از نماز که فارغ شد رفتم کنارش نشستم و گفتم: سیدعلی! شما پاسدارها که وضع معنوی تان خوب است، چرا اینقدر گریه می کنید؟

خستگی هم مانع نماز شبش نمی شد. اگر خسته از کار وفعالیت روزانه بود شب قبل از خواب معمولاً ساعت یازده و یازده و نیم نماز شبش را می خواند و به رخت خواب می رفت.
یک شب که از خواب بیدار شدم او را سر سجاده دیدم. سراغش رفتم به ذکر نماز مشغول بود و سخت گریه می کرد.
از نماز که فارغ شد رفتم کنارش نشستم و گفتم: سیدعلی! شما پاسدارها که وضع معنوی تان خوب است، چرا اینقدر گریه می کنید؟
چشم به سمت من چرخاند و گفت: به خدا قسم آقا محمد! من از روز قیامت وحشت دارم! اگر ذره ای در کار کوتاهی کنم، نمی توانم پاسخ گو باشم. اگر یک قطره خون به خاطر قصور یا تقصیر من ریخته شود، خودم را نمی بخشم.

راوی: سیدمحمد حسینی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده