سه‌شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۳۹
این بار محسن و سردار شهید محمود شهبازی با صلاحدید حاج احمد مسئولیت فرماندهی ۲ محور عملیاتی را عهده دار شدند پس از آغاز مرحله نخست عملیات نیروهای گردان سلمان تحت فرماندهی سردار شهید «حسین قوجه ای» از کارون گذشتند.
دو رکعت حضور

نوید شاهد: به سال ۱۳۲۹ در محل نظام آباد تهران و در دامان خانواده ای اصیل و مذهبی، کودکی دیده بر جهان گشود که او را محسن نامیدند. محسن وزوایی دوران دبستان و متوسطه را با نمرات عالی سپری کرد ضمن آن که از همان سنین نوجوانی اشتیاق فراوانی به فراگیری کلام الله مجید از خود نشان می داد در دوران تحصیلات متوسطه در دبیرتان دکتر هشترودی تهران بود که با مسائل سیاسی آشنا شد و با راهنمایی های موثر پدر فرزانه اش مرحوم حاج حسین وزوائی که از همرزمان آیت الله کاشانی بود قدم به وادی مبارزات ضد دیکتاتوری گذاشت در این سالها شرکت در جلسات آموزش معارف اسلامی و هیأت مذهبی تهران از جمله دل مشغولی های محسن به شمار می رفت.

پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۵۶ در کنکور سراسری شرکت و ضمن قبول در کنکور رتبه اول رشته مهندسی شیمی را بدست آورد سپس جهت ادامه تحصیل وارد دانشگاه صنعتی شریف شد. در محیط متلاطم دانشگاه که طیف متنوع سیاسی ایدئولوژی از چپ و التقاطی در آن فعال بودند محسن به جریان مکتبی انجمن اسلامی دانشجویان پیوست و همزمان با شرکت در فعالیتهای سیاسی عقیدتی. از سال ۵۶ مسئولیت هدایت و جهت دهی مبارزات دانشجویی ضد دیکتاتوری رادرسطح دانشگاه شریف عهده دار شد و از تظاهرات خونین ۱۷ شهریور تا ورود امام امت (ره) به میهن اسلامی همه جا از زمره جلو داران تظاهرات مردمی بود در درگیریهای مسلحانه روزهای سرنوشت ساز ۱۹ تا ۲۲ بهمن حضوری فعال داشت و بویژه در جریان تصرف و پادگان مهم رژیم شاه در تهران یعنی جمشیدیه و عشرت آباد نقش خطیری ایفا کرد پس از پیروزی مرحله نخست انقلاب اسلامی به حرکت خود جوش و مردم جهاد سازندگی پیوست و در تابستان سال ۵۸ برای عمران مناطق محروم راهی استان لرستان شد.با اوجگیری فعالیتهای خائنانه باند دولت موقت بویژه در پی ملاقات بازرگان و یزدی با برژینسکی مشاور منببت ملی حکومت کارتر در جریان جشن های سالگرد انقلاب الجزایر حرکتهای اعتراضی مردم حزب الله در سطح کشور بویژه تهران علیه سیاستهای تسلیم طلبانه دولت موقت تشدید شد.

متعاقب همین قضایا محسن وزوایی به تهران برگشت و پس از هماهنگی و برنامه ریزی های لازمه با جمعی از دانشجویان مسلمان دانشگاهها، در روز ۱۲ آبان ۵۸ عهده دار حرکتی شد که حضرت روح الله (ره) از آن باتعبیر بدیع «انقلابی بزرگتر از انقلاب اول» یاد فرمود در همین روز و در جریان راهپیمایی اعتراض دانشجویان و اقشار مختلف مردمی علیه سیاستهای مداخله گرانه آمریکا در ایران به محض رسیدن به مقابل سفارت آمریکا محسن به اتفاق گروهی از همرزمانش به لانه جاسوسی شیطان بزرگ یورش برد و اینگونه بود که از جمله پرچمداران گمنام انقلاب دوم گردید. پس از برکناری دولت موقت توسط حضرت امام (ره) و ارتقاء ماجرای فتح لانه جاسوسی آمریکا به یک حماسه شکوهنمند ملی، محسن به علت بهرۀ هوشی فراوان سطح بالای معلومات سیاسی عقیدتی و نیز تسلطی که به زبان انگلیسی داشت مسئولیت سخنگویی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام (ره) را در مصاحبه های پیاپی و مفصل با گزارشگران خارجی عهده دار شد. هر از چند روز یکبار سیمای مصمم و پر صلابت محسن در تمامی رسانه های ارتباط جمعی غربی، به عنوان سخنگوی جوان خشمگین طرفدار امام خمینی منعکس می شد در پی حمله مفتضحانه تفنگداران نیروی دلتای آمریکا به صحرای طبس در اردیبهشت ۵۹ بنا شد تا جهت پیشگیری هر گونه حادثه احتمالی جاسوسان آمریکایی را در قالب گروههای مجزا به شهرستانهای مختلف کشور منتقل کنند.

برحسب همین تصمیم قرار شد تا مسئولیت جابجایی تعدادی از این جاسوسها، به محسن سپرده شود امری حساس که او به به خوبی از عهده اجرای آن برآمد همزمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان مسلمان پیرو خط امام (ره) یک دوره فشرده آموزش جنگ چریکی را نیز فرا گرفت و سپس در تابستان سال ۵۹ به صفوف سپاهیان پاسدار انقلاب پیوست مدتی با سمت فرماندهی گردان مخابرات در سپاه تهران مشغول به خدمت شد سپس با توجه به کارایی بالایی که از خود نشان داد سرپرستی واحد اطلاعات عملیات سپاه را به او محول نمودند بدنبال تجاوز گسترده ماشین جنگی شرق و غرب ساخته رژیم بعث عراق به خاک میهن اسلامی و در شرایطی که سپاه با توجه به کار شکنی های بنی صدر خائن و باند لیبرالها از هر حیث در مضیقه قرار داشت. بنا شد تا نیروهای سپاه با تمام توان به مقابله باتجاوز دشمن بعثی بپردازند بر همین اساس در قدم نخست ۱۰ گردان رزمی از سپاهیان پایدار سازماندهی شدند. علیرغم ضیغ امکانات و فقر تجهیزات این اقدام صورت پذیرفت و نیروهای سپاهی در قالب این ۱۰ گردان رزمی در پادگان امام حسین (ع) پذیرش شده و مشغول آموزش شدند.

در اوایل اسفند ماه ۵۹، محسن به فرماندهی گردان نهم از ده گردان مزبور منصوب شدو بلافاصله حکم ماموریت به جبهه های غرب را دریافت نمود.

فردای همان روز گردان نهم و فرمانده رشید آن، برای مقابله با تهاجمات دشمن راهی منطقه سر پل ذهاب شدند در آن مقطع فرماندهی محور سرپل ذهاب را سردار شهید غلامعلی پیچک بر عهده داشت پس از ورود محسن و نیروهای گردان او بنا شد تا در قدم اول گردان نهم ضمن حمله پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، ارتفاعات حساس «تنگ کورک» رااز تصرف قوای اشغالگر بعثی خارج سازند طی این عملیات محسن علاوه بر فرماندهی گردان نهم، مسئولیت محور تنگ کورک تا حدحاصل تنگ حاجیان را نیز خود عهده دار بود.

متعاقباً در اردیبهشت سال ۱۳۶۰طی جلسه توجیهی فرماندهان منطقه سر پل ذهاب که در آن سرداران بزرگواری همچون «غلامعلی پیچک» حاج علی موحد دانش، محسن وزوایی و ...» حضور داشتند طرح نهایی عملیات آزادسازی ارتفاعات استراتژیک «بازی دراز» در دستور کار قرار گرفت محسن در تمامی مراحل شناسایی این حمله مستقیماً شرکت داشت و نقش فعالی در طراحی این عملیات ایفا کرد در همین مقطع بود که دوستی و ارتباط برادرانه بین او و سردار شهید هوانیروز «علی اکبر شیرودی» بوجود آمد طی این نبرد فرماندهی محور چپ حمله به محسن محول شد و فرماندهی محور راست نیز توسط شهید «محسن حاجی بابا» صورت گرفت در این حمله از کل نیروهای گردان نهم تنها ۶ نفر توانستند خود رابه بالای ارتفاع ۱۰۵۰ بازی دراز برسانند.محسن معاونش حاج علی موحد و مابقی نفرات یا شهید شدند یا مجروح و یا این که از پیشروی بازماندند.محسن با وجود اینکه ۳ تیر به گلویش اصابت کرده بود. همچنان به نبرد ادامه داد و شگفت آنکه با همان ۵ همرزمش موفق شد ۲۵۰ تن از نیروهای گردان کماندویی دشمن را به اسارت بگیرد در حین تخلیه اسراء یکی از افسران دشمن مصرانه خواستار ملاقات با فرمانده نیروهای ایرانی شده بود دوستان محسن من باب رعایت مسائل امنیتی ، شخصی غیر از او را به افسر بعثی به عنوان فرمانده معرفی کردند اما ...... غیرناباورانه گفت نه فرمانده شما این نیست او سوار بر یک اسب سفید بود و ما هر چه به طرفش تیراندازی کردیم به او کارگر نمی شد من او را می خواهم ببینم این واقعه نخستین جلوه امداد غیبی بود که از بدو جنگ در جبهه ها مشاهده شد و جالب اینکه محسن درمصاحبه ای به این مسئله به مثابه عنایت ائمه هدی (ع) به رزمندگان اشاره کرد و بلافاصله پس از آن سلف خردگرایان بعد از قطعنامه بنی صدر خائن سرقلم رفت و در ستون کارنامه رئیس جمهور روزنامه ضد انقلابیش ضمن استهزاء عنایات غیبی رذیلانه نوشت:این پاسدارها برای تضعیف موقعیت من این حرفها را می زدند. اگر اسب سفید در کار است چرا به جنوب نیامده و فقط به غرب رفته؟ هر چند شاید اگر امداد غیبی را در جنوب به این ژنرال پینوشه خردمند گزارش می کردند باز هم لغز دیگری می خواند!

علی ایحال در این نبرد نابرابر سردار بسیجی هوانیروز علی اکبر شیرودی پس از رزمی بی امان به شهادت رسید و محسن که خود شاهد سرنگونی هلی کوپتر شهید شیرودی بود به شدت از این حادثه متأثر شد.بدنبال فتح بازی دراز محسن سه روز دیگر هم در منطقه باقی ماند آن هم در شرایطی که به شدت مجروح شده بود تیری به فک او اصابت کرد و استخوان سمت راست فک را خرد کرد از ناحیه دست راست بر اثر اصابت ترکش جراحات سختی بر داشت و گوشت استخوان دستش از بین رفت در بیمارستان علیرغم آنکه به سختی درد می کشید ولی ناله نمی کرد یکبار در پاسخ به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت:«آقای دکتر من هر چه بیشتر درد می کشم بیشتر لذت می برم احساس می کنم از این طریق بیشتر به خدای خود نزدیک می شوم.»

با وجود آنکه برایش شش ماه طول درمان در بیمارستان تجویز شده بود بر خلاف دستور پزشکان پس از سه ماه مداوای اولیه ، قید ادامه معالجه را زد و از نو روانه جبهه شد. به محض ورود محسن به منطقه گیلانغرب فرماندهی عملیات سپاه در سر پل ذهاب و گیلانغرب به او محول شد در همین محور بود که در بیستم آذر سال ۱۳۶۰ عملیات «مطلع الفجر» با رمز «یا مهدی (عج) ادرکنی ، آغاز شد. عملیاتی جهت آزادسازی ۱۲ ارتفاع سوق الجیشی، شامل ارتفاعات «چرمیان» «سرتنان»، «دیزه کش».و .... چندین روستای مرزی در این نبرد که فرماندهی عالی آن را شهید بزرگوار حاج محمد بروجردی عهده دار بود، محسن و دلاوران تحت امر او ، دوشادوش رزم آوران ارتش جمهوری اسلامی، طی نبردی تن به تن و دشوار موفق شدند ۱۴ گردان از نیروهای کماندویی بعث را منهدم ساخته و ۲۰۰۰ تن از آنان را به هلاکت برسانند در این عملیات بار دیگر محسن مجروح شد.۲۶ شبانه روز طاقت فرسا با فک و دهان بسته و سیم پیچی شده گرفتار تخت بیمارستان شد نه قادر به حرف زدن بود و نه حتی می توانست غذا بخورد برای سهولت در امر تنفس پزشکان معالج زیر گلوی او را سوراخ کرده بودند دست راستش هم خرد شده بود پس از مرخصی از بیمارستان به او دستور داده شد تا یک روز در میان جهت ادامه مداوا خود را به بیمارستان معرفی کند طی این مدت مسئولیت دفتر ستاد کل سپاه در تهران به محسن محول شد.نهایتاً در ۸ اسفند سال ۱۳۶۰ پس از سازماندهی یک گردان رزمی در پادگان ولی عصر (عج) با سمت فرماندهی آن روانه جبهه جنوب شد. در پادگان دو کوهه، به دستور بنیانگذار دلاور تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص) سردار کبیر حاج احمد متوسلیان گردان مزبور نیز به دیگر گردانهای تازه تاسیس تیپ ۲۷ پیوست و از سوی حاج احمد نام حبیب بن مظاهر برای آن انتخاب شد.

همزمان تحت نظارت حاج احمد و شهید همت یک دوره آموزش فشرده برای کلیه نیروهای تیپ ۲۷ حضرت رسول (ص) در نظر گرفته شد و پس از کادر بندی گردان ها محسن و سایر سرداران تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) آماده ورود به مصاف شکوهمند فتح المبین شدند.

ساعت ۸ صبح روز ۲۹ اسفند سال ۱۳۶۰ فرمانده دلاور جبهه نصر (محورهای بلتا، مشاوریه و تپه چشمه) سردار کبیر حاج احمد متوسلیان تمامی فرماندهان گردانهای آزادیبخش تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) را به جلسۀ اضطراری فراخواند این تیپ بنا بود نقشی محوری در نبرد گسترده فتح المبین ایفا کند و در این میان نوک پیکان حملۀ تیپ را گردان حبیب به فرماندهی محسن وزوایی تشکیل می داد چرا که این گردان می بایست پس از ۸ کیلومتر پیشروی و درگیری با قوای پیاده مکانیزه ارتش بعث به مأموریت اصلی خود اقدام نماید و این مأموریت عبارت بود از پیشروی همراه با نبرد خاکریز به خاکریز در عمق ۱۲ کیلومتری مواضع دشمن، جهت تصرف مقر توپخانه ارتش متجاوز عراق ، نقش حساس گردان حبیب و فرمانده سلحشور آن در این عملیات هنگامی بیشتر بارز می شود که بدانیم تمامی یگانهای شرکت کننده در این حمله چشم انتظار فرجام نبردگردان حبیب بودند تا سپس یورش خود را به خطوط دشمن آغاز کنند. پس از نماز غرب و عشاء در میان اشک شوق بسیجیان فرمان پیشروی گردان حبیب به سوی مواضع دشمن از سوی محسن صادر شد ساعت ۱۱ شب گردان حبیب از خط اول دشمن عبور کرد پس از یک ساعت پیشروی قاعدتاً می بایست به «تپه تانک» می رسیدند. اما خبری از تپه مزبور نبود!... گردان گم شده بود حتی اعزام دسته های شناسایی به اطراف هم گرهی ازکار بازنکرد. لحظات به سختی سپری می شدند . ناگهان بچه ها دیدند که محسن بانهایت طمأنینه تکبیره الاحرام گفت و دو رکعت نماز خواند پس از سلام نماز، دست حاجت به درگاه بنده نواز کارساز دراز کرد و گفت:«خدایا الان تمام مردم ایران چشم انتظارند مادران و پدران شهداء در التهابند. قلب امام نگران این حمله است. در این حمله آبروی اسلام در میان است خدایا اگر می دانی که نیت های ما خالص و فقط برای تو است یاریمان کن راه را نشانمان بده. خدایا تو برای موسی (ع) دریا را شکافتی و راهش دادی تو برای محمد (ص) غاری قرار دادی و به امر تو عنکبوت بر در آن تار تنید . خدایا ما کوچکتر از آنیم که درخواست کنیم برای ما کاری انجام دهی.خداوندا تو را به حق امام زمان (عج) تو را به حق نایبش خمینی، تو را به حق حسین (ع) که ما به خونخواهی او قیام کرده ایم، قسمت می دهیم ما بندگان حقیر ضعیف را از این درماندگی نجات بخش.»سپس برخاست و فرمان حرکت را صادر کرد. پس از یک ساعت پیشروی از دل سیاهی شب شبح بزرگی نمایان شد.

«تپه تانک» بود! همزمان یکی از تیپ های دشمن چترآتش سنگین خود را روی گردان حبیب بازکرد. در آن موقعیت دشوار محسن دو گروهان را مأمور سرگرم کردن دشمن نمود و خود به همراه شهید حاج عباس ورامینی در رأس سایر گروهانها به پیشروی ادامه داد پانصد متر جلوتر. جاده آسفالته عین خوش دزفول بر قدمهای پاک گردان آزادی بخش حبیب بوسه زد اما این آغاز کار بود ۱۲ کیلومتر پیشروی بی امان در برابر بسیجیان تحت فرماندهی محسن قرار داشت پس از نماز صبح، در یک درگیری برق آسا. ستاد تیپ توپخانه دشمن به همراه تمامی آتشبارهای آن در ارتفاعات «علی گره زد» یکجا به تصرف دلاوران گردان حبیب درآمد و فرمانده تیپ مذبور که درجه سرتیپی داشت وامانده و مستأصل به همراه جمعی از افسران و سربازان دشمن به اسارت درآمدند.غنائم این فتح آسمانی عبارت بودند از ۹۰ قضبه توپ. شامل ۸ قضبه توپ ۱۸۲ میلیمتری که دشمن ناجوانمردانه باهمانا، ۱۸ ماه از گاز شهر بی دفاع دزفول را زیر آتش میگرفت و نیز دهها قبضه توپ ۱۲۳ و ۱۲۰ میلیمتری بعلاوه تمامی زاغه های مهمات پر و پیمان مربوط به آنها!صبح روز بعد رادیوهای جیبی برو بچه های گردان روی موج تهران رفتند و با شنیدن پیام تقدیر امام (ره) اشک شوق و تاثر از چشمهای ستاره وش دریادلان حبیب و فرمانده دلاورشان محسن وزوایی سرازیر شد . آنجا که امام فرمود «رحمت واسعه خداوند بر آن پدران و مادرانی که شما شجاعان نبرد در میدان کارزار و مجاهدات با نفس در شبهای نورانی را در دامن پاکشان تربیت نمودند. آفرین بر شما که میهن خود رابر بال ملائکه الله نشاندید و در میان ملل جهان سرافراز نمودید.روز سیزدهم فروردین، محسن راهی تهران شد طی ۱۰ روزی که در تهران حضور داشت.

از سوی فرماندهی عالی جنگ، طرح تأسیس تیپ رزمی جدیدی در دستور کار قرار گرفت و از محسن خواستند تا فرماندهی آن را بپذیرد ابتدا از پذیرش آن امتناع کرد اما پس از پیشنهاد مؤکدحضرت آیه الله خامنه ای که در آن زمان ریاست شورای عالی دفاع را عهده دار بودند این مسئولیت را پذیرفت . پس از تهیه و تصویب چارت تیپ جدید و تعیین کادرهای آن؛ محسن وزوایی رسماً فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) را به عهده گرفت. روز ۲۳ فروردین ۱۳۶۱ به همراه جمعی ازیارانش ازجمله شهید حاج علی موحد دانش و شهید اصغر رنجبران، بار دیگر روانۀ جبهه جنوب شد تا قدم به میدان مرد طلب معرکه ای دیگر بگذارد نبردی که فرجام آن به اذن خداوند مساوی با آزادسازی خرمشهر اشغال شده بود.

این بار محسن و سردار شهید محمود شهبازی با صلاحدید حاج احمد مسئولیت فرماندهی ۲ محور عملیاتی را عهده دار شدند پس از آغاز مرحله نخست عملیات نیروهای گردان سلمان تحت فرماندهی سردار شهید «حسین قوجه ای» از کارون گذشتند.

اما با گرفتار شدن در حلقه محاصره دشمن همگی پس از نبردی سهمناک، به شهادت رسیدند. در این وضعیت وخیم بود که تیپ ۲۷ حضرت رسول (ص) از محور اول تحت فرماندهی شهید شهبازی گردانهای باقی مانده را جهت تصرف جاده اهواز خرمشهر از کارون عبور داد. اما به رغم رسیدن گردان ها به این جاده استراتژیک الحاق صورت نگرفت. سپس سردار کبیر حاج احمد متوسلیان به فرمانده محور دوم محسن وزوایی دستور داد تا ۶ گردان تحت فرماندهی اش را به حرکت درآورد پس از رسیدن به گردان «میثم» تحت فرمان سردار شهید «عباس شعف» به دژ مستحکم دشمن در جاده اهواز خرمشهر، چتری از آتش انبوه دشمن بر سر نیروهای سبک اسلحه این گردان باریدن گرفت شهید شف ضمن تماس با بی سیم با حاج احمد ، اطلاع داد که گردان تحت فرماندهی او از همه طرف زیر دید و تیر دشمن قرار گرفته بلافاصله سردار متوسلیان این مسئله را با محسن مطرح کرد و گفت آقا محسن شما برو جلو ببین تو می توانی گرفتاری آنها را برطرف کنی؟ محسن با همان لبخند نجیبانه همیشگی خواست حاج احمد را پذیرفت و بی درنگ روانه دژ اهواز خرمشهر شد.

ساعتی بعد حاج احمد از بی سیم فرماندهی خبری جانسوز دریافت کرد: « حاج آقا ... آتیش سنگین ... آقا محسن و اطرافیان حاج احمد شنیدند که چطور سردار نستوه سپاه روح الله (ره) با چشمهایی به اشک نشسته. زیر لب زمزمه می کند.آقا محسن خوشا به سعادتت!»

جایی برای بی تابی بیش از این باقی نمانده بود خرمشهر اسیر در آتش انتظار فرزندان رهایی بخش خود می سوخت چه آنان که در راه بودند همچون سردار متوسلیان و همرزمانش و چه آنان که در حقیقت باطنی فتح خرمشهر، با شهادتشان به این انتظار خاتمه بخشیدند. همچون سردار شهید محسن وزوایی و یاران کربلایی او مگر نه اینکه محسن خود گفته بود : «کربلا را برای خودم نمی خواهم بلکه برای نسل بعدی می خواهم ما برای خودمان فعالیت ومبارزه نمی کنیم برای نسلهای بعدی این مملکت می جنگیم برای هفت، هشت سال دیگر!»

والسلام.

منبع: روزنامه کیهان شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۷۴ حسین بهزاد


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده