کرامات شهیدان؛(34) شهيد رئوف
براى همين خيلى ناراحت بودم و كارم در خانه هميشه گريه بود. يك شب حسين به خوابم آمد. پيراهن سفيد وشلوار مشكى پوشيده بود گفت :مادر چرا اين همه گريه می كنى؟ گفتم: گريه نمی كنم پياز پوست كنده ام لذا از چشمم اشك مى آيد. خواهرم كه كنارم نشسته بود از حسين پرسيد: حسين، آنجا كه رفته اى جايت خوب است؟ حسين رو كرد به من و گفت: بله.
البته اگر اين با گريه هايش بگذارد. وقتى بيرون آمدم شانه اش را به من زد و گفت: خوب به من نگاه كن، به او نگاه كردم. گفتم: می گويند بدنت نصف شده است. پيراهن سفيدش گل هاى سياهى داشت. دوباره به من گفت: مادر قشنگ مرا نگاه كن و ببين همه جاى تنم و بدنم سالم سالم است. دوباره به او نگاه كردم و ديدم سالم است. در اين لحظه از خواب بيدار شدم.
راوی: فاطمه كريمى )مادر نوجوان بسيجى شهيد محمدحسين فهميده(
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی
نشر: شاهد