«توصیه آخر» روایتی زیبا از سردار شهید عبدالحسین برونسی
چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۲۸
از زمین و آسمان تیر و ترکش و بمب و موشک می بارید. عملیات بدر؛ عملیات سختی بود. دشمن هرچه در دسترس داشت بر سر بچه ها می ریخت.
از زمین و آسمان تیر و ترکش و بمب و موشک می بارید. عملیات بدر؛ عملیات سختی بود. دشمن هرچه در دسترس داشت بر سر بچه ها می ریخت. رشادت بچه ها در ان لحظات دیدنی بود. میانه عملیات مجروح شدم. آرام آرام خودم را به عقب می کشیدم. سر چهارراه خندق به شهید برونسی برخوردم. داشت نیروهایش را هدایت می کرد. جنگیدن و شجاعتش دیدنی بود. تا آن زمان اینگونه ندیده بودمش. سر و صورتش خاکی و از گوش هایش خون جاری بود. اثر شلیک زیاد آر پی جی بود. با این حال، او فقط به نیروهایش فکر می کرد. رفتم جلو و سلام کردم. بعد از احوالپرسی نگاهی به من کرد و پرسید: چه شده سیّد؟
گفتم: چیزی نیست، پایم تیر خورده. دارم کم کم به عقب تر می روم.
با نگاه معصومانه همیشگی گفت: خب! از همین مسیر برو عقب. بچه ها عقب تر هستند.
بعد مکثی کرد و گفت: نمازت را خوانده ای؟!
گفتم: نه!
گفت: اول نمازت را بخوان بعد برگرد عقب.
بریام جالب بود. در آن کوران عملیات آن هم عملیات سختی چون بدر او نماز را فراموش نکرده بود. گویا این آخرین توصیه شهید عبدالحسین برونسی بود. هنوز از اورژانس عبور نکرده بودم که خبر رسید، سردار شهید عبدالحسین برونسی؛ فرمانده تیپ جوادالأئمه(ع) به سوی معبودش پر کشید.
راوی: سیدحسن کریم نژاد
گفتم: چیزی نیست، پایم تیر خورده. دارم کم کم به عقب تر می روم.
با نگاه معصومانه همیشگی گفت: خب! از همین مسیر برو عقب. بچه ها عقب تر هستند.
بعد مکثی کرد و گفت: نمازت را خوانده ای؟!
گفتم: نه!
گفت: اول نمازت را بخوان بعد برگرد عقب.
بریام جالب بود. در آن کوران عملیات آن هم عملیات سختی چون بدر او نماز را فراموش نکرده بود. گویا این آخرین توصیه شهید عبدالحسین برونسی بود. هنوز از اورژانس عبور نکرده بودم که خبر رسید، سردار شهید عبدالحسین برونسی؛ فرمانده تیپ جوادالأئمه(ع) به سوی معبودش پر کشید.
راوی: سیدحسن کریم نژاد
نظر شما