: «اين سودي را كه بابت سهامي كه به نام شما مي كنيم به شما مي دهيم، براي اسلام و براي نهضت خرج كنيد. ما فقط مي خواهيم بركت نام شما در اين شركت باشد.» فرمود: «ما براي زندگيمان برنامه و راه و روش ديگري داريم و به شيوه طلبگي خودمان عمل مي كنيم. مناســب نمي دانم خودمــان را به اين گونـه امور وارد كنيــم و از زي طلبگي خود خارج شويم.» سرانجام به هر شكلي كه قضيه را مطرح مي كنند، شهيد بهشتي نمي پذيرند. آيت الله بهشتي اين ماجرا را با شيوه زيبا و بيان شيواي مخصوص به خود بيان كردند و من در امتداد صحبت ايشان به چهره اين دو برادر نگاه مي كردم و مي ديدم كه اين دو در برابر عظمت روح شهيد بهشتي، مثل شمع دارند آب مي شوند و فرو مي ريزند. شهيد بهشتي اين داستان را بيان كردند و آنها زبانشان بند آمد و ديگر نتوانستند از موضوع دعوا حرفي بزنند. جلسه به پايان رسيد و آنان جواب خود را با شيوه حكيمانه شهيد بهشتي دريافتند و از اينكه اصلاً چنين دعوايي را در محضر ايشان آورده بودند، به شدّت شرمسار و شرمنده شدند.
در همان ايام يك روز با شيخ محمد به مجلس خبرگان (مجلس شوراي ملي قبل و شوراي اسلامي بعد) رفتيم. داشتيم از پله ها بالا مي رفتيم كه آقاي بهشتي از بالاي پله ها پيدا شد. براي من لحظه سنگين و سختي بود كه چه خواهد شد و برخورد آقاي بهشتي با كسي كه تيتر اول نشريه اش عليه او بوده چه خواهد بود؟ و... اما لحظه اي بعد در حالي كه هنوز بيش از ده پله فاصله بود، شهيد بهشتي با صوت پرطنين و در عين حال دلپذير و محبت آميز خود گفت: «سلام عليكم آشيخ محمد عزيز ما»و در ميان پله ها به هم رسيدند و شهيد بهشتي، شهيد محمد را در آغوش گرفت. مجموع اين عوامل و صفا و اخلاص آن دو و لطف خدا به آنان، سرنوشت را چنان رقم زد كه خون پاك آنان همراه روح ملكوتي شان در هفتم تير به هم آميخت و با هم به ملكوت اعلي پرواز كردند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران
نظر شما