کرامات شهیدان؛(23) نغمه كوثر
شنبه, ۰۷ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۵۳
شب كه بعضى از اهل محل براى عرض تسليت به منزل ما آمدند، حاج آقا سيدكمال موسوى روحانى محل هم آمد. اين قضيه را كه از من شنيد گفت: چند نفر ديگر هم شاهد تلاوت قرآن شهيد بوده اند...
نوید شاهد، وقتى پيكر مطهر شهيد عبدالمهدى مغفورى را آوردند حال مساعدى نداشتم. نشسته بودم و گريه می كردم. در حزن و اندوه غوط هور بودم كه ناگهان صدايى شنيدم كه می گفت: شهيد قرآن می خواند.
يكى از روحانيون محل هم كه آنجا بالاى سر جنازه بود قسم خورد كه او هم تلاوت قرآن شهيد را شنيده است. با خود گفتم خدايا اين چه شهيدى است و نزد تو چه قرب و مقامى دارد كه اين كرامت را به او عنايت كرده اى كه از جنازه اش پس از چند روز كه شهيد شده صداى تلاوت قرآن مى آيد.
از جا بلند شدم كه خودم هم از نزديك اين اعجاز را مشاهده كنم. وضو گرفتم بالاى سرش رفتم و روى او را كنار زدم. رنگش مثل مهتابى نور می داد و بوى عطر عجيبى از پيكرش به مشام مى رسيد. وقتى گوشم را به صورت و دهانش نزديك كردم، مثل كسى كه برق به او وصل كرده باشند در جا خشكم زد. چون من هم از او تلاوت قرآن شنيدم. درست به خاطر دارم در همان لحظه كه گوشم نزديك دهان او بود شنيدم كه اين آيه را می خواند: اعطيناك الكوثر... پيشانى اش را بوسيدم و از كنار او برخاستم و وقتى به خانه بازگشتم از مشاهده اين كرامت و مقامى كه خدا به شهيد عبدالمهدى داده بود دو ركعت نماز شكر بجا آوردم.
شب كه بعضى از اهل محل براى عرض تسليت به منزل ما آمدند، حاج آقا سيدكمال موسوى روحانى محل هم آمد. اين قضيه را كه از من شنيد گفت: چند نفر ديگر هم شاهد تلاوت قرآن شهيد بوده اند.
همان شب بود كه آخرين جملات عبدالمهدى به هنگام خداحافظى به ياد من آمد. وقتى به او گفتم: من زهرا را پيش خودم می برم، چون تنها مى ماند، گفت: صاحب اختيار هستيد ولى زهرا بايد عادت كند. پرسيدم مگر چند روز می خواهى در جبهه بمانى؟ گفت: اين دفعه اگر بروم ديگر نمى آيم. مرا می آورند، بعد خنديد و خداحافظى كرد و رفت.
راوی: مادر همسر شهيد، كوچه پروانه ها، ص 71 و 72
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد
نظر شما