نزديك اذان ظهر بود. بچه ها پس از شنيدن اين جملات طبق معمول به او نگاهى كردند و لبخندى زدند. ناگهان صداى سوت خمپاره اى به گوش رسيد. هريك از بچه ها براى در امان ماندن از تركش خمپاره در گوشه اى دراز كشيدند. پس از انفجار خمپاره متوجه شديم آن پيرمرد پاك نهاد روستايى بر روى زمين افتاده است...

کرامات شهیدان؛(24)دو نيمه سيب

نوید شاهد
، در منطقه عملياتى فاو، در خط مقدم، بيرون از سنگر با شهيد غلامعلى آخوندى كه پيرمرد 60 ساله اى از اهالى روستاى «باباعرب » جهرم و مسؤول تداركات گردان تازه تأسيس فاطمةالزهرا از لشكر المهدى بود ايستاده بوديم  و صحبت مى كرديم.
 برادران رزمنده ديگرى هم به نام هاى «مسيح كريمى » و «محمد دودمان » كنار ما بودند. شهيد آخوندى بين بچه هاى گردان سيب تقسيم كرده بود. در دست خود او هم سيبى بود. وى به رغم كهولت سن، بسيار شوخ و بذله گو بود، در حالى كه لبخندى به لب داشت در حين خوردن سيب گفت: بچه ها نگاه كنيد من جلوى شما نصف اين سيب را می خورم ولى تا چند لحظه ديگر نصفش را در آن دنيا از دست يك حورالعين می گيرم و می خورم.
 نزديك اذان ظهر بود. بچه ها پس از شنيدن اين جملات طبق معمول به او نگاهى كردند و لبخندى زدند. ناگهان صداى سوت خمپاره اى به گوش رسيد. هريك از بچه ها براى در امان ماندن از تركش خمپاره در گوشه اى دراز كشيدند. پس از انفجار خمپاره متوجه شديم آن پيرمرد پاك نهاد روستايى بر روى زمين افتاده است.
به سرعت خودمان را به او رسانديم. هنگامى كه به كنار او رسيدم مشاهده كردم بلافاصله بعد از اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيده است و مقدارى از سيب در دهان او مانده و نصف ديگر آن در دست او ديده مى شود. براى اينكه سيب در دهان كه قفل شده بود گنديده نشود به زحمت دهان او را باز كردم و آن مقدار سيب را كه نجويده بود از دهان او بيرون آوردم.

راوی: غلامرضا عارفیان
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده