سه‌شنبه, ۰۵ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۱
معاون گردان همان که در گیر و دار نبرد همچون شیر شرزه بر دشمن می غرید، حالا در خلوت شب با خدای خود به طوری نیایش می کرد که ناله هایش دل سنگ را هم آب می کرد.
نوید شاهد: آن شب بی خوابی بدجوری به سرم زده بود.

کلافه شده بودم. از سنگر زدم بیرون و در دل سیاهی شب به آسمان چشم دوختم.

صدایی به گوش ام رسید. خودم را جمع و جور کردم.

اسلحه را محکم چسبیدم و به دنبال صدا به راه افتادم.

چشمم به غلام حسین افتاد. نشسته بود روی تخته سنگی و زمزمه می کرد.

دورتر از سنگرها، تو دل تاریکی.

وقتی نزدیک تر شدم ناله هایش خیلی خوب به گوش می رسید.

شناختمش؛ خودش بود.

معاون گردان همان که در گیر و دار نبرد همچون شیر شرزه بر دشمن می غرید، حالا در خلوت شب با خدای خود به طوری نیایش می کرد که ناله هایش دل سنگ را هم آب می کرد.

وقتی به نظر می رسید دیگر از دست کسی کاری ساخته نیست. خودش را می رساند بالای خاکریز و با صدای بلند شروع می کرد به خواند قرآن و در همان حال وضعیت تانک های عراقی که با آرایش نظامی در حال پیشروی بودند را به ما گزارش می داد.

کتاب: چیدن سپیده دم

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده