گلوي خونين
يکشنبه, ۲۰ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۱
همه در انتظار جرقه اي بودند كه ناگهان فريادهاي الله اكبر يك بسيجي سكوت را شكست. اين صدا، صداي «جواد كبيري» بچه رهنام اصفهان بود. كه با اندامي متوازن تمام قد روي خاكريز ايستاده بود. اولين آرپي جي را شليك كرد دومي و...
زمين از صداي تيربار و خمپاره و توپ پر بود. هرازگاهي صداي اللهاكبر بچهها شنيده ميشد و همه دوست داشتند اين تكبر كه به آتش كشيدن تانكهاي دشمن منجر ميشد، بيشتر بود. اما در آن لحظات صداي «امدادگر، امدادگر» بيشتر از صداي اللهاكبر بود و اين نشان از زمينگير شدن بچهها و لحظات سخت آنها داشت. دشمن هر چه در اختيار داشت از زمين و هوا رو كرد به گونهاي كه كسي نميتوانست قد راست كند. صداي شني تانكها را ميشنيدم. نفسام در سينه حبس شده، صداي قلبم را ميشنيدم و اين صدا از ترس نبود. بلكه از شرايط سختي بود كه عراقيها بر ما حاكم كرده بودند. همه در انتظار جرقهاي بودند كه ناگهان فريادهاي اللهاكبر يك بسيجي سكوت را شكست. اين صدا، صداي «جواد كبيري» بچه رهنام اصفهان بود. كه با اندامي متوازن تمام قد روي خاكريز ايستاده بود. اولين آرپيجي را شليك كرد دومي و سومي را هم همين طور.
تانكهاي عراقيها يكي پس از ديگري به آتش كشيده ميشد. نميدانم چندمين گلوله بود كه شليك كرد كه اين بار فرياد اللهاكبراش نيمهتمام ماند. تير عراقي دهانش را هدف قرار داد. و خون راه بر اللهاكبر گلوي جواد بست. فرياد اللهاكبر بچهها بلند شد و ...
آن روز اللهاكبر جواد از گلوي خونين اش معجزه كرد.
نظر شما